شهید منصور شاه محمدی
شهید منصور شاه محمدی
1338/06/31تاریخ تولد :
1361/04/23تاریخ شهادت :
محل شهادت : نامشخص
محل ارامگاه : مرکزی - خمین – خمین
محتویات
زندگی نامه
شهيد منصور شاه محمدي در تاريخ 31/06/1338 در شهرستان خمين متولد گرديد. از همان اوان کودکی نجيب، مظلوم و خيلی مهربان و مطيع اعضای خانواده و حتی بستگان و خويشاوندان خود بود و برای هر يک احترام خاصی قائل می شد. دوران تحصيلات ابتدايی و متوسطه را با موفقيت در رشته بازرگانی در خرداد ماه 1359 در زادگاه خود به اتمام رساند. از همان دوران کودکی هيچ گاه زير بار زور و ظلم نمی رفت و در مقابل ظلم به هر شکل ممکن ايستادگی می کرد، نسبت به مسائل خانوادگی و رعايت اصول اخلاقی و همچنين حفظ حجاب حساسيت و تعصب خاصی داشت. در اواخر دوران تحصيل به خاطر اين که سر بار خانواده نباشد در يک شرکت کارگذاری دکل برق سر تا سری (در حومه خمين ـ روستای ورچه) مشغول به کار شد و مدتی نيز در کوره آجرپزی کار كرد تا روحيه اش برای قبول مسئوليت های آينده مقاوم تر و مقام کارگری را عملاً و بيشتر از آنچه که در کتاب ها خوانده بود احساس نمايد. در طول انقلاب بعد از يک تحول درونی و درک استبداد و خفقان رژيم شاهنشاهی، همراه با خروش مردم در تظاهرات و راهپيمايی ها به طور فعال شرکت می نمود. در تظاهرات ميليونی مردم تهران شرکت کرده و با ساير توده های مظلوم همچون خودش، انزجار و تنفر خود را از رژيم معدوم پهلوی اعلام کرد. در روزهای 21 و 22 بهمن ماه سال 1357 به دنبال فرمان امام مبنی بر لغو حکومت نظامی شاه معدوم (در تهران) همانند ديگر امت جزب الله در صحنه پيکارهای خيابانی وارد و در تسخير اماکن و پادگان ها شرکت و به پيکارگران در راه خدا اسلحه و مهمات می رساند. در سال 1359 در اوايل جنگ به خدمت مقدس سربازی شتافت تا مسئوليتش را در قبال كشورش انجام دهد. مدت دو ماه خدمت آموزشی را در پادگان بيرجند طی نمود، و در پايان اين دوره همراه با دوستان و همشهريان خود همچون شهيد یدالله متقی، شهيد مهدی موذنی و ... به طور داوطلبانه جهت نبرد با مزدوران بعثی صدام، عازم جبهه نبرد حق عليه باطل شد. ابتدا عازم خط مقدم جبهه ميمک شد. آغاز رفتن منصور به جبهه همزمان با سالگرد پيروزی انقلاب بود و چه زيبا تقارنی، منصور از همان وقت که جبهه را انتخاب کرد تلاشش را بيشتر نمود، کوه ها و تپه هاي ميمک شاهد فداکاري ها و رشادت های اين شاهد زنده تاريخ بود و هست که چه شب و روزهايی که او چه در گشت و چه در شناسايی منطقه و چه در عمليات مين گذاری پا به پای ديگر رزمندگان تلاش می کرد و در کنار اين تلاش به خودسازی خود و ديگر رزمندگان مشغول بود. اين نمونه اي کوتاهي از فداکاري های اين سرباز اسلام در شش ماهه اوليه ورودش در جبهه غرب بود. بعد از انجام يک عمليات چريکی به همراه برادران همرزمش که منجر به کشته شدن 25 مزدور عراقی شد در منطقه ميمک يک مصاحبه راديويی با او انجام شد. بعد از جبهه ميمک قدم به سرزمين جنوب گذاشت و عازم جبهه آبادان گرديد و در عمليات ثامن الائمه (شکستن حصر آبادان) فعالانه جهت حفظ اسلام و تداوم خط