شهید حاج احمد امینی
شهیدحاج احمدامینی
خاطرت
وقتي در بندرعباس آموزش غواصي مي ديديم، در يکي از ساختمانهاي نيروي هوايي ارتش مستقر شديم . تقريباً 170 نفر بوديم. ساختمان تعدادي سرويس بهداشتي داشت. چون 170 نفر از سرويس ها استفاده مي کردند. خيلي زود کثيف ميشد. صبح که براي نماز بيدار مي شديم، سرويس ها تميز بود. از تميزي برق ميزد . هيچ کـس نمي دانست سرويس ها را چـه کسي نظافت ميکند.
اواسط دوره قباد شمس الديني پيرمرد 67 ساله اي که در آن سن و سال همراه ما شنا ياد گرفته بود، نزد من آمد و با چشماني گريان گفت: « حاج احمد دارد مرا مي کشد .» با تعجب پرسيدم: « چرا ؟!» همانطور که اشک مي ريخت ، گفت: « هميشه مي خواستم بدانم چـه کسي دستشوييها را مي شويد. يک شب بيدار ماندم . کشيک کشـيدم . وقتي صداي آب از دستشويي شنيدم . آهسته به آن طرف رفتم . چشمم به حاج احـمد افتاد که با جارو و شلنگ آب دستشويي ها را مي شست . سعي کردم جارو و شلنگ را از دستـش بگيرم ، ولي بـا من درشـتي کرد که چرا بيـدار مانده ام ، و بعـد قـول گرفت که مـوضوع را بـه کسي نگويم .» گفتـم : « اگر قـول داده اي بـه کسي نگـويي ، چرا به من گفتي ؟» هق هق کنـان گفت: « اين راز داشت مـرا ميکشت .»
راوی: محمود حاجی زاده
حاج احمد اميني با کاهلي و سهل انگاري مخالف بود. هرگز اجازه نميداد کسي در انجـام وظيفه کوتاهي کند . يک روز هنـگام آمـوزش در بندرعباس، يکي از بسيجي ها دستور حاج احمـد را آن طـور که شايسته بود، انجام نداد. صـورت حـاجي برافروخته شد . با فرياد فـرد خاطي را احضار کرد. هيـچ يک نمي دانستيم چـه برخـوردي با او خواهد کرد . همه ساکت شـديم . شخصي که کوتاهي کرده بود ، با نگراني به طرف او آمد . همين که روبه روي هم رسيدند ، حاج احمد چشم هايش را به چشم هاي او دوخت . لحظهاي در سکوت او را نگاه کـرد . سپـس دست در گردنش انداخت و به آرامي در مورد اشتباهي که کرده بود ، سخن گفـت . وقتي سخنانش تمام شد، او را بوسـيد .
راوی: حمد الله رضا زاده
- ابتدا قرار بود پرسنل نيروي دريايي به ما آموزش بدهند. آموزش آنها طبق برنامه پيش ميرفت و احتمالاً شش ماه طول مي کشيد. چون از نظر وقت ، محدوديت وجود داشت ، حاج احمد شخصاً آموزش را به عهده گرفت . يک روز براي اولين بار لباس هاي غواصي را آورد و گفت: « بچه ها...... نيروي دريايي سه ماه پوشيدن لباس غواصي را آموزش ميدهد ، ولي من در 5 دقيقه آموزش خواهم داد .»لباس هايش را بيرون آورد. از ما هم خواست که لخت شويم . قطعات لباس غواصي را يک به يک روي دست گرفت و در حالي که آن ها را به بچهها نشان مي داد گفت : « به اين مي گويند شلوار غواصي ، به اين مي گويند پيراهن، به اين مي گويند کلاه ، به اين ميگويند اشنوگر، به اين ميگويند فين ......» همه را نشان داد و بالاخره گفت : « بپوشيد.... يا علي.......» نيم ساعت بعد همه در حالي که لباس غواصي پوشيده بوديم ، سوار قايق شديم."
راوی: غلامرضا دهقاني1[۱]
پانویس
- ↑ سایت نویدشاهد