شهید عباس علی غلامی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

شهید عباس علی غلامی تاریخ تولد :1339/01/01 تاریخ شهادت : 1361/01/02 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :خراسان رضوی - قوچان - مقصوداباد

زندگی‌نامه

بسمه تعالی زندگی‌نامه شهید شهید عباس‌علی غلامی فرزند حسین در تاریخ 1339 در یکی از روستاهای اطراف قوچان دیده به جهان گشود. دوران کودکی‌اش را با رنج و مشقت فراوان همانند تمامی کودکان روستا‌زاده‌ی شریف توأم با محرومیت‌های خاص زمان رژیم منحوس پهلوی سپری نمود. با ورود به سن 7 سالگی راهی دبستان شد. در آن زمان با وجودی که امکان تحصیل در روستاها بسیار محدود بود ولی شهید با هوش و فراستی که داشت تحصیلات خود را در مقطع ابتدائی به پایان رساند.‌ شهید والامقام در دوران کودکی پدر بزرگوارش را از دست داد. پس از آن به علت فقر مادی و مشکلات دیگر نتوانست به درس خواندن ادامه دهد و برای تامین مخارج زندگی مجبور بود به همراه مادر از خودگذشته و فداکارش به کارگری و چغندر‌چینی بپردازد. از همان بچگی فردی مومن و متدین بود و تمام تلاشش را برای ادای واجبات در اول وقت می‌کرد. با شکل‌گیری تظاهرات زمان انقلاب با وجودی که شهید در روستا بود اما از اوضاع مملکت بی‌خبر نبود. امام خمینی را تازه شناخته بود. ایمان و اعتقاد بارور شده‌ی دوران کودکی‌اش را در بیانات ، عملکرد و صلابت این پیر فرزانه می‌دید. روشن‌گری و فرمایشات حضرت امام او را بر آن داشت که دلبستگی و ارادت خود رابه امام و نظام با اطاعت محض از کلام رهبری مبنی بر وحدت کلمه، شرکت در جهاد سازندگی و حضور در مراسم سیاسی عبادی نماز جمعه مستحکم‌تر نماید. با شروع جنگ تحميلی رژیم بعث علیه ایران و رسیدن سن سربازی شهید فرصت را غنیمت شمرده و داوطلبانه راهی سربازی شد . پس از طی دوران آموزشی در لشگر 77 خراسان عازم جبهه‌های نبرد حق برعليه باطل در مناطق عملیاتی ‌گرديد‌. شهید پس از ابراز رشادت‌ها وجان‌فشانی‌های دلاورانه سرانجام در تاریخ 02/01/1361 در منطقه‌ی عملیاتی فتح‌المبین به درجه‌ی رفیع شهادت ‌نائل آمد. روحش شاد و یادش گرامی وصیتنامه بسمه تعالی وصيت‌نامه ‌شهید اولاً ‌مادرجان، از من كه تک‌فرزند تو بودم و‌ تو را تنها و بى‌كس مى‌گذارم، راضى باش و مرا عفو كن. ‌زیرا من وظيفه‌ام را كه برعهده‌ی ‌هر فرد مسلمان است، انجام می‌دهم. بايد به جبهه بروم و در راه ميهن و اسلام و امام خمينى شهيد در دفاع مقدس شرکت کنم. مادرجان، ازوقتی که به خاطر دارم، در فقدان پدر و عدم تمکن مالی تو خيلى زحمت كشيده‌اى و با كارگرى و چغندر‌چينى ما را بزرگ كردى.‌ ‌اما حالا که من يك جوان شده‌ام، بايد در راه اسلام قدم بردارم. مادر‌جان، در اين لحظه كه مى‌خواهم به جبهه بروم، يادم آمد زمانى را كه من و تو و خواهرم به اتفاق كوكب برادرم ‌شيرخواره‌ام، برای چغندر‌چينى روزى ‌35 ريال به قره‌تپه مى‌رفتيم. ‌وهر گاه علت را ‌مى‌پرسيدم، شما مى‌گفتيد: پدر ندارى. مادر‌جان، ‌از من راضى باش و مرا عفو كن اگر در راه اسلام پذیرفته ‌و شهيد ‌شدم، که شما را به خدا می‌سپارم، وگرنه بعد از 2 سال به پيش تو برمى‌گردم. آرزو دارم كه پس از آن در تحت حمایت من به راحتى زندگى كنيد و من خرج مادر پيرم را بدهم. خاطرات

بسمه تعالی خاطره شهید آخرین دیدار این شهید با خانواده در سال 59 ‌طی آن چند روز مرخصی‌آخر بود. شب به خانه آمد و به مادرش گفت مادر شاید امشب، شب آخری باشد که همدیگر را می‌بینیم. می‌خواهم امشب از شما خداحافظی کنم، شاید دیگر برنگردم و شهید شوم. صبح آن روز به جبهه رفت‌. مدتی نگذشت که خبر شهادتش را آوردند. منبع: سایت شهدای ارتش

http://www.ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/35556