رهبر انقلاب اسلامی امام خمينی شرکت داشت. عمليات پيروزمندانه آبادان در 05/07/1360 اولين تجربه او برای کسب امتياز در راه رسيدن به خدا بود. در اين عمليات از ناحيه دست مجروح شد ولی به زخم خود اهميت نداده و به نبرد ادامه داد. چنانچه در يادداشتی که از او به جای مانده که خود گوياي آن همه رشادت ها و فداکاري های اين عاشق الله است: وقتی که مين خوشه ای در فاصله يک متری شايد هم کمتر، منفجر شد موج انفجارش سر و صورتم را درد آورد و يک ترکش کوچک به دست راستم خورد، در اين موقع از خدا خواستم که مرا سالم نگه دارد تا به خاکريز دشمن برسم و اين دشمنان مزدور را به خاک سياه بنشانم و همين هم شد... ) و اين زخم اولين امتحانی بود که خدايش درباره وی انجام داد. منصور دريافته بود که اين جا همان جايي است که می تواند به اوج عبادت معبود دست يابد و با اين حال درنگ را جايز نمی دانست و هر آن آماده بود تا بتواند به اين خواسته خويش جامعه عمل بپوشاند. زمان می گذشت و هر روز او بسوی خدايي شدن خويش قدم برمی داشت. بعد از عمليات شکست حصر آبادان، عازم جبهه بستان شد. بعد از کمی استراحت به خمين آمد. به خاطر رشادت و فداکاری و ايثارش در اين عمليات مفتخر به دريافت برگ افتخار از فرماندهی لشکر 77 پيروز خراسان می شود. در روزهای آخر سال 1360 با توجه به اين که می دانست حمله ای بزرگ از ناحيه شوش در پيش است (عمليات فتح المبين)، همواره اصرار به رفتن داشت به همين خاطر و با اين که از ناحيه پا هنوز درد می کشيد و مجروح بود و در حال استراحت، قصد حرکت به سوی جبهه را نمود ولی با اصرار اعضای خانواده، شب عيد نوروز سال 1361 را در ميان اعضای خانواده ماند. ولی چه ماندنی، او ناراحت و غمگين بود از اين که شايد در اين حمله شرکت نداشته باشد و نتواند خود را به عمليات برساند، روح تشنه و عاشق خدا بودنش به وی اين اجازه را نمی داد که در حال استراحت باقی بماند و اسلام و ديگر برادرانش را در نبرد تنها بگذارد و و جدانش قبول نمی کرد که مزدوران بعثی قسمتی از خاک کشورمان را جولانگاه خود قرار دهند. بالاخره او موفق شد تا اعضای خانواده را راضی نمايد و در تاريخ 02/01/1361 عازم جبهه گرديد و در عمليات پيروزمندانه فتح المبين شرکت كرد و در جبهه رقابيه و فکه مشغول به خدمت بود. در اين عمليات نيز مفتخر به دريافت برگ افتخار می شود. مدتی نيز در جبهه، طراح و مشغول انجام وظيفه شد. بعد از عمليات بيت المقدس يکبار ديگر نيز به طور سطحی از ناحيه پا مجروح گرديد، او تصميم گرفته بود که تا نابودی ظلم و ستم و محو رژيم بعثی صهيونيستی صدام مبارزه کند و کربلا و قدس عزيز را نجات و محرومان جنوب لبنان را از زير بار ظلم اسرائيل غاصب برهاند. (در يادداشتی که ر ساک وی وجود داشت جهت اعزام به لبنان نام نويسی کرده بود.) او ديگر وجودش را فدای اهداف الهی خود کرده بود، عمليات گشتی و شناسايی او در هر شب و روز در منطقه رقابيه شاهد زنده ای است که وی ديگر خود را وابسته به خدا می دانست و از خانواده و ماديات دنيا چشم پوشی کرده بود، او در فکر اين بود که کی بتواند به ياران و برادران شهيدش