شهید رستم ابراهیمی
تاریخ تولد :1343/10/20
�تاریخ شهادت : 1365/02/29
محل شهادت : نامشخص
�محل آرامگاه :فارس - کازرون - بنکی
زندگینامه
شهید رستم ابراهیمی، در سال 1343، در شهر کنارتخته که در آن زمان روستا بود در محله بنکی دیده به جهان گشود، از کودکی انسانی خوش خلق، خوش رو، مهربان، متدین و همیشه علاقمند به حضور در مساجد و شرکت در دعاهای پر فیض کمیل، توسل و... بود، با پدر و مادر و سایر دوستان، اسلامی و انسانی برخورد مي كرد و در زمان حیات پر فروغش در تأمین معاش خانواده ساعی بود.
پس از طی دوران دبستان، راهنمایی و دبیرستان که موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید، بلافاصله راهی خدمت مقدس سربازی شد، در دوران سربازی مرتب به پدر و مادرش و نیز دوستانش نامه می نوشت و نیز در گفتارش اشاراتی به شهید و شهادت داشت و همیشه می گفت: امیدوارم راه امام حسین (ع) و یاران با وفای آن بزرگوار را ادامه دهم و تا آخرین قطره خون خود از اسلام و امام خمینی دفاع نمایم و راه سرخ شهادت را که فخر اولیاء و انبیاء بوده است انتخاب نمایم.
سرانجام شهید رستم ابراهیمی، در تاریخ، 1365/02/29 در منطقه مهران به آرزوی دیرینه اش دست یافت و به جمع شهدا پیوست.
وصیت نامه
فرازهایی از وصیت نامه
به نام الله، پاسدار حرمت خون شهدا، و با سلام و درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و شهیدان اسلام.
ای پدر و مادرم، من برای خدای متعال به جبهه ها اعزام شده ام و اگر شهید شدم ناراحت نشوید و برای من گریه نکنید تا مبادا منافقین خوشحال شوند.
از پدرم می خواهم که به حرف امام باشند و در مجالس مذهبی حضور به هم رسانند، باشد که خداوند این هدیه ناقابل را از شما قبول فرماید، به درستی که این هدیه ای که در راه خدا می دهید از خود اوست و به سوی او باز می گردد.
از پدران و مادران تقاضا دارم که وقتی پسرانشان شهید می شوند نگویند فلانی پسرم را به جبهه برده که شهید شود، اصلاً این طور نیست، چون هرکس راه خود را انتخاب کرده و شهید شدن ما و امثال ما دست خداست.
پیامی هم برای منافقین دارم که ای کوردلان، تا کی می خواهید به دست و پای این امت اسلام پیچ بخورید؟ ملت ايران، بیدار شده و شما نابود هستید، تا وقت باقی است به آغوش اسلام برگردید که راه خدایی است، بدانیدکه به هیچ وجه نمی توانید بر روی پدران و مادران ما تأثیر بگذارید. پیامی دیگر به عزیزان و برادرانم دارم که از شما می خواهم همیشه یار و یاور امام، این اسطوره مقاومت باشید، در این زمان دنیا از ایران و امام و جهان اسلام حساب می برد، هم اکنون وقت فرو ریختن پایه های استکبار شرق و غرب است، پس بر شما واجب است که به جبهه بروید و انقلاب را یاری کنید.
پیام دیگری برای خواهرانم دارم که از شما می خواهم که زینب گونه زندگی کنید تا خداوند از شما راضی باشد و حجابتان را رعایت فرمایید که منافقیان سوء استفاده نکند و به انقلاب ضربه نزنند.
در آخر دعا برای امام یادتان نرود، به امید فتح کربلا و آزادی قدس عزیز و زیارت قبر اباعبدالله.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار
خاطرات
خاطره ای از دایی شهید
از کوچکی فردی خدا ترس و شجاع بود، هرگاه که از جبهه باز می گشت، تغییرات معنوی عجیبی در او مشاهده می شد، به خاطر دارم یک مرتبه که برای اعزام به جبهه، به کازرون رفته بود، یک بسته پول به مبلغ سی هزار تومان در خیابان پیدا کرد و به مسجدی در همان نزدیکی ها رفت و با اعلام کردن و چندین ساعت منتظر ماندن، آن پول را به صاحبش رساند و آن خانواده را با عمل خود خوشحال، و خدای خویش را از خود راضی کرد.
از آنجا که سن کمی داشت، خانواده اش با رفتن او به جبهه مخالفت می کردند تا این که یک روز پدرش جهت گرفتن وسایل برای مغازه، او را به شهر کازرون فرستاد، اما شهید پس از رفتن به کازرون، از همان جا عازم جبهه گردید.
خانواده ایشان بعد از این که سفر وی طول کشیده بود از دوستانش در مورد او سؤال می کنند و متوجه می شوند که او راهی جبهه های جنگ شده است.
پس از مدتی که از جبهه برگشت از او خواستیم ازدواج کند و پدرش از وی خواست دختری که مدّ نظر پدرش بود برایش عقد نماییم، اما شهید در جواب پدرش گفت: من که می خواهم شهید شوم، چرا می خواهید دختر مردم را اسیر کنید و دوباره به جبهه رفت و در منطقه حاج عمران به آرزوی دیرینه اش رسید.[۱]
رده
خطای یادکرد: برچسب <ref>
وجود دارد اما برچسب <references/>
پیدا نشد