کد شهید: 6010970 تاریخ تولد : نام : محمدصادق محل تولد : مشهد نام خانوادگی : کریمی تاریخ شهادت : 1360/07/26 نام پدر : عبدالکریم مکان شهادت : مشهد
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : آرایشگر یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : سایر گلزار : خواجهربیع خاطرات
خواب و رویای شهید
موضوع خواب و روياي شهيد راوی متن کامل خاطره
مادرم می گوید : یک شب ساعت 12 نصف شب بود که با صدای گریه پدرت بیدار شدم . دیدم پدرت مفاتیح می خواند. گفتم : چرا مفاتیح می خوانی ؟ چرا گریه می کنی؟ چرا اشک می ریزی؟ پدرت گفت: تو هم بیداری چرا نمی روی بخوابی ؟ گفتم: بله من هم بیدارم و از صدای تو بیدار شدم . گفت : بلند شو که خواب جالبی دیده ام و شروع کرد به شرح آن و گفت: یک سید پیری آمد و به من گفت: برادر بلند شو برویم و من بدون اینکه بپرسم کجا ، کفشهایم را پوشیدم و راه افتادم . با او چند قدمی را برداشتم و راه رفتیم و به درب یک باغی رسیدیم . سید یک کلید از جیبش در آورد و درب باغ را باز کرد و دو نفری وارد باغ شدیم و دیدیم که باغ سر سبز و خوش بویی است که یک خوی آب زلال در آن روان است . آن سید گفت : وضو بگیریم و نماز بخوانیم . نیت کن دو رکعت نماز زیارت بخوان . زمانی که نماز را خواندیم سید گفت: برادر بلند شو برویم جلوتر . ما چند قدم دیگر هم رفتیم و چند ساختمان زیبا و نورانی که با طلا و جواهر زینت داده شده بود ، در جلوی ما ظاهر شد . سید گفت : کدام یک از این ساختمان ها را می خواهی ؟ گفتم : من پولی ندارم که از این ساختما ن ها بخرم . سید در جوابم گفت: من همین الان این خانه را مجّانی در اختیار شما می گذارم . گفتم : من این خانة سوم را می خواهم و آن وقت سید درب منزل مذکور را قفل کرد و کلیدش را به من داده چند قدمی که جلوتر رفتیم دیدیم که یک جوی شیر هم روان است . سید گفت : برادر بیا و از این شیر استفاده کنیم . سه مرتبه صلوات بفرست و بخور . من هم سه صلوات فرستادم و از این شیر خوردم و بیدار شدم و خدا را مناجات کردم و به راز و نیاز با او مشغول شدم . ایشان بعد از چند روز به جبهه اعزام شد و در عملیات خیبر بر اثر اصابت ترکش خمپاره یکی به کمر و دیگری به سرش در تاریخ 8/ 12/ 62 به فیض عظیم شهادت نائل آمد . در اینجا ما معنی و مفهوم خواب پدرم را فهمیدم و خانه سومی که انتخاب کرده بود ، خانه خودش بود . پدرم سومین شهید روستایمان بود و زمانی که شهید شده بود در عید سال 63 به آن خانه عزیمت فرمودند و آن جوی شیر که از آن خورده بودند شربت شهادت بوده است.
خواب و رویای شهادت
موضوع خواب و روياي شهادت راوی متن کامل خاطره
یک شب از عملیات بچه ها حنا آورده بودند و همه دستهایشان را حنا کردند. و بعد از آن دعای توسل خواندند، تا آماده شرکت در عملیات شوند. که محمد صادق پیش من آمد و گفت: " من این بار شهید می شوم چون خواب دیده ام در میان یک باغ بزرگی هستم یک سیدی آمد و به من گفت: "این باغ در آینده نزدیک متعلق به شما خواهد گرفت از آن نگهداری کن." او همچنین یک قرآن هم به من داد. "
خواب و رویای شهید
موضوع خواب و روياي شهيد راوی متن کامل خاطره
71. ( به نقل از شهیذ ): چند شب قبل از اینکه محمد صادق خواب می بیند: آقایی با لباس سبز می آید و ایشان می گوید: " همراه من بیا. " او بدون هیچ سئوال و جوابی همراه آن آقا می رود. آنها وارد یک باغی زیبا می شوند که دروسه آن پر از گل و گیاه بوده است. بعد به چند خانه می رسند. آن آقا از محمد صادق می خواهد که یکی از آن خانه ها انتخاب کند. محمد صادق یکی از آن خانه ها را انتخاب می کند. آن آقا در خانه را قفل کرد. و کلید را به وی می دهد. و می گوید: " این خانه مال شماست. " محمد صادق وقتی از خواب بیدار می شود تا صبح قرآن می خواند در پیشگاه خدا راز و نیاز می کند. صبح زود به خانواده اش می گوید: من شهید خواهم شد و با گفتن این جمله اشک شادمانی در چشمانش جمع می شود. [۱]