چون مهدی موذنی و يدالله متقی و ... که در چزابه به شهادت رسيده بودند بپيوندند. فعاليت های او در گروهان زبانزد خاص و عام بود، وی بيشتر به عنوان فرمانده يک گروهان قابل شناخت بود. هر روز بعد از فعاليت های زياد در حالي که گرد و خاک سراسر وجودش را گرفته بود به گروهان برمی گشت و با لبخند شيرينش با بچه ها روبرو می شد. در لحظات حمله خرمشهر (عمليات بيت المقدس) احساس کرد که نبايد بايستد، با اين که گروهان خودشان در عمليات شرکت نداشت، داوطلبانه به خرمشهر رفت و در مرحله دوم عمليات آزاد سازی خرمشهر شرکت کرد و بعد از چند روز به گروهان بازگشت. اما باز هم مقدر نبود که در آنجا به شهادت برسد، همچنان انتظار شهادت را می کشيد و هر روز دعا می کرد تا بلکه بتواند به آرزوی خويش برسد. منصور شهيد بعد از عمليات فتح المبين فعاليت های خويش را در رابطه با سياسی ايدئولوژيک گردان و تيپ انجام می داد و علاوه بر رزمندگی به بالا بردن روحيه و بعد ايدئولوژيک خود و ديگر برادران همرزمش اهميت زيادی قائل می شد؛ به همين خاطر در زير آتش گلوله ها و خمپاره های دشمن، سنگر را تبديل به کتابخانه و در آفتاب سوزان جنوب اقدام به ساختن مسجد نمود، تا بدين وسيله بر ايمان و اعتقاد خود و سربازان فداکار بيفزايد و روح ايثارگرش به حدی بود که دو بار نيز جهت مجروحين جنگ تحميلی خونش را اهداء نمود (در اهواز) تا بلکه بدين وسيله قطره خونی از او در راه خدا داده شده باشد. بالاخره ماه رمضان، ماه خدا، ماه برکت و شهادت فرا می رسد، در اين ماه يکبار تلفنی با منزل تماس گرفت، وقتی به او گفتيم که به مرخصی بيا، گفت: حالا وقت مرخصی نيست ان شاء الله بعد از آزادی کربلا. او شوق ديدار خدا و عشق کربلای حسينی را به سر داشت، او دوست داشت به مرخصی برود که در آن مرخصی پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) و مخصوصاً سالار شهيدان و آموزگار درس شهامت، شهادت، حسين بن علی (عليه السلام) را ملاقات نمايد، او عاشق خدا شده و بر اين عشق خود اصرار و پافشاری نمود تا خدا نيز عاشق او گرديد. عمليات رمضان در حال شروع بود و مقدمات آن آماده می شد و منصور هر لحظه بر هيجانش افزوده می گرديد و هر شب به گشتی و شناسايی می رفت تا حمله شروع شود، تا اين که شب 22 ماه رمضان مطابق 23/04/1361 فرا رسيد و عمليات با اسم رمز «يا صاحب الزمان ادرکنی» شروع می شود، وصف حالات منصور در شب حمله مشکل است، اول از همه او تمام سفارشاتش را کرد، جانشينانش را بعد از خود برای رابطی گروهان نوشت، تمام وسايلش را جمع کرد و آخرين حرف هايش را زد و آخرين عکس هايش را انداخت و حتی عکسی را به تنهايی انداخت و تأکيد می کرد که سر قبرم بگذاريد. به راستی که انگار شب عروسيش بود و خرسند از اين معامله ای که با خدايش انجام داده و جانش را در طبق اخلاص نهاده و تقديم خدايش می نمود. منصور آن شب به مدت حدود يک ساعت مشغول غسل کردن بود و ديگر برادرها درگير کارهای نظامی و آماده حمله می شدند ليک منصور با کمال آرامش و خلوص شايانش غسل شهادت را انجام داد، برای آخرين بار مشغول به راز و نياز با خدا گرديد و بعد