تاریخ تولد : 1344/07/01 نام : حسن محل تولد : سبزوار نام خانوادگی : بالش ابادی تاریخ شهادت : 1362/08/30 نام پدر : محمد مکان شهادت : تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : سایر شهیدان استان خراسان نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده
خاطرات
• یک شب خواب دیدم حسن در میان باغی است. می گوید:" مادر جایم خوب است شما تا می توانی کارهای خوب انجام بده. " ( گویا اعمال خوب والدین برای ایشان خیلی اهمیت و تاثیر داشته است • حسن با من قالیبافی می کرد. یک روز که او به سر کار نیامده بود وقتی او را دیدم، از او سئوال کردم چرا سر کار نیامدی؟ حسن با بیان خیلی ساده گفت: " حقیقتش امروز کمی کار داشتم برای همین دیر شد فردا می آیم. " یک روز که من به بیابان رفته بودم وقتی به روستا برگشتم به من خبر دادند حسن از مشهد آمده است. گویا قبلاً رفته و همه کارهایش را انجام داده است. ولی روی اینکه به ما بگویید می خواهم به جبهه بروم و از ما خداحافظی کند را نداشت. • در یکی از شبهای جمعه بود که به همراه حسن و چند نفری از دوستان قصد رفتن به کوه کردیم. در بین راه تصمیم استراحت در کلاته ای گرفتیم. وقتی شب شد دوستان وضو گرفتند و نماز با صفایی خواندیم. حسن بیشتر مواقع رادیویی همراه خود داشت. رادیواش را روشن کرد و موج رادیو را آنقدر چرخاند که دعای کمیل آمد صدای رادیو را زیاد کرد. همه دوستان دور هم نشسته بودیم. شروع به گوش دادن دعای روح بخش کمیل کردیم. که البته عامل اصلی این ثواب حسن بود، من آن دعای با صفا را هنوز در ذهن دارم. • آنطور که همرزمان حسن برای ما تعریف کردند، حسن با دوستش بوده که در حین پیشروی به طرف دشمن مجروح می شود. حسن به دوستش می گوید: " من را به عقب ببر تا به دست دشمن اسیر نشوم. " گویا حسن در بالای قله ای که در آنجا درگیر بودند تیر خورده و تا هشت سال مفقود الاثر بود و بعد از این همه سال پیکرش را سالم پیدا می کنند و می آورند.[۱]