شهید رحمت الله نجفقلی زاده

شهید رحمت اله نجفقلی زاده

تاریخ تولد :1346/08/04

تاریخ شهادت : 1366/04/30

محل شهادت : نامشخص

محل آرامگاه : اردبیل - نمین – سلوط

rId5

زندگی نامه

شهید بزرگوار رحمت اله نجف قلیزاده در چهارم آبان ماه یکهزارو سیصد وچهل وشش در یک خانواده مذهبی ومتدین در روستای سلوط از توابع شهرستان نمین پا به عرصه گیتی نهاد . رحمت اله اولین فرزند مشهدی رحمان نجف قلیزاده وخانم گلی اسلامیان بود . به همین خاطر برای رحمت اله مراسم مولودی گرفته اند، که در زبان محلی و آذری ( آلتی گئجه می گویند ) به گفته مادر مکرم شان گلی خانم که قبل از تولد رحمت اله در خواب دیده بود که یک آقای سبز پوش در عالم خواب به وی نزدیک شده وبعد از احوال پرسی به وی سفارش می کند که نام فرزندش را مرحمت بگذارند، بعد از اینکه از خواب بیدار می شود ماجرا را به همسرش تعریف می کند ومشهدی رحمان که مردی عالم وآگاه بوده تصمیم می گیرد، نام مرحمت را حذف کرده ورحمت اله می گذارد که در معنای عربی رحمت اله یعنی رحمت خداوند متعال وهم نام حضرت احدیت است . رحمت اله در دامان پدرو مادر گرامیشان بزرگ می شود و پا به سن شش سالگی می گذارد، ودر سال یکهزاروسیصد و پنجاه و سه شمسی برای کسب علم وادب وارد مدرسه ابتدائی در زادگاه خود یعنی روستای سلوط می شود، از سال 1353 تا سال 1359 در دبستان هدف سلوط مشغول شده ودر امتحانات نهایی برای اخذ گواهینامه دوره پنجم ابتدایی شرکت کرده وبا نمرات بالا موفق به اخذ گواهینامه پایان دوره ابتدائی می شود . بعلت نبودن مدرسه راهنمایی در روستای سلوط مجبور می شود، برای ادامه تحصیل راهی شهر نمین می شود ودر سال 1360 در مدرسه راهنمایی شهید شیردل نمین ثبت نام می نماید یک سال درهمین مدرسه کلاس اول راهنمایی را به پایان رسانده وبخاطر بی بضاعت بودن خانواده که یک خانواده نسبت فقیروندار داشته، شهید بزرگوار به خاطر ناملایمات زندگی دست از تحصیل کشیده وراهی بازار کار می گردد ودر همان سال یعنی 1360 و 1361 ترک تحصیل می نماید . وتصمیم می گیرد برای کمک به خانواده که فرزند ارشد یک خانواده پرعائله بوده راه پایتخت را پیش گرفته وبه تهرآن عزیمت می کند. از سال 1361 تا سال 1365 در یک مغازه ساندویجی به سفارش دایی اش مشغول بکار می شود وتا زمان خدمت مقدس سربازیش در همین مغازه مشغول کار بوده وبرای خدمت به خانواده خود چه تلاشهایی کرده است .مادرش می گوید : در سال 64 یعنی عید 64 به مرخصی آمده بود وبه همراه دوستانش برای رفتن به خدمت به پاسگاه نمین رفتند ودفترچه آماده به خدمت گرفتند، پسرخاله اش یعنی خواهرزاده ام اکبر نوری که شهید شد، رحمت دیگر در یکجا بند نمی شد هی بهانه می آورد وهمیشه از جبهه وجنگ وشهادت برایمان تعریف می کرد، تا دل ما را به دست بیاورد وبه جبهه برود . در یک روز سرد پائیزی در سال 65 بالاخره زمان رفتن به خدمتش فرارسید وبه همراه شهید مفقودالجسد ناصر مطلبی ومهدی پاشانی و یکی دیگر از هم ولایتها که اسم اش یادم نیست فقط فامیلش حسین زاده بود برای دیدن دوره آموزش به عجب شیر روانه شدند، همان روز اعزام فهمیدیم که بچه ها به ارتش افتاده اند و خدمت سربازی شان در ارتش خواهد بود وپس از پایان دوره آموزشی به مدت 4 روز به مرخصی آمدند وقبل ازعید 66 برای تقسیم به پادگان برگشتند بعد از تقسیم یک نامه ازرحمت الله دریافت کردیم که درآن آدرس جدید محل خدمتش را برایمان نوشته بود یکی ازهم خدمتی رحمت الله به پیرانشهر افتاده بود و حسین زاده و رحمت الله به لشکر 64 پیاده ارومیه افتاده بودند و از لشکر هم تقسیم شده وبه منطقه عملیاتی