شهید محمدمنیری شیوک
محمد منیری شیوک | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
شهادت | ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدرحسن |
خاطرات
وقتیکه شهید شد جنازه اش را به سپاه پاسداران سرخس آوردند بنده را بردند تا پسرم را ببینم. وقتی که جنازه را دیدم شناختم و گفتم ایشان پسر بنده نیستند آن برادر پاسداری که مسئول جنازه بود گفت : این محمد منیری شیوک است من قبول نکردم پس از لحظه ای پسر عمویم گفت : مگر کور شده ای و نمی بینی جلوی چشمت را که نشان سالک دارد وقتیکه نشان سالک را دیدم شناختم و کنارش نشستم او مثل یک آدم زنده بر چشمانش فشار آورد اول چشم راستش را و سپس چشم چپ را باز نمود و به صورتم نگاه کرد اما دوباره چشمانش را بست.(حسن منیری شیوک) زمانیکه تظاهرات انقلاب در شهرهای بزرگ به اوج خود رسیده بود من و برادرم در خانه نشسته بودیم که سر و صدای سگ از بیرون به گوشهایمان رسید به برادرم گفتم برو ببین چرا این سگ اینقدر سر و صدا می کند برادرم رفت و پس از مدتی در حالیکه دست محمد را گرفته بود برگشت. متوجه دستهای محمد شدم و دیدم که چیزی را در آنها مخفی می کند به وی گفتم چه داری لرزان لرزان دستش را باز کرد و دیدم که عکس شاه است که از کتابش کنده و طوری تا زده که فقط سر شاه معلوم بشود و نخی بر سر شاه بسته تا به گردن سگ ببندد. من گفتم چرا این کار را کرده ای گفت مگر از یادت رفته که وقت سربازی من و خواهرم با شما به تربت حیدریه آمده بودیم و لباسهایمان از شدت آفتاب سفید شده بود این مرد بدی است و من او را دوست ندارم و بدی او بزودی برایتان معلوم می شود. (حسن منیری شیوک)[۱]