شهید غلام عباس ابراهیمی
تاریخ تولد : 1342/02/01
تاریخ شهادت : 1364/01/30
محل شهادت : نامشخص
محل آرامگاه : مرکزی - دلیجان - سینقان
زندگینامه
برادر عزیزم، اگر چه میدانیم که قلم زدن درباره حیات و زندگی پرثمر و نیکسر و سراسر رنج و مشقتت، روح بلندت را میآزارد، چرا که هرگز خوش نداشتی و نداری که از خوبیهایت سخن به میان آید، و از ریا و خودنمایی بی زار بودی، ولی ما نیز برای ارج نهادن به خون مقدس و پاکت، و برای حیات غرورآفرینت چارهای جز این نداریم تا با تشریح آن، درس شهامت و شهادت را بیاموزیم .
گرچه رفتی ز نظر یاد تو اندر دل ماست از ازل مهر تو آمیخته به آب و گل ماست
مرغ جـانت طیــران کـرد به ملک ملکــوت زین مصیبت به خدا درد حاصل ماست
این مپندار که دور از منی ای عباس پردهای است اینکه تو بینی اگر حایل ماست
شهید غلام عباس ابراهیمی، در تاریخ، 1342/02/01 در خانوادهای نسبتاً فقیر و مذهبی، در یکی از روستاهای حومه شهرستان دلیجان، دیده به جهان گشود؛ پدرش او را غلام عباس نام نهاد و او در حالی پا به عرصه وجود گذاشت که دیو استبداد و ظلم و ستم شاهنشاهی، و دیو بدبختی و فلاکت و بیفرهنگی، بر سراسر این کشور اسلامی حکومت می کرد که زندگی پر رنج و مشقت همین شهید عزیز و دیگر شهیدان اسلامی و جنگ تحمیلی شاهدی بر این مدعا میباشد .
دیری نپایید که با کوشش و تلاش پدر و مادرش، به سن هفت سالگی رسید و راهی دبستان شد تا به قول معروف درس بخواند، درس هایی که به جزء بندگی طاغوت و ذلت و خواری چیزی دیگری به انسان نمیآموخت، به هر ترتیبی بود دبستان را با موفقیت گذراند، ولی افسوس، صد افسوس با این که روزی شش میلیون بشکه از ثروت عظیم و مردمی این کشور به جیب امپریالیزم ریخته میشد ـ این تنها یک قلم از اقلام درآمد این مملکت بود ـ نه تنها در روستای سینقان، زادگاه شهید ابراهیمی، که در جای جای این وطن عزیز در روستاها و حتی شهرها، مردم از کمترین امکانات رفاهی و غیره محروم بودند .
برای نمونه در همین روستاها بعد از دوره ابتدایی دیگر مدرسهای نبود لذا چون از لحاظ خانوادگی در فقر به سر میبرد و امکانات تحصیل برایش فراهم نبود، مجبور به ترک تحصیل شد و همانند پدرش که تمامی عمر را به کارگری گذرانده بود مشغول کار شد، پس از چندی روانه تهران شد که در آنجا در ضمن کار، به تحصیل ادامه دهد، ولی بر اثر نبودن امکانات و نداشتن سرپرست آن هم در شهری مانند تهران، غلام عباس مجبور به بازگشت به زادگاهش شد و سپس یک سالی را در دلیجان به کارگری گذراند و پس از 3 سال ترک تحصیل و گذر عمر، و تلف شدن استعداد، دوباره روانه تهران شد و همراه برادر بزرگش در یکی از محلههای فقیرنشین جنوب تهران مسکن گزید و در چاپخانهای مشغول کار شد .
از این پس شهید ابراهیمی، روز را در چاپخانه برای تأمین معاش، و شب را در مدرسه شبانه برای تحصیل علم گذراند و در همین دوران بود که زمزمههای انقلاب که از سال 1342 توسط امام عزیز شروع شده بود در بین عامه مردم به گوش میرسید، لذا شهید ابراهیمی، همانند دیگر مردم ستمدیده و رنج کشیده مملکت، این سرود را زمزمه میکرد و به همراه دوستان و آشنایانش در محافل و مجالس و هیئت های مذهبی شرکت مینمود تا این که تظاهرات و راهپیماییهای مردمی علیه استبداد طاغوت شروع شد و او نیز مانند دیگران، در اکثر راهپیماییها شرکت میکرد، از جمله (راهپیماییهای 16 و 17 شهریور در سال 1357، جمعه سیاه) و در ضمن این برنامهها به کار و تحصیل نیز ادامه میداد تا این که موفق به گذرانیدن دوره ی راهنمایی شد .
در این زمان، دیگر انقلاب به پیروزی رسیده بود، ولی خفاشان و دیو سیرتان، آنان که با نور مخالفند و توان و طاقت دیدن نور الهی را ندارند از حسد و رشک توان و کنترل خود را از دست داده و به عناوین مختلف دست به کارشکنی و توطئه زدند که در رأس همه آنها، آمریکای جنایتکار، این شیطان بزرگ، بعد از تمام حیلهها و نیرنگها، جنگ تحمیلی علیه این انقلاب نوپا را توسط یکی از عمال خود به نام صدام زد و از آنجایی که هیچگاه توان رو در رویی را با مردم مسلمان و انقلابی نداشته و ندارند، دست به حملات هوایی پی در پی زدند که در نتیجه برای مقابله با این شگرد ناجوانمردانه دشمن میبایست شب ها شهر در خاموشی فرو رود و رعایت خاموشی شبانه برای مقابله با دشمن، باعث تعطیل شدن مدارس شبانه شد .