پرچم سبزی را به ياد ابوالفضل العباس (عليه السلام) در دست گرفت و سوگند ياد كرد که بايد جزو اولين کسانی باشد که پرچم اسلام را در خاک عراق و بر فراز خاکريز مزدوران بعثی نصب کند. عمليات با رمز يا صاحب الزمان ادرکنی و در ساعت 9:5 شب شروع شد. منصور آماده برای شهادت و با شجاعت و قامتی استوار و با تمام نيرو و با ياد خدا در دل، عشق لقاء در سر، سلاح آتشين در کف و تکبير گويان به پيش تاخت و امان را از دشمن سلب نمود و با فرماندهی خاص بچه ها را به نبرد تشويق و صدای رسای تکبيرش و يا صاحب الزمان، فضا را پر کرده بود. حمله با موفقيت و با گرفتن اولين خاکريز دشمن به صبح می کشيد و منصور لحظه شهادت را نزديک می ديد و بعد از ظهر همان روز پاتک دشمن با تانک ها و نفربرها شروع شد تا به خيال خام خود بتواند مواضع از دست رفته را باز پس گيرند. غافل از آن که شيرانی چون منصور آماده شکارشان بودند. او بار ديگر با برادران پاسدار و بسيج به شکار تانک ها می رود، که گوشه ای از نبرد او را در فيلم تلويزيونی اول مرحله عمليات رمضان به نمايش گذاشته شد تا امت حزب الله ايران نظاره گر رشادت ها و جانبازي های اين سرباز رشيد اسلام باشد، او با سلاح ايمان و قلبی آکنده از نور خدا، در آن فيلم به دنبال تانک های مزدوران عراقی می دويد تا آنها را نابود و استکبار جهانهی را مأيوس تر و بالاخره محو نمايد. صدای الله اکبرش در موقع پيشروی بسوی تانک ها روحيه بخش سربازان اسلام بود، نبرد را ادامه می دهد تا آن که گلوله هايش تمام می شود و در راه بازگشت مصاحبه تاريخی اش را انجام می دهد و با کمال شجاعت عملياتش را بازگو می کند که خود شاهد بوديد. بار ديگر برمی گردد، لحظه ديدار خدا فرا می رسد و منصور بعد از نابود کردن تانک توسط ار پی چی هفت، توسط گلوله کاليبر 50 و اصابت ترکش خمپاره در خون گرم خود غلطان می شود، و در ليلة القدر ماه رمضان، خدا را عاشقانه ديدار می نمايد و به آرزوی ديرينه اش می رسد. (چنانچه در وصيت نامه اش بيان نموده: آنقدر اين راه را ادامه می دهم تا به عشق و آرزويم که همان شهادت در راه الله می باشد برسم.) بنا به گفته همرزمانش در لحظات آخر عمر پر تلاشش، با لب های خشکيده و تشنه، ضمن اين که همرزمان خود را تشويق به مبارزه و مقاومت می کند، می گفته يا صاحب الزمان، يا صاحب الزمان. او به نحو احسن وظيفه اش را انجام داد، و تا آخرين نفس هدفش را دنبال کرد و تا آخرين لحظه وفادار به اسلام و انقلاب ماند و عهد خويش را با خدای خويش تغيير نداد. من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا؛ برخی از مومنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پيمانی که با خدا بستند کاملاً وفا کردند پس برخی بر آن عهد ايستادگی کردند تا به راه خدا شهيد شدند و برخی با انتظار مقاومت کرده و هيچ عهد خود را تغيير ندادند.(سوره احزاب/ آيه 23)
وصیت نامه
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون؛ گمان مبريد آنان را كه در راه حق شهيد شده اند مرده اند، بلكه آنها زنده هستند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند.
