شهید مهدی قزازانی‌

نسخهٔ تاریخ ‏۹ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۱ توسط Azizi (بحث | مشارکت‌ها)

مهدی قزازانی
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد سبزوار
شهادت ۱۳۶۵/۶/۱۱
محل دفن بهشت زهرا
سمت‌ها رزمنده
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
تحصیلات نامشخص
خانواده نام پدر محمد ابراهیم



خاطرات حالات معنوی خاص موضوع حالات معنوي خاص راوی زهرا لطیفی نیا متن کامل خاطره

یک شب مهدی تا صبح نخوابید و نماز شب خواند بعد به آشپزخانه رفت و ظرف ها را شست ، صبح که از خواب بیدارشدم دیدم ظرف ها را شسته .گفتم : الان می خواهی بروی به مغازه و چشم هایت قرمز و خوابت می آید . گفت : مادر اگر خدا قبول کند دیگر همه عمرم را خواهم خوابید و آن موقع من متوجه حرفش نشدم اما بعد از این که به شهادت رسید توجه حرفش شدم. دقت در بیت المال موضوع دقت در بيت المال راوی زهرا لطیفی نیا متن کامل خاطره

وقتی که مهدی در کرمان خدمت می کرد هفته ای یکی ، دو مرتبه به او زنگ می زدم. یک روز گفت : مادر چرا اینقدر زنگ می زنی . مگر بچه های دیگر پدر و مادر ندارند. چرا اینقدر به این دنیا دل بسته اید . دنیا ارزش ندارد و من نمی توانم از مال بیت المال با شما صحبت کنم یا زنگ بزنم. پرهیز از گناه موضوع پرهيز از گناه راوی زهرا لطیفی نیا متن کامل خاطره

یک شب یکی از فامیل ها ما را دعوت کرد به منزلشان و ما هم به اتفاق خانواده به آنجا رفتیم . در منزلشان فیلم ویدئو گذاشته بودند. پیر و جوان به تماشای آن نشسته بودیم . یک وقت دیدم مهدی نیست . پاشدم این طرف و آن طرف رفتم بعد دیدم رفته اتاق پایین و دارد نماز می خواند. گفتم : چرا نیامدی بالا، گفت : می خواهم نماز بخوانم . من هم دانستم که نماز بهانه است و آلان وقت نماز نیست و می خواست به بهانه نماز خواندن از مکروهات خودداری کند. توجه به خانواده موضوع توجه به خانواده راوی محمد ابراهیم قزازانی متن کامل خاطره

یک شب پسرم مهدی خواب بود که برادر کوچکش آمد و او را بیدار کرد و گفت : داداش چرخم را نوار پیچ می کنی . مهدی هم از خواب بیدار شد. گفتم : بابا برو بخواب . این بچه چیزی نمی فهمد که این موقع شب آمده و می خواهد چرخش را نوار پیچ کن . اما مهدی گفت : نه بابا گناه دارد بچه نمی داند رفت و تا ساعت دو ،‌سه بعد از نصف شب چرخ برادرش را نوار پیچ کرد. مبارزه با ضد انقلاب و منافقین موضوع مبارزه با ضد انقلاب و منافقين راوی محمد ابراهیم قزازانی متن کامل خاطره

یک دفعه صبح زود هنوز آفتاب نزده بود مهدی نمازش را خواند و رفت بیرون . گفتیم : جوان است می رود ورزش کند. بعد که برگشت مشتی کاغذ را با خود آورد و سوزاند . گفتم :‌چه خبر است . گفت : هیچ چی بابا ، اینها زحمت می کشند اعلامیه می چسبانند و من زحمت می کشم و جمع می کنم . بعد که اعلامیه ها را از دستش گرفتم دیدم که این منافقین اعلامیه ها را می چسبانند و پسرم مهدی صبح زود می رود آنها را جمع می کند. در صورتی که ما خیال می کردیم او به ورزش کردن رفته است. ایثار و فداکاری موضوع ايثار و فداکاري راوی محمد ابراهیم قزازانی متن کامل خاطره

یک روز یک شالگردن برای مهدی خریدم بعد از مدتی دیدم که شالگردنش نیست . گفتم :‌بابا خوب هوا سرد شده شالگردنت کو؟ گفت: بابا ، دوستم سردش بود به او دادم . ولی بعد ها متوجه شدم که آن را به یک بچه یتیم که پدر ندارد داده است و به من چیزی نگفته است. شجاعت و شهامت موضوع شجاعت و شهامت راوی محمد ابراهیم قزازانی متن کامل خاطره

به خاطر دارم درگیری با کوموله ها در ارتفاعات بانه کی از همرزمان پسرم مهدی شهید شده بودو او را در آمبولانس در شکسته گذاشتد و تا صبح او را پایین از پایگاه بردند . مهدی می رود و کنار آن شهید می خوابد . یکی از همرزمانش از او پرسید. تو نترسیدی که رفتی و کنار آن شهید تا صبح خوابیدی ؟ مهدی گفت : او خواب بود و من بیدار رفتم کنار او تا مبادا حیوانی بیایدو این شهید را بخورد . چون آمبولانس در نداشت . وقتی مهدی به مرخصی آمداین خاطره را برایمان تعریف کرد. دقت در بیت المال موضوع دقت در بيت المال راوی محمد ابراهیم قزازانی متن کامل خاطره

زمانی که مهدی در کرمان خدمت می کرد به او تلفن زدیم ولی جوابی نمی آمد . رفتیم تلفنخانه تا با کرمان تماس بگیریم . وقتی زنگ زدیم گفتند: آقا شماره عوض شده ، ما ناراحت شدیم که چه طور به ما یک زنگی نزده بعد از چند مرتبه زنگ زدن آخر تلفن جواب داد به او گفتیم :‌چرا یک زنگ نمی زنی ، گفت : شما با من مار دارید و می خواهید حال من را بپرسید ،‌ من حالم خوب است . من نمی توانم از مال بیت المال تماس بگیرم و به شما زنگ بزنم . دستگیری از ضعیفان موضوع دستگيري از ضعيفان راوی محمد ابراهیم قزازانی متن کامل خاطره

یک دفعه بنایی داشتیم و من رفته بودم کارگر گرفته بودم . یکی از کارگرها بچه سال بود ، مهدی رفت آجر از دست او گرفت و گفت : این بچه است ، جسته ظعیفی دارد ، گفتم : بابا ،‌به او پول داده اند گفت : باشد من به جای او کار میکنم . تقید به جماعت موضوع تقيد به جماعت راوی محمد ابراهیم قزازانی متن کامل خاطره

خاطرم است به مشهد می آمدیم. دیدم به سرعت می آید گفتم : چرا تند می روی ؟ چیزی نگفت. باز دوباره پرسیدم که چرا تند می روی ؟ گفت : آخر می خواهم خودم را به نماز جمعه برسانم ونمازم را تو حرم آقا امام رضا (ع) بخوانم . منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16791

آخرین تغییر ‏۹ شهریور ۱۳۹۹، در ‏۱۸:۳۱