شهید حسن باقرزاده

تاریخ تولد : 1342/06/03 نام : حسن‌ محل تولد : تربت ‌حیدریه نام خانوادگی : باقرزاده‌ تاریخ شهادت : 1361/02/10 نام پدر : حسین‌ مکان شهادت : تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : سایر شهیدان استان خراسان نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : مهندس‌رزمی‌



خاطرات

• یادم هست زمانیکه برادرم حسن باقر زاده قرار بود به جبهه اعزام شود با او به راه آهن رفتم و در آنجا ایشان به من گفت : این دفعه آخری است که ما همدیگر را می بینیم . به او گفتم : من فردا به پیش شما می آیم و روز اعزام من فردا است او لبخندی زد و مرا در آغوش گرفت : سپس خداحافظی کردیم و ایشان سوار بر قطار شد و من به خانه برگشتم و طبق برنامه روز بعد به جبهه اعزام شدم و اتفاقا در آن وقع گردانی که برادرم در آن بود تغییر مکان داده بود و من ایشان را پیدا نکردم موضوع گذشت ا اینکه یک شب در جبهه میمک بودم که خواب شهادت برادرم و چند تن از دوستانش را دیدم وقتی از خواب بیدار شدم خیلی دلواپس بودم و چون تازه از مرخصی برگشته بودم دوباره نمی توانستم به مرخصی روم بنا بر این مرخصی ساعتی گرفتم و به شهر ایلام رفتم و از آنجا با خانه تماس گرفتم . بعد از احوالپرسی آنها به من گفتند یکی از اقواممان مجروح شده زودتر بی . من که خیلی دلواپس بودم هر چه سوال کردم چه کسی جواب درستی به من نداد وقتی به محل استقرار نیروها ی خودمان در میمک برگشتم موضوع خواب و زخمی شدن اقواممان را برای فرمانده گفتم : و ایشان چند روز به من مرخصی داد تا بتوانم از او خبر بگیرم من هم قبول کردم و به مشهد آمدم . وقتی که به مشهد رسیدم ساعت 12 شب بود و درست نبود آن موقع به خانه بروم و همه را بیدار کنم بنابر این به حرم مام رضا (ع) رفتم و تا صبح آنجا بودم و بعد از نماز صبح به خانه رفتم . در راه خانه وقتی همسایه ها مرا می دیدند با هم پچ و پچ می کردند و این موضوع برایم خیلی عجیب بود سریع خودم را به خانه رساندم و دیدم که عمویم در جلوی درب خانه ایستاده است از او پرسیدم چه خبر شده است ؟ خبری نیست ، دوباره سوال کردم چه کسی مجروح شده ؟ جوابی نداند به عمویم گفتم من خودم از موضوع خبر دارم و در خواب دیده ام که برادرم شهید شده می شود که در همان موقع عمویم شروع به گریه کرد و مرا در آغوش گرفت . به او گفتم : گریه نکن چون این آخرین سفارش و وصیت برادرم حسن بود که می گفت : بعد از شهادت من گریه نکنید و چون باعث شادی دشمن می شود . سپس با عمویم به معراج شهداء رفتیم و جنازه را شناسایی کرده و روز بعد او را تشیع نمودیم . • یادم است در مرحله ی دوم عملیات بیت المقدس در منطقه ای به نام دب حردان در کنار جاده خرمشهر به اهواز با شهید حسن باقر زاده در یک گروه بودیم . در آن زمان و قبل از شروع عملیات نیروهای ما آنجا را آب انداخته بودند و منطقه به صورت نیزار در آمده بود . در هنگام عملیات حدود یک متر منطقه را آب گرفته بود و ما از میان آبها عبور کردیم و خاکریز عراقی ها را به تصرف خود در آوردیم بین خاکریز اول و دوم عراقی ها بودیم که حسن جلوی ما حرکت می کرد ناگهان مثل سروی بر زمین افتاد و وقتی بالای سر او رسیدم او شهید شده بود ما بعد از کمی پیشروی با پاتک دشمن مواجه شدیم و مجبور به عقب نشینی شدیم و جنازه ایشان در همان منطقه باقی ماند و دو روز بعد از عملیات عراقی ها جنازه ها را به صورت گور دسته جمعی به خاک سپرده بود که در مرحله بعد عملیات و بعد از تصرف آنجا ما جنازه مطهر شهیدان را از آنجا خارج کردیم و آنها را عقب به انتقال دادیم .[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا
آخرین تغییر ‏۴ آذر ۱۳۹۷، در ‏۲۲:۱۶