سلام، سلام بر تمامى كساني كه اين وصيت نامه را مى خوانند و سلام و درود بر رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران امام خمينى و سلام بر شما پدر و مادر عزيز. انسان يك بار بيشتر نمى ميرد چه بهتر آن است كه اين يك بار در راه الله باشد. شكر خدا مى كنم كه قدرى فرصت به من داد تا اسلام را بشناسم و در خاموشى جهل از دنيا نروم، انقلاب اسلامى باعث شد كه من از لاك خودم بيرون آيم، دور و برم را بنگرم و به زندگى از ديد ديگرى نگاه كنم و اسلام عزيز را كاملاً بشناسم و به تمام دستورات قرآن و اسلام عمل كنم و به مبارزه عليه كفر بپا خيزم.
درود بر رهبر انقلاب كه چنين مبارزاتى را به من آموخت. آن روزى كه جنگ ايران و عراق شروع شد من آماده بودم براى آمدن به جبهه تا اين كه بعد از گذراندن دوره آموزشي سربازى به جبهه هاى حق عليه باطل اعزام شدم تا با اين مزدوران كثيف بعثى كه به خاك عزيزمان تجاوز كرده اند به مبارزه بپردازم و به يارى خداى بزرگ آنها را با شكست از كشورمان بيرون كنيم. در اين راه از خداى خود خواسته ام كه اگر لياقت شهادت را دارم اين فيض عظيم را كه بدست آوردن آن براى هر شخصى به آسانى مقدور نمى باشد، نصيب من كند. شهادت در راه الله يك پيروزى بزرگ و آرزوى من است؛ اگر در اين راه هم شهادت نصيبم نشد باز هم افتخارى است كه در اين جهاد مقدس شركت كرده ام و آن قدر اين راه را ادامه مىدهم تا به عشق و آرزويم كه همان شهادت در راه الله مى باشد برسم ان شاء الله. شما جوانان اين آب و خاك وظيفه داريد كه نگذاريد اين اجانب آمريكايى هر روز خون بهترين ياران امام بزرگوارمان را به زمين بريزند. وظيفه شرعى هر فرد مسلمان است كه از دستورات و رهنمودهاى امام عزيز پيروى كند و تا آخرين قطره خون از اين انقلاب دفاع كنيد. اى كاش خداوند صدها بار به من جان مى داد تا در راه اسلام عزيز، امام عزيز و كشور عزيزمان فدا كنم. پدر و مادر گرامى! مرا ببخشيد كه نتوانستم آن زحمات سختي كه شب و روز براى بزرگ كردن من كشيده ايد را جبران كنم و مرا حلال كنيد اگر فرزند خوبى براى شما نبودم. از شما خواهش مى كنم كه بعد از شنيدن خبر مرگ من گريه نكنيد و همين طور شما برادران عزيز و خواهران مهربانم در سوگ من اشك نريزيد. امام بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشك نريخت چون كه مي دانست رضاى خداوند در اين راه مى باشد. مادرجان! تو بايد افتخار كنى كه چنين فرزندى در راه خدا هديه كردى؛ يعنى در اصل امانتى كه ازخداوند پيش شما بود دوباره به خود او بازگردانديد. شما پدرجان بايد سرافراز و سربلند باشى كه يكى از فرزندانت را در راه الله و قرآن به خدا دادي. وظيفه شما مى دانم كه فرزندان خود را هر چه مىتوانيد بيشتر در راه قرآن و اسلام تربيت كنيد و از آنها بخواهيد كه هميشه به رهنمودهاى امام عزيز گوش فرا دهند و يار و ياور امام باشند. شما خواهر عزيز بايد زينبوار زندگى كنى و هميشه به ياد خدا باشى و هيچ گاه خدا را از ياد نبرى. شما خويشاوندان و دوستان بدانيد كه دنيا به آخر مىرسد پس سعى كنيد به دنيا دل نبنديد و خود را مهياى سفر آخرت كنيد و رهبر عزيز امام خمينى را تنها نگذاريد و هميشه از او تبعيت كنيد، خداوند يار و ياورمان است. (در صورت شهادت مرا در جلوى پاى شهداى جنگ خمين خاك كنيد.) به اميد پيروزى حق بر باطل با شما خداحافظى مى كنم. منصور شاه محمدى 10/02/1361