کردستان یعنی اشنویه ( آلوتا ن ) افتاده بودند، یک ماه قبل از شهادتش به مرخصی آمده بود و من و پدرم تصمیم گرفتیم تا برای رحمت الله قربانی بکشیم که من نذر کرده بودم، پانزده روز در روستا ماند و موقع رفتن انگار یکی به من می گفت که رحمت الله را خوب ببوس آخرین بار است که می بینی حتّی به خودش نیز عیان شده بود که این بار آخرین مر خصی اش است دیگر بر نمی گردد وقتی داشت می رفت با تک تک اهالی روستای سلوط که در جلوی مسجد برای بدرقه رحمت الله آمده بودند روبوسی کرد و از هر کس که در آنجا بود حلالیت طلبید رحمت الله بچه آرامی بود به همه احترام می گذاشت از بچه گرفته تا پیرمرد یکصد سا له همه تعریف اش می کردند در روز تشیع جنازه شهید تمام اهالی شرکت کردند حتی یکنفر هم غایب نبود آن روز را هیچ کس از یاد نمی برم هر لحظه جلوی چشمم ظاهر میشود آن روزها که با هم زندگی می کردیم و رحمت الله در کنارمان بود خیلی خوشبخت بودیم همیشه در همه حال با ما بود خوش بودیم خوش بود ناراحت بودیم ناراحت می شد ان زمانها که ما را فقر و نداری ما را اذیت می کرد رحمت الله از هیچ کوششی برای بهتر کردن وضعیت زندگیمان دریغ نکرد از همان پانزده سالگی که دست از تحصیل بر نداشت کمک حال پدرش بود تا موقع شهادتش حتّی موقعی که به مرخصی می آمد در امر کشاورزی به پدرش کمک می کرد پدرش که مانع می شد تا نگذارد رحمت الله اذیت شود و این چند روز که به مرخصی آمده استراحت کند ولی رحمت الله قبول نمی کرد که نمی کرد بعد از شهادت رحمت الله پدرش شکسته تر و پیر شد بعضی موقع ها به شوخی به من می گفت مادر مگر اسم قطعی بود که رحمت گذاشتید مگر من مرده ام که به من رحمت می گوید آخه در روستایمان اسم را شکسته صدا می کنند از این ناراحت بود که اسمش را کامل تلفظ نمی کردند رحمت الله را رحمت می گفتند من راضی نمی شدم به خدمت برود فرزند ارشدمان بود چند بار این جمله را برای تسکینی دل من می گفت مادر جان مگر خون من رنگینتر از خون سایر شهداست خدای ناکرده هر چه بالای بخواهد همان می شود ( منظورش از بالای خداوند است ) وقتی که رحمت الله به فیض شهادت نایل میشود به گفته پدرش صاحب مغازه که یک تبریزی بوده به روستای سلوط برای عرض تسلیت بمناسبت شهادت شهید رحمت الله و سرسلامت به خانواده محترم این شهید بزرگوار می آید ودرمنزل مشهدی رحمان در حضور چندین نفر اهالی از خصایص شهید تعریف می کند وقتی جمعه می شد وموقع استراحت کارگرها هرکس به جایی می رفت یا سینما یا به منزل اقوام یا پارک یا غیره امّا شهید عزیز وگرامی به نماز جمعه می رفته وعادت داشته قبل از غذا نمازش بجا می آورد وبعد بصرف غذا مشغول می شده بله ما افتخار می کنیم که چنین مردانی را داشته ایم و در راه میهن ومملکت اسلامی مان و پیروی از ولایت فقیه در راه اسلام و قران ووطنمان خود را فدا کرده اند خدا رحمتشان کند شهید رحمت الله وقتی که در برابر حضرت احد یت سجده شکر را بجا می آورده درحین انجام وظیفه که مشغول خواندن نماز عصر بوده که هنوز مستحبات نماز را زیر لب زمزمه می کرده در روز سی ام تیر ماه یکهزاروسیصدو شصت وشش با ذکر یاحسین در منطقه عملیاتی آلوتان ( اشنویه ) بر اثر اصابت تیر مستقیم اشرار ضد انقلاب واز خدا بی خبر کلمه شهادتین را گفته وبه فیض شهادت که آرزوی دیرینه اش بود نایل آمد وبعداز دو روز یعنی در دوم مرداد ماه یکهزار وسیصد وشصت وشش پس از تشییع پیکر پاکش در زادگاه مادریش روستای سلوط ( گلزارشهدای روستای سلوط ) به خاک سپرده شد .

[۱]

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش
آخرین تغییر ‏۱۰ مهر ۱۳۹۸، در ‏۱۳:۴۰