طاها فرشچی ضرابی
زندگینامه سرگرد شهيد سيد طاها فرشچي ضرابي بعد از اتمام تحصيلات دوره دبيرستان در سال 1348 از تبريز به تهران آمد و در همين سال در دانشکده افسري نام نويسي کرد. پس از اتمام دوره سه ساله دانشجويي به درجه ستوان دومي نائل آمد و براي تکميل دوره مقدماتي به شيراز مراجعه و بعد از گذراندن آن دوره نيز در تهران به خدمت مشغول شد. در سال 1351 با دختر عموي خود ازدواج نمود که ثمره اين ازدواج دو فرزند يک پسر و ديگر دختر مي باشد. از خصوصيات اخلاقي سرگرد شهيد سيدطاها فرشچي ضرابي ميبايستي گفت انسانی با ايمان، در همه مراحل زندگي فردی محکم، صبور در مقابل همه سختي ها و ناملايمات زندگي بود. او را در پادگان سيد صدا ميکردند او در زمان خدمت خود را در پادگان يک سرباز ميدانست نه يک افسر، با تمام سربازها درد دل نموده و به تمام سختي ها و ناراحتي هاي درون جسم آنها پي ميبرد و مانند برادري دلسوز با آنها همدرد شده و براي از بين بردن ناراحتي ها و غم هاي آنها از هيچ کوششي دريغ نمينمود که بعد از شهادت وي همه کساني که با او خدمت ميکردند ميگفتند که ما نه تنها يک فرمانده باايمان و شجاع، شايد پدرمان را از دست داديم. در زمان قبل از انقلاب به عنوان پليس مخفي، با ایمان بالا همواره خداي يگانه را ناظر اعمال خود ميدانست لذا کمک زيادي به پيروزي انقلاب نمود. همچنين بعد از يپروزي انقلاب اسلامي در ايران به علت اطلاعات کافي که در مورد اسلحه داشت و همچنين به سبب داشتن خط خوب نوشتههايي که براي مسجد محل لازم بود، می نوشت، به بچههاي محل آموزش اسلحه می داد و خدمات فراوانی انجام داد. در تاريخ 1359/06/22 به جبهه رفت و حضور در راه قرآن، اسلام و در راه امام زمان (عجل الله فرجه) و نائب برحقش امام خميني را افتخاري بزرگ ميدانست. براي از بين بردن دشمن کافر، جانبازي و از جان گذشتگي هاي زيادي از خود نشان داد و افتخار شهادت را در هر لحظه در وجود خود احساس مينمود. به طوري که هر وقت براي مرخصي نزد خانواده ميآمد، نميتوانست بمانند و ميگفت: بايستي هرچه زودتر به پيش بچهها برگردم، بايستي به جبهه بروم، جبههاي که همه آنها عاشقند، عاشق قرآن، عاشق ميهن، عاشق اسلام، عاشق ولي عصر (عجل الله فرجه) و عاشق نائب برحقش امام خميني ميباشند؛ بايستي به آنجا برگردم چون نميتوانم حتي يک روز اين جا بمانم. هر وقت از او سوال ميشد که جنگ کي تمام خواهد شد؟ او اين جواب را ميداد که ما حالا حالا کار داريم، بعد از عراق نوبت اسرائيل و آمريکا و تمام جنايتکاران دنيا ميباشد و تا آخرين قطره خونمان از اسلام و قرآن و تمام مستضعفان جهان دفاع خواهيم نمود تا بنابر گفته امام عزيزمان پرچم اسلام را در تمام دنيا برافراشته نمایيم. او 3 يا 4 روز قبل از شهادت با يکی از سربازان خود به حمام رفته و به او ميگويد: آمده ام تا غسل شهادت نمايم چون الهامي به من شده است. همرزمانش می گویند: ناگهان صداي الله اکبر به گوشمان رسيد با عجله از سنگر بيرون آمده و به طرف صدا حرکت نموديم وقتي به صدا نزديک شديم سيد را در خون غلطان مشاهده نموديم که او صورتش را به طرف ماشين نموده و نگران دو همرزم خود بود ولي آنها در جا به شهادت رسيده بودند. شهید سید طاها فرشچی نيز مدت يک ساعت و نيم زنده ماند و فقط در اين مدت به خواندن قرآن مشغول بوده و نيز قسم به حضرت ابوالفضل ياد ميکرد که مرا نخوابانيد و بگذاريد قرآن بخوانم و پس از جانبازي و از جان گذشتگي و مدت 25 ماه در جبهه بودن در حمله ماه پيروزي خون بر شمشير؛ يعني ماه محرم در سحرگاه 1361/08/13 به درجه رفيع شهادت نائل آمد و به آرزوي ديرينه خود رسيد. روحش شاد و یادش گرامی باد
وصیت نامه