خاطرات
خاطره ای از زبان شهید بعد از مدت کوتاهی يعنی در اسفند ماه 1360 در عمليات تنگه چزابه بانشاط تر از گذشته و با شور و شوق بيشتر به الله شرکت نمود، که در اين عمليات با اتکاء به خداوند متعال بی باکانه به قلب مزدوران بعثی هجوم می آورد و بنا به گفته خودش (زمانی که به مرخصی آمده بود): بعد از چند لحظه از شروع حمله در ميان چندي مزدور عراقی قرار گرفتم و با نارنجک، چند تا از آنها را به درک واصل کردم و بعد از مدت کوتاهی نبرد، توسط ترکش نارنجک از ناحيه پا مجروح شدم و در ظلمات شب نور خدا ديده مي شد، به صورت سينه خيز نارنجک و اسلحه برادران مجروح و شهيد خود را برداشته و به طرف دشمن تجاوز گر پرتاب نمودم که با اين عمل باز عده ای از کفار بعثی را نابود شدند. بعد از اين که آتش بعثيون کمی آرام شد با توجه به اين که از ناحيه پا مجروح بودم خود و برادر مجروح ديگری به نام فتح الله هنديانی (اهل قم که اين رزمنده عزيز نيز در عمليات رمضان به شهادت رسيده و پيکر مطهرش حدود يک ماه در روی زمين های سوزان کربلای جنوب و زير آتش صداميان کافر قرار داشت) را به سختی و مشقت و لنگان لنگان با اتکاء به خداوند و در حالي که هر آن احتمال اسير شدن می رفت، به خاکريز خودمان رساندم و از آنجا عازم اهواز و بعد عازم بيمارستان فرخ در یزد شدم.
خاطراتی از زبان دوستان شهيد دوستانش و يکی از برادرانش در مورد يکی از عمليات گشتی او در منطقه فکه چنين تعريف می کردند که منصور اغلب سحرگاهان مشغول عمليات گشتی و شناسايی بود، گاهی قبل از نماز صبح به شناسايی مواضع دشمن می پرداخت و برای نماز به واحد برمی گشت و بعضی مواقع بعد از انجام فريضه نماز به گشت زنی و شناسايی می پرداخت. آن روز صبح حرکت کرديم؛ بعد از مسافت زيادی راهپيمايی در پشت يک تپه کوچک خاکی توقف کرد و گفت: سکوت را کاملاً رعايت کنيد و هيچ گونه حرکت اضافی انجام ندهيد چون ما الان پشت سر عراقی ها هستيم. آهسته و به حالت سينه خيز خود را بالا کشيديم، مواضع دشمن به خوبی مشخص بود، در اين حال با توجه به موقعيت مکانی خود را بالا کشيديم، با توجه به اين كه هيچ گونه مهمات حتي يك عدد نارنجک همراه نداشتيم حالتی از اضطراب ما را در برگرفت. اما منصور با خونسردی و قلبی مطمئن و با آرامش خاطر و ذکر خدا بر لب از موقعيت دشمن يادداشت و نقشه برداری می نمود. (يا ايتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضيه مرضيه). زمانی حالت اضطراب در ما بيشتر شد که يک نفربر عراقی در فاصله ای نسبتاً دور پديدار و به ما نزديک می شد. در اين حال از منصور پرسيدم در صورت درگيری تکليف ما چيست؟ و باز او با قلبی مطمئن و آرامش خاطر جواب داد، با نارنجک حسابشان را می رسيم نفربر عراقی هر لحظه به ما نزديکتر می شد ولی به لطف خدا از فاصله 30-40 متری ما عبور کرد و متوجه حضور ما در آنجا نشد و بعد از اتمام کار شناسايی به واحد خود برگشتيم.
