شهید سید حسین روح الامین
محتویات
زندگینامه
سیدحسین روح الامین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مادر جان بر اساس دستور قرآن من تکلیف دارم همه را برای جنگ تشویق و تحریض کنم و تکلیفی ندارم کسی را از جبهه بر گردانم . این جمله ساده حاج حسین، چنان تاثیری در من گذاشت که مرا در راهی که انتخاب کرده بودم بیش از پیش مصمم کرد .
- تولد
سال ۱۳۳۵ در اصفهان و در خانواده ای مذهبی متولد شد .
دوران کودکی و مدرسه را تحت سر پرستی پدر و مادر خود گذراند . در سن ۱۲ سالگی پدر خود را از دست داد و تحت سر پرستی مادر تحصیل را تا سیکل ادامه داد و سپس به شغل آزاد مشغول شد . بعد از طی دوران خدمت سربازی همراه با برادر شهیدش امیر، به کار صنعتی مشغول شدند .
- مبارزات دوران انقلاب
در سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی با تظاهرات علنی مردم به اوج خود رسیده بود ،اونیزدر تمامی صحنه ها حضوری فعال داشت . بعد از حادثه ۵ رمضان سال ۱۳۵۷ توسط رژیم ستمشاهی دستگیر و بازداشت شد . او تبحر خاصی در برخورد با ماموران امنیتی حکومت شاه داشت،پس از گذشت چند روز که نتوانستند اطلاعاتی از او بگیرند، آزاد شد و مجدداً به فعالیت ضدحکومت شاه ادامه داد .
در اوج تظاهرات و درگیری های تهران توسط مزدوران رژیم شاه از ناحیه پا مجروح شد و به اصفهان بازگشت . در زمانی که امام بزرگوار به ایران هجرت نمودند از جمله افرادی بود که حفاظت محل سخنرانی امام در بهشت زهرا به عهده آنان بود .
- حضوردرجبهه
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به جهاد سازندگی و بسیج وارد شد وفعالیت های زیادی در عمران و برقراری امنیت اصفهان انجام داد .
با شروع درگیریهای کردستان به آن منطقه اعزام شد . در یک عملیات از ناحیه صورت مجروح شد و پس از بهبودی مجدداً به کردستان مراجعت نمود . او در پاکسازی روستاهای کردستان از لوث وجود ضد انقلاب نقش مهمی را ایفا نمود . در سال ۱۳۶۱ افتخار شرکت در عملیات فتح المبین را به دست آورد .
- فرمانده عملیات سپاه کردستان
حسین پس از عملیات فتح المبین،درعملیات بیت المقدس ، والفجر مقدماتی و بدر شرکت کرد . او در عملیات بدر از ناحیه دست مجروح شد . در کردستان نیز در عملیات انصار و قائم حضور فعال داشت . او در عملیات والفجر ۸ و پس از آزادی فاو سریعاً خود را به منطقه کردستان رساند و در عملیات والفجر ۹ به عنوان فرمانده عملیات سپاه کردستان شرکت کرد .
- شهادت
سید حسین سر انجام در تاریخ ۷/ ۱۲/ ۱۳۶۴ ساعت ۸ صبح به وسیله ترکش خمپاره دشمن که بر قلب او اصابت کرد به فیض شهادت رسید . او به دیدار معبود خود رفت،معبودی سالها انتظارش دیدارش را می کشید .
خاطرات
آثار رضایت در چهره اش مشخص بود . کنار دیوار نشست و گفت : مادرجان، معذرت می خواهم . عجله داشتم . عروسی یکی از دوستان بود . یتیم بود و نیازمند؛ فرش را برای او بردم .
- مادر
حاج حسین وارد منزل شد و یکراست به طرف اتاق رفت . فرش اتاق که متعلق به خودش بود را جمع کرد و با عجله از اتاق خارج شد .
من متعجب شده بودم . علت این کار را سوال کردم . حاجی که از بار سنگینی که بر دوش داشت به نفس افتاده بود گفت : مادر جان بر می گردم توضیح می دهم . الان عجله دارم . سریعاً از منزل خارج شد . وقتی بر گشت، آثار رضایت در چهره اش مشخص بود . کنار دیوار نشست و گفت : مادرجان، معذرت می خواهم . عجله داشتم . عروسی یکی از دوستان بود . یتیم بود و نیازمند؛ فرش را برای او بردم .
گفتم : مادر جان آخه این وقت شب ! فردا این کار را می کردی !
حاجی با حالتی متبسم گفت : آخه امشب شب زفافش بود . در اتاق او هیچ فرشی نبود . خوب شد که امشب بردم .
- سید محمد روح الامین
قبل از انقلاب، یکی از مراکز آمریکاییها در خیابان اردیبهشت قرار داشت و فعالیت آنها از چشم انقلابیون دور نمی ماند .
حاج حسین به اتفاق شهید علی نوری از فرماندهان خط دارخوین و سردار شهید اکبر حسین زاده که در کردستان به شهادت رسید؛ پس از یک برنامه ریزی دقیق و با یک حمله برق آسا، موفق به آتش کشیدن آن محل شدند . آنجا ساعت ها در آتش قهر انقلابیون می سوخت . قبل از فرا گیر شدن شعله های آتش، حاج حسین مقداری لوازم تکثیر و عکاسی را از آن محل خارج کرد . او کلیه این تجهیزات را در راه پیشرفت انقلاب به کار گرفت . پس از ورود به کردستان، آن اموال مصادره ای را تحویل سپاه کردستان داد تا از آن استفاده شایسته صورت گیرد .
