کد شهید: 6615547 تاریخ تولد : نام : سیدمحمد محل تولد : مشهد نام خانوادگی : کاخکی تاریخ شهادت : 1366/02/01 نام پدر : هاشم مکان شهادت : سردشت
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : محصل یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : حرممطهرامامر خاطرات انس با قران-قرائت موضوع بدون موضوع راوی عزت الله خاکشور فروتن متن کامل خاطره
محمد کاخکی قبلاً از نیروهای تخریب بود. از آن تخریب چیهای مخلص. بعدها بر حسب ضرورت دارد تیپ الحدید و ادوات شده بود، با هم تازه آشنا شده بودیم و خصوصیات روحی و اخلاقی روحی و اخلاقی بسیار خوبی هم داشت. متانت خاصی در حرکات و سکناتش مشهد بود. با همدیگر انس گرفته و دوست شده بودیم. همان شب اولی که روی ارتفاع در کنار هم دراز کشیده بودیم و برادر خردسالمان و رزمندة عزیزمان رحمان سروی هم در کنار ما بود. ایشان خیلی در فکر فرو رفته بودند. گفتم: محمد چه شده امشب خیلی گرفته هستی؟ امشب خیلی ناراحت هستی؟ گفت که: نه فروتن من ناراحت نیستم. خیلی هم خوشحالم از این که خداوند این توفیق را به من داده که امشب در این هوای سرد روی این ارتفاع گلان برای اسلام بیدار باشم و نگهبانی بدهم و برای سپاه اسلام دیده بانی کنم و در مقابل دشمن بایستم و مقاومت کنم. با این که هوا بسیار تاریک بود امکان این که ما به اصطلاح از روشنایی استفاده کنیم نبود. منتهی ایشان پتویی داشتند، پتوی سیاهی بود که همان اطراف افتاده بود ظاهراً مال خود عراقی ها هم بود. این را روی سرش انداخت و قرآن جیبی خود را باز می کرد و سورة صف را قرائت می کرد. آیات قرآنی را قرائت می کرد و با همان وضعیتی که زیر آتش شدید دشمن بودیم. نماز خودش را و واجبات خودش را به جا می آورد که هیچ، به انجام مستحبات هم بسیار مقید بود و عمل می کرد. مثل شهدایی که قبلاً پایبند به این مسائل بودند و خیلی اهل دعا و اهل نماز و معنویت بود و این که ارتباط برقرار کند با خدای خودش روحیة عجیبی داشت. تنها شبی که من ندیدم ایشان شوخی کند و بچه ها را بخنداند همان شب بود. بعد به او گفتم: محمد نکند خبرهایی است. نکند بناست فردا شهید بشوی. گفت: نه، ما لایق این که شهید بشویم، نیستیم و این را در خودمان نمی بینیم. هنوز به این مرحله نرسیدیم. در صورتیکه واقعاً رسیده بود آن اخلاقش و آن روحیه اش که در او ایجاد شده بود، به بچه ها و مخصوصاً به بندة حقیر فهمانده بود که به هر حال روزهای آخر است که روی این کرة خاکی می خواهد زندگی کند. چشمهای محمد نشان می داد که در این چشمها بهشت را می بیند. این چشمها آن طرف این دنیای خاکی را می بیند و آمادگی کامل برای شهادت پیدا کرده بود و همان شب خیلی به ایشان علاقمند شدم و همیشه در همان محفلات شب ظلمانی می خواستم که بیشتر با ایشان صحبت کنم. بیشتر از او درس ایثار و معنویت و اخلاق را یاد بگیرم. ولی خیلی کم حرف شده بود. خیلی کم صحبت شده بود. حتی با اینکه بسیار روزش را برای دفع پاتکهای دشمن برای جابجایی نیروهای خودمان برای انتقال اسراء و این که مهماتها را روی ارتفاع برای مقابله با دشمن برسانند. در تلاش بود. با این وضعیت هنوز به خواب نرفته بود و اصلاً نمی خواست استراحت کند. با این که فشار دیگر کم کم داشت ما را از پا در می آورد و چشمان ما روی هم گذاشته می شد. منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17055