شهید نادر محمدقلی
تاریخ تولد : 1340/01/07
تاریخ شهادت : 1362/04/28
محل شهادت : نامشخص
محل آرامگاه : مرکزی - شازند - شازند
زندگینامه
سرباز شهید نادر محمد قلی در سال 1340 در خانواده ای فقیر و کارگر دیده به جهان گشود و از بدو تولد با رنج و مشقت زیاد آشنا شد. در سن 6 سالگی با شور و شعف پای مبارک را به مدرسه نهاد. نادر از کلاس اول تا اخذ دیپلم در عین مظلومی فعالترین و زرنگ ترین شاگردان مدرسه بود.
وی اندیشه ای بسیار عمیق داشت و در درس منطق و فلسفه خصوصاً در رشته ادبیات، عموماً سرآمد تمامی همکلاسانش بود. او شاعر، داستان نویس و نمایشنامه نویس هم بود. در دبیرستان همیشه مورد تحسین دبیران خود قرار می گرفت و بعد از آن که توانست با معدلی خوب دوران دبیرستان را پشت سر بگذارد با پیشنهاد دوستان و اقوامش در دانش سرای تربیت معلم شرکت نمود و توانست در بین چندین هزار شرکت کننده رتبه ای خوبی به دست آورد ولی آن روح بزرگ و شجاع و دلیرش اجازه رفتن و نشستن در سر کلاس را در زمانی که حیثیت، شرف، دین، ناموس و مملکتش زیر پای چکمه پوشان استعمار لگدکوب می شد، نمی داد که بنشیند و نظارگر باشد. او خود نیز بارها می گفت می خواهم به سربازی بروم چون علاقه شدیدی نسبت به جنگ با کفار دارم.
شهید محمد قلی از لحاظ خصوصیات اخلاقی انسانی پاک، شجاع، با شهامت بود و تیزهوشی و زکاوتش در جبهه زبانزد سربازان و فرماندهان بود و این موضوع در عملیاتی که انجام داده و بعداً آنها را به صورت خاطره در آورد کاملاً مشهود است. بارزترین خصوصیت وی صبر او در برابر ناملایمات بود و نسبت به عهد و پیمانی که می بست بسیار وفادار بود، اخلاص و صفای قلب و احساس مسئولیت نسبت به محرومان و مستضعفان همیشه در وجودش ریشه داشت و همیشه در فکر چاره بود و در همین حال هیچ گاه خنده از لبانش قطع نمی شد، همچنین دارای سیمایی بشاش بود. او فردی مومن، مخلص، ژرف اندیش و بی ریا بود. وجودش سرشار از عطوفت و سیمایی نورانی داشت.
در آخرین روزهای مرخصی صورتی نورانی و حالتی روحانی پیدا کرده بود و در هنگام خداحافظی با دوستان و اقوامش از تمامی آنها طلب حلالیت می کند و در واپسین لحظات خداحافظی رو به مادرش کرده و می گوید: مادر! آیا از دست من راضی هستی؟ که جواب مثبت می شنود و این جمله را سه بار تکرار می کند و می گوید حال که از دست من راضی هستی مرا ببوس، و مادر گلوی او را می بوسد و این خاطره خانواده ی او را به یاد آخرین خداحافظی امام حسین (علیه السلام) با زینب کبری می اندازد.
شهید نادر محمد قلی پاک آمد، زندگی کرد و پاک به معبود خویش پیوست و مقامی بس والا به نزد خدای خویش پیدا کرد. سرانجام در تاریخ 1362/04/28 در منطقه سلماس کردستان گلبرگ های وجودش به دست دژخیمان بعثی پرپر گشت و دفتر زندگی او بسته شد و بدین سان داغی دیگر بر سینه شقایق ها نهاده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون؛
گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه آنها زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی می خورند. «قرآن کریم »
با سلام و درود فراوان بر منجی عالم بشریت امام زمان (عجل الله فرجه) و نایب بر حقش حضرت امام خمینی و سلام و درود فراوان بر رزم آفرینان عرصه پیکار و نبرد حق علیه باطل و درود بر آنانی که با اهدای یگانه گوهر زندگی خود از حیثیت، دین، ناموس و میهن عزیز ایران دفاع کردند و رحمت خداوند شامل حال آن شهیدان گلگون کفن انقلاب و جنگ تحمیلی، این شهیدانی که با خون خود در سراسر ایران چه غرب و چه جنوب لاله هایی به سرخی لاله های بهار که هم چون دری در صدف پرورش دادند و سلام بر شما پیکارگران آتیه که با سرافرازی، ایرانی آباد و سربلند در پناه اسلام بین ملل جهان درخشان خواهید بود.
