شهید محسن مفید فر

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۳ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۹ توسط Shahedi98 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

شهید محسن مفیدفر تاریخ تولد :1333/02/01 تاریخ شهادت : 1361/01/05 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :آذربایجان غربی - ارومیه - باغ‌رضوان

زندگی نامه

شهید محسن مفيدفر نيز از شهداي پاك انقلاب اسلامي است كه استوار و بيكران، وسيع و بي انتها و مهربان بود. وي در سال 1333 در اروميه به دنيا آمد و دوران تحصيل و رشد خود را همانند ساير هم بازي ها و همسالانش طي نمود. او نيز مثل بقيّه ي مردم زندگي مي كرد و قبل از انقلاب زياد مذهبي نبود، اما در درون خود فرياد خاموشي را احساس مي كرد. با پيروزي انقلاب و تجديد حيات اسلام، اين نداي درون به صدا درآمد و او را با انقلاب همراه نمود. او خوشحال تنها راه را در رفتن به نمازهاي جمعه و اعزام به جبهه ها ديد. الحقّ كه اين تشنه ي معنويت، اين مشتاق حركت به سوي الله كه در تمام امور زندگي اسلام را محك كار خود قرار مي داد و اعمال و رفتار خود را با موازين اسلامي تطبيق مي نمود، و چه زيبا به سوي چشمه ي الوهيت حركت کرد. سرانجام شهید محسن مفیدفر در تاریخ 1361/01/05 در منطقه عملياتي شوش دانيال توانست به سرچشمه معنويت برسد و وجود خسته ي خود را در زلال عشق به الله شست و شو دهد. پيكر پاك اين شهيد گرامي اينك در شهر اروميه و در گلزار شهدا در خاك آرام گرفته است.

خاطرات

خاطره ای از زبان همسر شهید همسرش درباره ي خصوصيات اخلاقي او چنين مي نويسد: شهید مفید فر در طول زندگي صبور و بردبار بود. به هيچ وجه باعث ناراحتي ديگران نمي شد. گاهي كه بر سر مسائل زندگي با هم بحث مي كرديم، او با بردباري و صبوري تمام، مسائل را حل و فصل مي كرد و سعي در قانع نمودن من داشت. رفتارش با ما خيلي خوب بود و با وجود او ما در زندگي هيچ كم و كسري نداشتيم. او به بچه هايمان بهاره و سميه نيز توجّه زيادي داشت، مرتّب با آنها بازي مي كرد. البتّه اين اواخر چون نمي خواست بچه ها به او وابسته شوند، آنها را به خود انس نمي داد. مي گفت: «من ارتشي هستم و بيشتر مواقع را در مأموريت مي گذرانم. نمي خواهم در نبود من بچه ها احساس ناراحتي و كمبود بكنند.» هيچ گاه تنها بيرون نمي رفت. حتي اگر براي خريد مي خواست از خانه بيرون رود، من و بچه ها را هم با خود مي برد، يكبار يكي از دوستانش از او پرسيد: «چرا شما هر كجا مي رويد با هم مي رويد؟» او در جواب گفت: «ما گذشته از اين كه زوج يكديگريم دوست و همدم و غم خوار يكديگر هم هستيم. با هم بودنمان لطف ديگري دارد.» شهید مفیدفر پس از پيروزي انقلاب بيش از ساير دوستانش به جبهه مي رفت. هرگاه براي دوستانش گرفتاري پيش مي آمد كه نميتوانستند به مأموريت بروند، از او كمك مي خواستند، او نيز همواره براي پذيرش مأموريت مشتاق و پيش قدم بود. يك بار از كثرت مأموريت او گله كردم. صبورانه جواب داد: «من به جاي كساني مي روم كه بچه شان مريض است يا مشكلي دارند». او هميشه مرا با منطق و دليل قانع مي كرد. اين فداكاري هايش او را در دل دوستانش نيز عزيز كرده بود، چنان كه همه به او احترام مي گذاشتند و به پاس همان محبّت ها هميشه از او ياد مي كنند. او عاشق شهادت بود و همواره مي گفت: «خوشا به حال آنان كه در اين راه قدم برداشته اند.» مي توانم بگويم زندگي ما در رابطه با انقلاب و جنگ شكل گرفت؛ چرا كه دختر اولمان بهاره همزمان با انقلاب به دنيا آمد و سميه نيز همزمان با شروع جنگ. او از جناياتي كه صدّام در خوزستان انجام مي داد بسيار غمگين بود و سعي مي كرد به نحوي از اين جنايات جلوگيري كند تا مرد جنوب نيز بتوانند آرامش دوباره ي خود را به دست آورند. او به همين نيّت مرتّب به جبهه مي رفت و در عمليات مختلف شركت مي كرد. يك بار نزديك عيد با عجله از اداره به منزل آمد و گفت: «مي خواهم به مأموريت بروم». پرسيدم: كجا؟ گفت: «تهران. زود حاضر شويد كه مي خواهم شما را هم با خود ببرم. لباس و وسايل لازم را آماده كردم. او گفت: اين لباس ها را بر ندار. از توي بقچه لباس مشكي مرا در آورد و گفت: اين را بردار كه ممكن است به دردت بخورد. نگاهي به او كردم و نور شهادت را در سيمايش ديدم. يك لحظه از نظرم گذشت كه او را از رفتن به مأموريت منع كنم ولي با توجه به اين كه او عاشق شهادت بود، حرفي نزدم و با هم به تهران آمديم. اين آخرين مأموريت او بود او به لقاء الله پيوست و ما را در غم عزيزترين فرد خانواده به سوگ نشاند.

نگارخانه تصاویر

منبع:سایت شهدای ارتش http://ajashohada.ir/home/MartyrDetails/25636

رده