شهید نصر الله تفضلی
زندگی نامه
سال ۱۳۳۷ در یکی از روستاهای گرمسار به نام مندولک متولد شد. نامش را نصراله گذاشتند. در پنج سالگی پدر خود را از دست داد و مادرش به تنهایی عهده دار بزرگ کردن او شد. خانواده اش می گویند: کودکی آرام و دوست داشتنی بود. دوران ابتدائی را در روستای قاطول و تحصیلات دبیرستان را در گرمسار گذراند. سال ۱۳۴۳ وارد ارتش شد و پس از آنکه دوره های لازم را گذراند جزو خلبانان هوانیروز شد. در دوران مبارزات انقلاب برای گریز از کشتن هم وطنان به دستور فرماندهان شاه در ارتش، بارها از پایگاه فرار کرد. او نه تنها مردم را دوست داشت، بلکه هیچ گاه نمی خواست زیر بار ظلم و زور برود. نصراله همراه با چند نفر از همکارانش در این دوران تصمیم می گیرند کاخ سعدآباد که آن موقع محل سکونت شاه بود را بمباران کنند. این طرح با پیروزی انقلاب اجرا نشد و پس از انقلاب نیز از آن حرفی به میان نیامد. روزی که امام وارد ایران شد، نصراله برای دیدارش تا فرودگاه مهرآباد رفت اما موفق به دیدار امام نشد. او با شوق و امید از فرودگاه تا بهشت زهرا را پیاده طی کرد تا امام خمینی را زیارت کند. پس از پیروزی انقلاب نیز بارها در سرکوبی ضد انقلاب کردستان شرکت داشت. با شروع جنگ تحمیلی، به خیل مبارزان میهن اسلامی پیوست. او برای انجام این امر حتی لحظه ای درنگ نکرد، چنان که یک روز پس از ازدواج در۱۲ آبان ۱۳۵۸، به جبهه رفت. سال ۱۳۵۹ خداوند دختری به اوعطا کرد که با همفکری همسرش نام او را رویا گذاشتند. عشق به فرزند هم نتوانست او را از راه خدا باز دارد . همسرش می گوید: او آرزوی شهادت داشت و این مطلب را بارها عنوان کرده بود.
همسرش می گوید: می گفت؛ تو باید خودت را برای شهادت من آماده کنی. هر بار که از منطقه عملیاتی بر می گشت و به او می گفتم: از منطقه چه خبر؟ می گفت: خبری نیست. هیچ وقت از خودش تعریف نمی کرد. ولی با همکارانش که می نشستند من بارها می شنیدم که از شجاعت ها و کارهای او تعریف می شد. آخرین بار که به منطقه رفت روز دوشنبه ۶/۲/۱۳۶۱ بود که دو روز بعد از جبهه تلفن زد. از او پرسیدم: کی بر می گردی؟ خیلی آرام گفت: من دیگر بر نمی گردم و از من خواست که با او خداحافظی کنم. در غیاب او رویا شدیداً مریض بود ولی هر چه او را دکتر می بردم می گفتند: سالم است. در انتظار برگشتن نصرا... بودیم که او برگشت امّا چه برگشتی! روز جمعه ۱۰ اردیبهشت در جریان عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر ، همراه شهید ستوان نصیر رادفر بر اثر سقوط بالگرد و آتش گرفتن آن، هر دو شدیداً سوختند. ستوان نصیر رادفر در همان وهله اول شهید شد ولی نصراله را به تهران منتقل کردند. من به تهران رفتم، او به قدری سوخته بود که او را نشناختم. پرسیدم: پس نصراله کجاست؟ صدائی جوابم داد: من اینجا هستم. باورم نمی شد خودش باشد. با همه دردی که می کشید باز مثل گذشته صبور بود و حتی حال و احوال ما را پرسید، ولی خواست خداوند بالاتر از همه چیز بود. در آخرین دیدار با مادر و خواهرش گفته بود: این بار می خواهم به کربلا بروم. نصراله تفضلی در ساعت۷:۳۰ سه شنبه شب به دیدار پروردگارش شتافت. او را طبق وصیتش در روستای قاطول در کنار امام زادگان ولی و علی(ع) این روستا به خاک سپردند.[۱]