شهید محمد تقی روهنده

نسخهٔ تاریخ ‏۳ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۲ توسط 99 Malek mohammadi (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

کد شهید:6114285

نام :محمدتقی‌

نام خانوادگی :روهنده

نام پدر :غلامحسین

محل تولد :سبزوار ‌ تاریخ شهادت :1361/08/08

تحصیلات :نامشخص

گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت :سایر شهدا

مسئولیت :رزمنده‌


خاطرات

پيش بيني شهادت

راوی برات علی خوشابی


شب حمله اعلام کردند که هرکس پلاکش گم شده یا ندارد بیاید و مجددا پلاک تحویل بگیرد تا خدای نکرده اگر مجروح یا شهید شدند شناخته شوند. من هم پلاک داشتم ، محمد نقی هم پلاک داشت اما رفت و مجددا یک پلاک گرفت گفتم: شما که پلاک دارید، گفت: این پلاک قدیمی شده می خواهم یک پلاک نو بگیرم که اگر شهید شدم بتوانند بهتر مرا بشناسند. روز بعدش هم حمله شروع شد و تقریبا ساعت 12 ظهر بود که با ترکش دشمن محمد نقی به شهادت رسید.


شجاعت و شهامت

راوی برات علی خوشابی


آن موقع من و محمد نقی در قرارگاه کربلا بودیم . تقریبا ساعت 10 شب بود و همه خوابیده بودیم که یکدفعه صدای حمله توپ و خمپاره شروع شد. همه بچه ها از خواب پریدند، یک تعدادی از بچه ها که نیروی جدید بودند و با صدای توپ و خمپاره آشنایی نداشتند و نشنیده بودند همه پا به فرار گذاشتند که محمد با شجاعت تمام داد زد. آی بچه ها نترسید. مگر چه شده است ؟ اینها که چیزی نیست ، دارند نقل می اندازند بایستید. بعدا بچه ها آمدند و با حرفهایی که محمد زد روحیه ای به ما داد و همه آمدیم ایستادگی کردیم.


پيش بيني شهادت

راوی صغری رهونده


آخرین دفعه که برادرم محمد نقی به مرخصی آمد. به خانه ما آمد که آن موقع من یک پسر دو ساله داشتم و محمد می خواست آن را به حرف بیاورد. گفت: ان شاء الله این دفعه که بروم شهید می شوم و تو دایی باید انتقام خون ما را از صدام بگیری. من گفتم: این حرفت را نزن ولی باز ام گفت: نه باید بچه خواهرم انتقام خون ما را از صدام بگیرد و وقتی که به جبهه همان طور که گفته بود به شهادت رسید.


خواب و روياي ديگران درمورد شهيد

راوی صغری رهونده


یک ماه بود از شهادت برادرم محمد نقی می گذشت که یک شب خواب دیدم که ایشان آمده است و در یک حسینیه بزرگی نشسته است . توی حسینیه نانهای زیادی وجود داشت که روی آنها را پارچه کشیده بودند. وقتی به داخل حسینیه رفتم گفتم : برادر چرا نمی آیی؟ می خواهم برایت عروسی بگیرم . یکدفعه دیدم یک سبد در بغلش و یک زن هم کنارش نشسته است . گفت : نمیبینی من زن و بچه دارم و ادامه داد کار زن من این است که هر کس کاری انجام دهد می نویسد و خط می کشد. من دیگر نمی توانم بیایم و بعد مرا از حسینیه بیرون کرد.


خاطرات سياسي

راوی حسن رهونده


در زاهدان که بودیم یک روز جمعه، راهپیمایی بود که محمد نقی ما را وادار کرد که حتما باید به راهپیمایی برویم و بعد همه به راه افتادیم و رفتیم. در آنجا شعار راهپیمایی این بود که طرح فهد ، یک طرح آمریکایی است و حاصل آن تفرقه و جدایی است . تا نزدیکی های نماز ظهر در آنجا بودیم و بعد برای شرکت در نماز جمعه به راه افتادیم.


خواب و روياي شهيد

راوی صغری رهونده


آخرین باری که برادرم محمد نقی می خواست به جبهه برود گفت: خواهر من این دفعه که بروم دیگر بر نمی گردم گفتم : چرا این حرف را می زنی گفت : حتما شهید می شوم گفتم : چرا ، گفت: دیشب خواب دیدم که از آسمان یک اسب سفید می آمد مرا سوار کرد و برد.


روابط عاطفي با خانواده و دوستان بعد از شهادت

راوی برات علی خوشابی


تقریبا نزدیکی های سالگرد محمد نقی بود. که نیمه شب خواب دیدم که محمد آمد و مرا صدا کرد برات، من از جا بلند شدم مثل اینکه نشسته باشم. ایشان از در وارد شد و گفت: امانتی که دادم آیا به همسرم دادی یا نه؟ گفتم بله آن امانت (یک پرچم سبز بود که رویش لا اله الا الله نوشته شده بود) را صحیح و سالم به همسرتان دادم و بعد گفت: خیلی ممنون، راه امام را هدف اصلی قرار دهید و از راهی که امام برایتان توصیه می کند. هیچ موقع کناره گیری نکنید و همیشه پیرو ولایت فقیه و رهبری باشید.

[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده

رده

آخرین تغییر ‏۳ بهمن ۱۳۹۹، در ‏۲۳:۴۲