شهید سید مجتبی نواب صفوی

خاطرات

خجالت نکش، داد بزن!

وقت ظهر هر کجا بودند باید اذان گفته می شد. یک روز رو به من کرد و گفت: «شما اذان می گویید؟»گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم.» ایشان گفت: «یک سؤال از تو دارم؛ شما چه می فروشید؟» گفتم: «خیار، کدو و... .» آقا پرسید: «آیا داد هم میزنی؟» گفتم: «بله آقا». گفت: «میشود یکی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم؛ آخر آقا من که جنس ندارم. حالا اگر سر کار بودم و مثلاً خیار داشتم میگفتم خیار یه قرون؛ امّا اینجا که چیزی ندارم.» گفت: «آهان بگو من دین ندارم! یک جوان با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت می کشد فریاد بزند الله اکبر، أشهد أن لا إله الا الله، من شهادت می دهم که خدا از همه بالاتر است! خجالت می کشی این ها را بگویی؟! آن وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت، داد می زنی: خیار یه قرون؟!» فلش کارت حدیث صداقت، مرکز فرهنگی مطاف عشق

  • سخنرانی نواب یك سخنرانی عادی نبود . بلند می شد و می ایستاد و با شعار كوبنده شروع به صحبت می كرد . من محو نواب شده بودم . خودم را از لابلای جمعیت به نزدیكش رسانده و جلوی نواب نشسته بودم . تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش می دادم و او هم بنا كرد به شاه و به دستگاههای انگلیس و اینها بدگویی كردن . اساس سخنانش این بود كه اسلام باید زنده شود . اسلام باید حكومت كند واین كسانی كه در راس كار هستند اینها دروغ می گویند . اینها مسلمان نیستند و من برای اولین بار این حرفها را از نواب صفوی شنیدم و آنچنان این حرفها درون من نفوذ كرد و جای گرفت كه احساس می كردم دلم می خواهد همیشه با نواب باشم . این احساس را واقعا داشتم كه دوست دارم همیشه با او باشم.

مقام معظم رهبری

آخرین تغییر ‏۴ آذر ۱۳۹۷، در ‏۱۱:۴۱