یادداشت
(قابل ذکر است که اين نامه در زمان حاکميت بنی صدر خائن و از جبهه ميمک نوشته شده است).
من به جبهه آمدم تا آن شعارهايی که در دوران انقلاب می دادم به مرحله عمل رسانم؛ چون شعار بی عمل مانند زنبور بی عسل است. شعار می داديم تا نابودی آمريکا نهضت ادامه دارد و در حال زمان عمل است اين جنگ را آمريکای جهانخوار توسط نوکرش صدام شروع کرد و حال که امپرياليسم ضربه خورده می خواهد با يک حيله شيطانی ديگر وارد عمل شود صلح، چطور انسان می تواند صلح را بپذيرد واقعاًٌ که بايد زبان امام را بوسيد تا زمانی که چنين امامی داريم هيچ غصه ای نداريم و زير سايه رهبری اين بزرگ مرد است که به پيروزی خواهيم رسيد.
ای کاش اين روشنفکران غرب زده ما نيز مانند روحانيون متعهد بودند و بنده مخلص خدا بودند ولی افسوس که حيله های کثيف و شوم شيطانی در آنها رخنه دارد. اميد است که يک سری مردم ساده لوح و ساده دل ما بيدار شده و نگذارند کسانی که حيله شيطانی در آنها است در اين آب و خاک به اسم اسلام ولی در عمل در راه ليبرال کار کنند. منافقين که هر روز در صدد توطئه های جديدتر هستند و از نام اسلام سوء استفاده کرده و برای تفرقه و پاشيدگی بين افراد جامعه توحيدی استفاده می کنند اين منافقين در هر لباس و شکلی ظاهر می شوند، گاه تسبيح به دست می گيرند و نماز می خوانند ولی باطناً و هدفش و رويش بسوی طاغوت هاست. گاه همدرد مردم می شوند، شعارهای مردم پسند می دهند تا به هداف اصلی خود برسند و در اين موقعيت حساس که کشورمان در حال جنگ است در شهرمان آشوب به راه می اندازد تا بلکه بتواند اين انقلاب را شکست دهند. اما کور خوانده اند وظيفه هر فرد مسلمان و مومن است که با تمام وجود تلاش کند که اجتماع را بيدار و آگاه سازد تا اين انگل های فاسد اجتماع نتوانند رشد کنند و هرگز بر جامعه مسلط نشوند و با آخرين نيرو با آنها مبارزه کنند،... بيداری و شناخت اجتماع مرگ منافقين را نويد می دهد. و در يکی ديگر از نامه هايش خطاب به برادرش مهدی (شهرام) بيان می نمايد: ... (مواظب باش) به دام اين شيطانک ها، اين گروهک ها که فقط شعارشان خوردن و خوابيدن و مسکن می باشد، نيفتی و با آن دل پاک و قلب و روحيه بزرگت خط امام را شناخته و دنباله رو اين راه و اين مکتب باشی و معنويات را پيشه گيری نه مانند اين خوک صفتان راه ماديات را پيشه کنی. و باز در همان نامه بيان می کند: اميدوارم با درس خواندن هر چه بيشتر خود و با تبليغات برای برادران ديگر پوزه ابرقدرت ها و نوکران جنبش را چون صدام به خاک بماليد. شما اميد آينده اين ملت هستيد، سعی کنيد با شناخت اسلام واقعی بتوانيد راه اين شهيدان به خون غلتيده را ادامه دهيد و نگذاريد که اين گروهک های اجنبی و اين ملی گرايان از خون شهيدان ما به نفع خودشان استفاده کرده و به نام اسلام ايده خود را پياده کرده و دوباره ما را به دامن کثيف امپرياليست خونخوار بيندازند. ما پوزه آنها را به خاک می ماليم. هر کس با حق در آويزد حق او را به خاک می افکند. حضرت علی (عليه السلام) [۱]