برای مرخصی به اصفهان آمده بودیم . رزمنده گان کردستان در منزل ما جمع شده بودند . به علت اینکه مرتب در جبهه بسر می بردم وضعیت زندگی ام سر و سامانی نداشت و مادرم از این وضع ناراضی بود .
- من تکلیف دارم
مادرم در حضور حاج حسین عدم رضایتش را ابراز نمود و گفتن : حاجی شما به پسرم بگویید یک مدتی در اصفهان بماند و سر و سامانی به زندگی اش بدهد . شاید حرف شما موثر باشد .
حاج حسین با نگاهی عمیق و تبسمی زیبا گفت : مادر جان بر اساس دستور قرآن من تکلیف دارم همه را برای جنگ تشویق و تحریض کنم و تکلیفی ندارم کسی را از جبهه بر گردانم .
این جمله ساده حاج حسین، چنان تاثیری در من گذاشت که مرا در راهی که انتخاب کرده بودم بیش از پیش مصمم کرد .
پس از مراجعت به کردستان وقتی با مادرم تماس تلفنی داشتم، متوجه تاثیر جمله حاج حسین را در وی شدم . مادرم گفت : ای کاش کمی بیشتر فکر کرده بودم و این صحبت را با حاج حسین نکرده بودم .
- سردارشهیدمحمد ابراهیم همت
روستای قلقله واقع در جاده سقز بانه د ر حال پاکسازی بود . برادر روح الامین کمی تاخیر کرده بود . وقتی به ما رسید درگیری بسیار شد یدی شده بود و ضد انقلاب با محاصره تعدادی از برادران قصد اسیر کردن آنها را داشت .
من می دانستم حاج حسین از افراد نادری است که در عملیات ها برای حفظ اسلام بی مهابا به دشمن یورش می برد . با بقیه برادران رزمنده همراه ایشان شدیم . به دشمن حمله کردیم و محاصره را شکسته با تلفاتی که به آنها وارد کردیم، آنها را مجبور به فرار از منطقه نمودیم .
حرکت حاج حسین هنگام یورش به دشمن آنقدر سریع و دلاورانه بود که افرادی که در طرفین او در حمله به دشمن شرکت داشتند به ندرت می توانستند با او همگام شوند تا طرفین را پوشش دهند و همیشه او با فاصله زیادی در نوک حمله به دشمن قرار داشت .
- حسین امینی
یکی از پاسگاه های ما د ر جاده دیواندره سقوط کرده بود . گروهک های ضدانقلاب با نفوذ به آن محل، همه زخمیها و اسیر ها را جمع کرده و با پاشیدن نفت آنها را زنده زنده سوزانده بودند . ۲۵ نفر بسیجی اهل یزد به شکل فجیعی به شهادت رسیده بودند . هیچ چشمی طاقت د یدن آن صحنه را نداشت .
پس از مدتی مشخص شد که دو نفر نفوذی در سقوط مقر نقش داشته اند . پس از محاکمه آنها، حکم اعدام در دادگاه انقلاب صادر شد . حکم باید اجرا می شد . این دو نفر مدتها در کنار رزمندگان بودند . احساسات همه تحریک شده بود و بعضی ها از اعدام آنها ناخشنود بودند و اعتراض خود را بیان می کردند . با اینکه حاج حسین عصبانی نمی شد این بار با حالتی بر افروخته فریاد زد :
اینها ۲۵ نفر از بهترین امت رسول اﷲ را زنده زنده در آتش سوزانده اند . یک نفر را رو به روی همه منفجر و تکه تکه کرده اند . حالا شما دلتان به رحم می آید ؟ همه ما برای اجرای حکم الهی اینجا هستیم و باید رحمت و رافت خود را برای مومنان و شدید ترین غضب خود را برای ملحدین از خدا بی خبر نگه داریم .
با این استدلال قرآنی و بیان محکم، همه با تمسک به جمله مولایشان حضرت علی ( ع ) جمجمه ها را به خدا عاریه دادند و با عزمی جزمتر از قبل، آماده دفاع از اسلام و انقلاب شدند . بسیاری از آن جمع در این راه به درجه جانبازی و شهادت نائل شدند .
- آقای فرخ ازهمرزمان شهید
با شنیدن خبر تجمع نیروهای ضد انقلاب در روستا خود را بله محل رساندیم . پس از محاصره منتظر شروع درگیری شدیم . دشمن خود را در منزلی مخفی کرده و منتظر رسیدن نیروهای کمکی خود بود .
با تدبیر حاج حسین توپ ۷۵ را جهت انهدام محل تجمع دشمن آماده کردم . پس از دو بار شلیک، خانه بر سر آنها خراب شد . ناگهان تیری به طرف صورتم شلیک شد و مرا به زمین پرت کرد . پس از چند لحظه گیجی و سکوت، احساس کردم در حال جابجا شدن هستم . چشم خود را باز کردم . حاج حسین روح الامین، فرمانده عملیات را دیدم . مرا روی دوش خود گذاشته بود و در حال دویدن به طرف آمبولانس بود .
خون صورتم به داخل یقه حاج حسین می رفت و او بی توجه مرا به سرعت به آمبولانس نزدیک می کرد . در آن لحظات حساس می دیدم که او به دلیل تعهد و احساس مسئولیت حاضر نیست کمترین لحظات را برای حفظ جان همرزمش از دست بدهد .
در همان حالت که بر دوش حاج حسین بودم از یک طرف شرم در برابراین همه بزرگی داشتم و از طرف دیگر به چنین فرماندهان متعهد و دلسوزی افتخار می کردم .