وصيت نامه شهيد سيدطاها فرشچي ضرابي سلام بر امام زمان (عجل الله فرجه) و نايب بر حق او حضرت امام خميني امشب تاريخ 1360/10/10، ساعت 9:15 شب است. وصيتنامه خودم را با نام خدا بزرگ آغاز کردم اول برايم از خداوند آمرزش بخواهيد و بعد از مردم مسلمان ايران بخواهيد که پشتيبان اين انقلاب و امام عزيز باشند که پيروزي از آن ماست که به گفته امام عزيزمان اگر کشته بشوم و يا که بکشيم ما پيروز هستيم. از شما پدر و مادر و برادران و خواهران ميخواهم که مرا ببخشيد، براي من خرج زيادي نکنيد و آن را صرف جهاد سازندگي و کارهایی که در آن زمان مملکت ما احتياج به آن دارد، مصرف کنيد. ديگر وصيت من اين است که اگر موتورم پيدا شد آن را بفروشيد و پولش را به حساب جهاد سازندگي بريزيد. در ضمن اگر خداوند خواست که شربت شهادت را بنوشم که ان شاء الله لياقت آن را داشته باشم که روز قيامت پرچم دار امام زمان (عجل الله فرجه) و نايب بر حق او باشم. براي من چاي ندهيد بلکه شربت بدهيد و از کسي تسليت نپذيريد. خانواده من! از شما ميخواهم حافظ راه خون بار عزيز ما همچون رجائي و باهنرها باشيد و شما کاري کنيد که من بتوانم سرم را در بين شهداي اسلام بلند کنم. برادران من! خداوند را فراموش نکنيد، نماز شب بخوانيد و از فرمان امام عزيز اطاعت کنيد چرا که راه او راه انبياء است. اگر من نتوانستم که خودم کاري مثبت انجام دهم اميدوارم که خون ناقابلم درخت اسلام عزيز را در اين مرز و بوم آبياري کرده باشد. از شما ميخواهم که غيبت نکنيد و تهمت به کسي نزنيد که خداوند همچنين اشخاصي را دوست ندارد و حتماً نماز خود را با نماز جماعت برپا بکنيد و نماز جمعه و دعاي کميل حتماً فراموش نشود و از شما ميخواهم که براي پيروزي رزمندگان اسلام دعا بسياري کنيد. برادران! چند روز پيش دو برادر جهاد سازندگي به درجه شهادت رسيدند، بالاترين درجه را از خداوند گرفتند، آنها خيلي خوب از خون شهداي عزيز اسلام پاسداري نمودند چون تا آخرين قطره خون و نفس خود ايستادند چرا که ما نايستاديم. پس مرگ بر ما باد که اگر از خون پاک شهدای عزيز اسلام تا آخرين نفس و قطره خون مان پاسداري نکنيم؛ اگر چنين نکنيم خيانت کرديم به خانواده آنها و به فرزندان آنها. هم با همه بگويم که خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار. و سخني چند با شما پدر و مادر عزيزم دارم. مادر عزيز! من تو را خيلي دوست دارم اما ديدار امام زمان (عجل الله فرجه) را بيشتر و پدر عزيز من تو را دوست دارم اما ديدار امام حسين (علیه السلام) را بيشتر و از شما ميخواهم که برايم گريه نکنيد چون راهي را که انتخاب کردم راه دين اسلام عزيز است. اگر جنازه من به دست شما نرسيد ناراحت نشويد چون گشت هستم امکان این که هر لحظه با دشمن روبرو شوم، هست. " ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا کانهم بنيان مرصوص" زندگی با افتخار و هر چند کوتاه بهتر از زندگي طولاني و ننگين است و الله، معبود!، پروردگارا! قلب من در عشق کمک به مستضعفين ميطپد، همه آنان را از کرامت خودت بي نياز مکن. خدايا! معبودم! از تو ميخواهم همان گونه که من را تا به حال ياري داده اي و من کمک هاي تو را حتي به چشم در جبهههاي حق عليه باطل ديدهام از تو ميخواهم که با بودن خودت، نبودن من را از ديدگاه اشک هاي پدر و مادرم محو کن. خدايا! خواهرانم و برادرانم را کمک کن تا دوري مرا تحمل کنند و از شما خانواده ميخواهم که سر نماز خود، امام و رزمندگان را دعا کنيد و به وصيت اينجانب عمل نمایید. خداحافظ اگر خودم کاري براي اسلام و امام و خانواده خود نکردم اميدوارم که خون ناقابل من بتواند کار کوچکي انجام داده باشد. دعا براي طول عمر امام عزيز و رزمندگان اسلام فراموش نشود. خدايا! خدايا! تو را به جان مهدي (عجل الله فرجه) تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار عمليات بيت المقدس خونين شهر
خاطرات خاطره ای از زبان همرزمان شهید 1ـ همرزمان وي قسم ياد ميکردند با شهادت سید چنان سر و صدايي در منطقه ايجاد شد که خدا ميداند، همه به سر و صورت خود ميزدند که ما سيد را از دست داديم، ما همدرد و غمخوارمان را از دست داديم، ما فرمانده انسان و شجاعمان را از دست داديم. فرماندهی که در همه مراحل و در همه حملهها اول از همه پيش قدم بود. ما فرماندهي را از دست داديم که به همه ما روحيهاي تازهاي ميبخشيد. 2ـ خاطره ي دیگری که می توان يادآور شد این که در فصل سرما برای سید اورکتي آورده که بپوشد و چون هنوز برای ساير بچهها نياورده بودند از پوشيدن اورکت خودداري مي کند و ميگويد: هر وقت برای همه آوردند من هم با آنها خواهم پوشيد چون ما با هم هيچ فرقي نداريم.