شهید ابراهیمی، توان اقتصادی نداشت که روزانه تحصیل کند و مجبور به ترک تحصیل شد و برای گذراندن زندگی، فقط کار میکرد، این درست از نظر زمانی در موقعی بود که لشگر متجاوز کفر و بعث، آماده حمله به مرزهای میهن اسلامی میشدند و کم کم نفوذ در خاک اسلامی را شروع کردند و بر اثر وجود افراد نالایق و خود فروختهای همچون بنیصدر خائن (لیبرال ها) در رأس کار، کیلومترها وارد خاک ایران زمین شدند و درست در همین موقع حساس بود که وجود افراد مؤمن و صادق و دلسوز به انقلاب در ارگان های نظامی به خصوص در ارتش الزامی به نظر میرسید و لذا شهید غلامعباس ابراهیمی که از ادامه تحصیل نیز محروم شده بود، در تاریخ، 1359/09/08 به استخدام ارتش جمهوری اسلامی درآمد و در آموزشگاه گروهبانی نیروی زمینی، در پادگان لویزان دوره آموزشی و تئوری را دید .
سپس در مورخ، 1359/11/19 یعنی دو ماه بعداز گذراندن دوره تخصصی، در رشته زرهی ( تانک) وارد مرکز زرهی شیراز شد و پس از پایان دوره تخصصی زرهی، در تاریخ، 1360/01/28 وارد لشگر 92 زرهی اهواز شد و در جبهههای مختلف جنوب (بستان، جابر همدان بستان، پل حالوپ، دارخوین، دب اردان ، پاسگاه حمید، کیلومتر 40، کیلومتر 35 خرمشهر ـ آبادان، خرمشهر، دژهای خرمشهر، شلمچه، پاسگاه زید، پاسگاه 25، کوشک، جفیر، منطقه هوالهویزه، جزایر مجنون، سوسنگرد، پاسگاه هخامنشی، پاسگاه اشکبود، سه راه فتح، پاسگاه خاتم هویزه، حمیدیه) حضور داشت و در عملیات بستان، بیت المقدس، رمضان، والفجر، خیبر و بدر نیز شرکت داشته است که در عملیات خیبر از ناحیه زانو مجروح شد و پس از مداوا دوباره راهی جبهه شد و سرانجام در منطقه بین حسینیه و کوشک به درجه رفیع شهادت نائل گردید .
خاطرات
خاطره ای از هم سنگر شهید،
در هنگام شهادت غلام عباس همراه او بودم، در سال 1360 تحولی در زندگی من پدیدار شد، شهید ابراهیمی به یگانی که این حقیر استوار دوم محمود کشاورز، افتخار خدمت در آن را داشتم آمد و با وی آشنا شدم، با وجود این که از نظر سنی از من و سایر برادران کوچکتر بود بر عکس کارهای این شهید سرمشق همه ما بود، این که به یاد میآورم او با وجود این که از نظر سمت شغلی، فرماندهی تانک را به عهده داشت، کلیه کارهای تانک را با شوق تمام انجام میداد .
در عملیات های متعدد ثابت کرد که لیاقت شهادت و پیوستن به زندگی ابدی را دارد و لحظهای از نماز خواندن غافل نمیشد و مرخصیاش را طوری تنظیم میکرد که ماه مبارک رمضان را روزه بگیرد و در این ماه به دعا و نیایش بپردازد. از جمله عملیات هایی که افتخار همراهی با شهید غلام عباس را داشتم، میتوان عملیات شرق سوسنگرد، بیت المقدس، رمضان ، خیبر و بدر را نام برد که در کلیه این عملیات ها چنان رشادتی از خود نشان میداد که همه را به تعجب وا میداشت .
در عملیات خیبر مجروح شد، بعد از بازگشت مصممتر از قبل به کار خود ادامه داد و سرانجام به سربازان و درجهداران و افسران ثابت نمود که لایق بالاترین درجه یعنی شهادت میباشد، از خاطرات فراموش نشدنی یکی این بود که در جبهه، باران زیادی باریده بود که هیچ خودرویی قادر به حرکت نبود و برای فراهم آوردن آب، جهت استفاده ی افراد، تانک را به حرکت درآورد تا تانکر آب را از نقطهای دور به منطقه تجمع بیاورد، در بین راه تانک به گل فرو رفت که حرکت دادن آن به هیچ وجه میسر نبوده، با تلاش و کوشش تا پاسی از شب، تانک را از گل بیرون آورد و در تمام مدت کار، میگفت: تا تانک را بیرون نیاوریم به منطقه تجمع نمیروم، زیرا هر لحظه امکان حمله از طرف بعثیهای کافر وجود دارد .
شهید غلام عباس، در جبهههای مختلف جنوب، مشغول دفاع از مرز و بوم کشور اسلامی ایران بود و سرانجام در منطقهای بین حسینیه و کوشک به وسیله گلوله خمپاره مزدوران بعثی که در بین شش نفر از برادران که از جمله این حقیر نیز بودم به درجه رفیع شهادت نائل گردید. او با شهادتش جان 4 نفر از برادران را نجات داد و خود شهید گردید به این ترتیب که با وجود زخمی بودن، خود را به سنگر رسانیده و با بی سیم تماس میگیرد که بیایید برادران را نجات دهید، در موقع رسیدن گروه امداد، به آنها میگوید: اول برادران را نجات دهید من حالم خوب است و تا لحظه شهادت نیز دیگران را به خود ترجیح داد .[۱]