شهید علی‌ اکبر محب

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۷ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۳۹ توسط Vazifeh98 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

کد شهید: 6312125 تاریخ تولد : نام : علی‌اکبر محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : محب‌ تاریخ شهادت : 1363/11/15 نام پدر : حسن‌ مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : خاطرات نظم و انضباط موضوع بدون موضوع راوی شهربانو زاهدی متن کامل خاطره

علی اکبر به حضور در جبهه و به موقع رسیدن در منطقه عملیاتی اهمیت زیادی می داد مرحوم پدرش در بیمارستان مشهد بستری بود و حالش خیلی بد بود به همراه شهید به بیمارستان رفتیم و پردش بیهوش شده بود و علی اکبر هر چه پدرش را صدا زد جوابی نشنید و نا امید شد و گفت مادر جان مرخصی ام تمام شده و نزدیک حرکت قطار است من باید بروم به منطقه من گفتم صبر کن ببین حال پدرت چطور می شود یکی از پرستاران گفت یکی دو تا آمپول لازم است که باید تهیه کنید او گفت من می روم آمپول را از کردستان تهیه می کنم چون آمپولها در مشهد پیدا نمی شد او رفت و بعد از یکی دو روز پدرش فوت شد و تلفن زدیم برای مراسم ترحیم پدرش آمد . خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی محمد محب متن کامل خاطره

بعد از شهادت علی اکبر روستایمان گرفتار دو دستگی و اختلاف شده بود و مردم و بزرگان روستا با هم درگیر بدند . یک شب خواب دیدم که شهید آمد نزد من و گفت بروید به آقای ........ و آقای ......... که بزرگان روستا و روحانی بودند بگوئید شما که روحانی هستید دست از اختلاف بردارید برای دین اسلام و انقلاب تبلیغ کنید و مانند اوایل انقلاب وحدت داشته باشید و در یک مسجد نماز بخوانید من روز بعد حرکت کردم و رفتم خدمت آقایان و خوابم را نقل کردم بعد از آن به مرور اختلافات حل شد . خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد راوی محمد محب متن کامل خاطره

آخرین دفعه ای که علی اکبر به جبهه رفت یک شب خواب دیدم که علی اکبر به شهادت رسیده و جمعیت زیادی او را تشییع جنازه می کنند و من در مراسم خیلی گریه می کردم و علاوه بر برادر من شهید دیگری هم در همان عالم خواب تشییع می شد که ناگهان از خواب بیدار می شدم و صبح به همسرم گفتم علی اکبر شهید شده گفت این حرف را نزن چند روزی طول نکشید که ازطرف سپاه آمدند و خبر شهادت علی اکبر را به ما اعلام کردند و مراسم تشییع جنازه برگزار شد و دقیقاً همانطور که من خواب دیدم جمعیت زیادی حضور پیدا کرده بودند و یک شهید دیگر هم بودم و خوابم تعبیر شده بود . عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی محمد محب متن کامل خاطره

آخرین دفعه ای که برادرم علی اکبر به جبهه رفت و به شهادت رسید او از ناحیه کمر درد رنج می برد و دکتر به او 20 روز استراحت داد که 5 روز از مرخصی اش باقی مانده بود که عازم جبهه شد به او گفتم برادر 5 روز دیگر مرخصی داری و علاوه بر آن استراحت پزشکی هم داری اما او گفت من کار دارم اگر بنابراین است که درمان بشوم در جبهه هم درمان می شوم حرکت کرد و رفت و مدتی بیشتر طول نکشید که او به آرزوی دیرین خودش یعنی همان شهادت رسید . احساس مسؤلیت موضوع احساس مسؤليت راوی شهربانو زاهدی متن کامل خاطره

فرزند عزیزم علی اکبر عشق و علاقه زیادی به جبهه و جنگ داشت و همه فکرش جبهه بود به خاطر دارم یکبار که به مرخصی آمده بود از ناحیه کمر احساس ناراحتی می کرد به دکتر مراجعه کرده بود و به او 20 روز استراحت داده بود اما شهید حرکت کرد به سمت منطقه به او گفتم اولاً که سه چهار روز دیگر مرخصی داری بعداً استراحت پزشکی هم گرفتی پس چرا اینقدر عجله می کنی گفت عملیات نزدیک است و کار زیاد است وجدانم قبول نمی کند در اینجا بمانم و اگر خدا بخواهد در همان منطقه استراحت می کنم . منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18330