شهید قاسم بالازاده
شهید قاسم بالازاده تاریخ تولد :1342/08/03 تاریخ شهادت : 1365/02/21 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :آذربایجان شرقی - تبریز – ستارخان
زندگی نامه
زندگی قاسم بالازاده از آنجایی شروع شد که پدر و مادرمان همیشه با ذکر و یاد خدا و خواندن نماز و خواستن ؟؟؟؟ فرزندی مومن و متقی و با ایمان بود. چون تنها آرزوی مادرم این بود که فرزندان خودش را بزرگ کند که در اطاعت ؟؟؟ بود و مومن مسلمان و نمازخوان باشند و وصیت مادر به همه ما این بود که ؟؟؟؟ دوری نکنید. چون نماز برای اهل ایمان حکمی واجب و لازم است. شهید قاسم بالازاده در یکی از روزهای سرد پاییزی دیده به جهان گشود و با آمدنش به زندگی پدر و مادرش رونق و شوری وصف ناپذیر بخشید. او که اولین فرزند خانواده بود بسیار خوش قدم و خوش روزی بود. پون به دنیا آمدن آن نور دیده کار و بار پدرش که حلبی ساز بود رونق تازه کرفت. پدرم که در مغازه دیگران کار میکرد. بعد از تولد شهید قاسم بالازاده، مغازه ای برای خودش خرید و زندگیشان روز به روز بهتر شد. آن شهید بزرگوار از همان کودکی بزرگوار و بسیار مودب بود و کارهایش همه با دانایی و هوشمندی بود. با اینکه پدر و مادرش بی سواد بود ولی او درسهایش بسیار موفق بود و همیشه شاگرد ممتاز بود. از همان کودکی با خدا و ایمان بود. به طوری که وقتی پدرش برای نماز می ایستاد او نیز با تقلید از پدرش به نماز می ایستاد و با پدرش به مسجد محل می رفت. وقتی به سن نوجوانی رسید پسری خوش اخلاق و مهربان بود و به برادران و خواهرانش خیلی محبت می کرد و آن ها در همه حال کمک می کرد و به درسهایشان رسیدگی می کرد و همیشه از آنان می خواست که در درسهایشان جدی باشند و می گفت ما باید همگی درش بخوانیم تا بهتر بتوانیم به کشورمان و هموطنانمان خدمت کنیم و کشوری با سواد و پیشرفته داشته باشیم و با آگاهی و پشتوانه از دولتمان به کشورهای خارجی اجازه دخالت در کشورمان را ندهیم. وقتی به دبیرستان رفت مادرش مریض بود و او همیشه ازم ادرش دلجویی می کرد و به مادرش خیلی احترام می گذاشت و با اجازه مادرش در مسجد فعالیت می کرد و از طرف مسجد برای گذراندن دوره های آمادگی به پادگی خاساوان رفت و بعد از آنکه از دوره آموزشی و دفایی برگشت مادرش از دنیا رفت و او را با عالمی از غم و اندوه تنها گذاشت و این اتفاق موقعی بود که کشور عراق به کشور جمهوری اسلامی ایران حملات خود را شروع کرده بود.. شهید قاسم بالازاه خیلی غصه می خورد و ناراحت بود و خیلی دلش می خواست به جبهه ؟؟؟؟؟ تمام نشده بود. وقتی که آخرین امتحان درسش را داد، از طرف مسجد محله برای گذراندن دوره های بسیجی به اردوها می رفت تا اینکه بالاخره وقت خدمت سربازی فرا رسید و در اولین فرصت برای دفاع از کشور جمهوری اسلامی و ناموس وطن خودش و با شور و اشتیاقی که به بچه های جبهه داشت به خدمت مقدس سربازی رفت و بلافاصله به جبهه ها اعزام شد و به لشگر 21 حمزه افتاد و بعد از گذشتن 5 ماه در جبهه های نبرد حق علیه باطل به درجه رفیغ شهادت نائل گردید و در 29 اردیبهشت هزار و سیصد و شصت و پنج به خاک سپرده شد.
نگارخانه تصاویر
منبع:سایت شهدای ارتش http://ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/38094