اینجانب نادر محمد قلی، حال که فرصتی به دست آوردم می خواهم چند کلامی با دوستان و اولیایم حرف بزنم. سخن زیاد است و من نمی دانم از کجا آغاز کنم؟ اما تو ای پدر و مادر! ای کسانی که با چه مشقت ها، رنج ها و با چه سختی ها مرا به این سن و سال رسانیدید و انتظار داشتید که من نیز همانند جوانان دیگر در هنگام پیری دست گیریتان کنم، خیلی متأسفم. پدر و مادر! اسلام و ایران از آن عزیزترند که شما فکر می کنید. ایران در من است و پا گذاشتن روی ناموس برای هر ایرانی با غیرت غیر ممکن است.
پدرجان! مرا ببخش که گه گاهی باعث رنجیدگی خاطرت می شدم. اما حالا من در عوض کاری می کنم که هر جا بنشینی سربلند باشی و افتخار کنی که یکی از فرزندانت را در راه دفاع از دین، ناموس و وطن دادی که تا آخرین قطره خون خود ایستادگی کرد و سرانجام در این راه شهید شد.
من درس آزادگی را از آقایم حسین (علیه السلام) آموختم و شخصیتش برای من یک شخصیتی عظیم و عزیز به شمار می رود و ما جوانان متعهد به انقلاب و مملکت می رویم که با هدای خونمان این درخت نونهال را آبیاری کنیم و باشد که فردا شاخ و برگش تمامی گیتی را بپوشاند و با قدرت لایزال الهی تمام مستضعفان جهان بر مستکبران و یغماگران پیروز شوند. باشد که عدل الهی بزودی بر همه جا دامن گستراند و این توده مستضعف را که سال های متمادی زیر ظلم اربابان وطن فروش و بیگانه بوده اند که درباره مستضعفین از هیچ ظلمی کوتاهی نکردند. به زودی پرنده آزادی به سرزمینشان باز گردد. آه چه شیرین است صبح پیروزی. سخن پایان است، آه بگذار بگویم و هرآنچه که در این قلب بی انتها ریخته بیرون آورم ...
برادرجان! در نبودن من در این کره خاکی باید حتماً وظیفه خود را انجام دهی و در راه پدر و مادرم از هیچ کوششی فروگذاری نکنی، تو باید انتقام مرا بگیری، انتقامی که من نقشه آن را را ریخته و در راه اجرایش ناکام ماندم، می دانم دشمن بر جنازه من خواهد خندید، ولی بگذار بخندد و بگذر چند صباحی دیگر در این دنیا زندگی کند این را بدان که عاقبت مرگ گریبان گیر آنها خواهد شد و چه با لذت است ... بگذار این مدافعین دروغ انسان ها این روشنفکران روباه صفت، این روشنفکرهای بی ایمان و حامل نفاق، چند صباحی دیگر زیر ماسک آزادی و حداقل دفاع از سرزمین ملت ایران چند روزی تنفس کنند ولی بالاخره انتقام خواهد گرفت، بالاخره آنها که کفاره عملشان را در این دنیا پس خواهند داد.
اما تو ای برادر! سرپیچی از امر موجب دلسردی من خواهد بود. هرچه کوشا باشی در زندگیت پیشرفت خواهی نمود. پدر و مادر عزیزم! غصه مرا نخورید. فقط به خاطر من دعا مکنید، اول از خداوند سلامتی تمام رزمندگان را بخواهید بعد من را. شما را به خدا هیچ وقت در موقع نماز برای خاطر شخص من دعا نکنید، اگر دعا کردید اشتباه بزرگی را مرتکب شده اید. پدرجان! دعا به جان رزمندگان، آنانی که با اهدای خونشان سرزمین مقدس ما را از گزند دشمنان محفوظ می دارند، به نظر من از نمازهای یومیه بالاتر است. مادرجان! به یاد من اشک مریز و گریه مکن؛ زیرا با گریه هایت مرا نخواهی دید. بیا و همیشه بخند. به خاطر من هم که شده مرا فراموش کن. مادرجانم! به همه بگویید به جبهه ها کمک کنند تا آنجا که امکان دارد و از عهده تان بر می آید به جبهه ها کمک کنید.
منبع: سایت شهدای ارتش