کد شهید:6114372
نام :محمد
نام خانوادگی :ریحانی
نام پدر :امیرمحمد
محل تولد :بجنورد
تاریخ شهادت :1361/02/۱۲
مکان شهادت :
تحصیلات :نامشخص
منطقه شهادت :
شغل :
یگان خدمتی :
گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت :سایر شهدا
مسئولیت :رزمنده
گلزار :شهدا
خاطرات
عنوان لحظه و نحوه شهادت موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی محمد صفری
هم رزم و برادر خوبم شهید محمد ویرانی خیلی کنجکاو بود همش می خواست ببیند . داخل خط عراقی ها چه خبر است ، با عده ای از مسئولین به سمت خط دوم دشمن راه افتادند . در جستجوی عراقی ها بودند که متأسفانه در حین جستجو و پاکسازی پایش به تله های مین مزدوران بعثی بر خورد کرد و بر اثر انفجار مین بر ملکوت اعلی پیوستند . شهید محمد از برادرهای بسیار مؤمن و از جمله پاسداران اولیه سپاه بجنورد بود . به خاطر برخورد خوب و روحیه مردمی که داشت در روابط عمومی سپاه که قبلأ وظیفه ارتباط با مردم و کار فرهنگی را داشت فعالیت می کرد . خبر شهادت تنها دوستم مرا متأثر کرد و روحیه و رمق مرا گرفت . یادم می آید قبل از اعزام در بجنورد . شهید به من گفت : برادر صفری ! بیا موتور برداریم و همه جای شهر را خوب بگردیم و خدا حافظی کنیم . مگر دیگر پشت گردنمان را ببینیم که بعد بتوانیم بجنورد را ببینیم . با هم با دو موتور ایژ همه جای شهر را گشت زدیم به مغازه ای رفتیم و خواستیم میوه بخریم . من ازایشان سؤال کردم برادر ریحانی از کدام میوه ها بخریم ؟ ارزان یا گران ؟ ایشان خندیدند و گفتند : برادر صفری در برابر خمپاره پول چه ارزشی دارد . همیشه خوب انتخاب کن . بهر حال ، با سختی ، جنازه شهید به پشت جبهه منتقل شد .
عنوان حرمت والدین موضوع حرمت والدين راوی ننه خانم قدرتی
یادم هست زمانی که تازه پسرم محمد ایمانی وارد سپاه شده بود که تا چند ماه حقوق دریافت نمی کرد. به او گفتم: مادرجان ما تمام امیدمان به شما بود و تمام خرج خانه را شما تأمین می کردید حالا که وارد سپاه شده اید ما چه کنیم؟ ایشان در جواب من گفت : خدا روزی رسان است یعنی اگر شما منظورتان این است که من این کارم را یعنی خدمت به مملکت رها کنم اصلاً این کار را نمی کنم . اگر شما گرسنه ماندید گوسفندهایم را یکی یکی سر ببرید و استفاده کنید و اگر سرما خوردید لحاف های مرا در نجاری انداخته و بسوزانید اما نگوئید که من دست از این کار بردارم . ایشان در این چند ماهی که حقوق دریافت نمی کرد تمام گوسفندانش را برای خرجی ما فروخت تا بتواند مایحتاج ما را تامین کند.
عنوان لحظه و نحوه شهادت موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی ننه خانم قدرتی
یکی از همرزمان فرزندم محمد ریحانی برای من تعریف کرد که وقتی عملیات با موفقیت به اتمام رسید و خط دشمن شکسته شد ما به همراه گروهی که محمد نیز در آن بود برای پاکسازی منطقه به آنجا رفتیم . ایشان در حال بازدید سنگرها بود که ناگهان پای ایشان روی مین رفته و مین منفجر شد و ایشان از ناحیه پهلوی راست به شدت مجروح شده و عاقبت بر اثر جراحات وارده و نبود امکانات برای جلوگیری از خویریزی شان به شهادت رسیدند .
عنوان خواب و رویای شهادت موضوع خواب و روياي شهادت راوی ننه خانم قدرتی
پسرم محمد ریحانی قبل از شهادتش در مورد خوابی که دیده بود این گونه نقل کرد که در خواب دیدم وارد یک باغ بزرگ و زیبا شده ام که درختان آن سر به فلک کشیده و از هر نوع میوه که فکر کنید داخل آن یافت می شود . وقتی کمی داخل شدم یک نفر را دیدم به نزد او رفتم و از او سوال کردم این باغ از کیست ؟ او با لبخندی به من جواب داد : مگر باغ را خود نمی شناسی ؟ من تعجب کرده بودم در همان لحظه از خواب بیدار شدم . ایشان در سری آخری که به جبهه اعزام می شد به من گفت : مادر این سفر آخر من است و دیگر برنمی گردم . می خواهم به من قول بدهید که دیگر بعد از شهادتم برایم گریه نکنید و افتخار کنید که فرزندت را در راه اسلام فدا نموده ای .
عنوان حالات معنوی قبل از شهادت موضوع حالات معنوي قبل از شهادت راوی جعفر قلی ریحانی
به یاد دارم بردارم محمد ریحانی برای رفتن به جبهه خیلی سعی و تلاش می کرد . ایشان با اینکه رضایت پدر و مادرم را جلب کرده بود ولی مسئولین ایشان مخالفت کرده بودند . ایشان با گریه و التماس آنها را راضی کرده بود و به جبهه اعزام شد . همسنگرش محمد جعفری تعریف می کرد وقتی که ما خط مقدم دشمن را شکستیم و دشمن را به عقب راندیم در حال پاکسازی سنگرهای عراقی ها بودیم که ایشان از داخل یک سنگر یک شلوار نو بیرون آورد و به شوخی به بچه ها گفت : هر کس شلوار ندارد بیاید این را بگیرد . بعد گفت : شلوار را به جای خودش برمی گردانم چون دوست ندارم وقتی شهید می شوم کسی بگوید به خاطر شلوار شهید شد . شلوار را به داخل سنگر پرت کرد و هنوز چند قدمی از سنگر دور نشده بود که پایش بالای یک مین رفت و در اثر انفجار مین ایشان به درجه رفیع شهادت نائل گشت .
خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی محمد ایمانی
چند سال پیش در خواب دیدم که در یک باغ که تازه خودم مشغول کاشتن نهال بود . مشغول کار بودم که متوجه شدم دوست و همرزمم شهید محمد ریحانی وارد باغ شد . بعد از احوالپرسی در حالی که می دانستم ایشان به شهادت رسیده است به او گفتم : از شهید و شهادت برایم مقداری سخن بگو . ایشان شروع کرد از فضائل شهادت و شهید شدن برایم گفتن ایشان در آخر به من گفت : این دنیا فانی است و جاویدان جهان آخرت . بکوش تا آخرتت را آباد کنی نه این جهان را . در همین حال بودم که از خواب بیدار شدم .[۱]