شهید حسین برزگر گنجی

نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۶ توسط Bagheri9711 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

بسمه تعالی

نام حسین برزگرگنجی

نام پدر رجبعلی

نام مادر آمنه

محل شهادت فاو

محل تولد قزوین تاریخ تولد ۱۳۴۷/۱۲/۱۸

محل شهادت فاو تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۲

استان محل شهادت بصره شهر محل شهادت فاو

وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی

تحصیلات سوم متوسطه رشته تجربی

عملیات سال تفحص

محل کار بنیاد تحت پوشش

مزار شهید قزوین – قزوین

rId4

زندگی نامه

برزگرگنجی، حسین : هجدهم اسفند ۱۳۴۷ ، در شهر قزوین به دنیا آمد . پدرش رجبعلی و مادرش آمنه ( فوت ۱۳۶۳) نام داشت . دانش‌آموز سوم متوسطه در رشته تجربی بود . به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت . بیست و دوم بهمن ۱۳۶۴ ، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به کتف و گوش، شهید شد . مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد . برادرش محمدحسن نیز به شهادت رسیده است .


وصیت نامه

شهید، حسین برزگرگنجی : می شکند قلم، زمانی که بخواهد واژه های زیبای کلمات را در دفتر سفید کاغذ بنگارد و نیز بیان، توان ندارد که بیانگر شود اوصاف و الطاف حق تعالی را که همیشه نعمت بی کرانش بر بندگان پُر از گناهش، بی کران است و باب رحمتش به سوی حقیقت پرستانِ حقجو گشوده است . آری ! واژه ی عرفان - که رسیدن به حق تعالی است - کجا می تواند کلمات زیبا و عاشقانه ی عاشق را از اعماق وجود این لحظات، دیوانه ای که عقلش به راه هدف پریده و روحش زمانی که یاد خالق می کند، پروازکنان بر اوج بلندی های معرفت پَر می کشد، بر انسانها بفهماند . آری ! کجاست عقلی که عاقلان کوی عشق، حقیقت را بفهمند و بیان این عزیزان حقجو را در عقل خود بگنجاند . وای بر ما انسانهای نادان که اینچنین ناتوان در بیشه ی دنیای فانی و در خانه ی تفکر، به سرمنزل نرسیم و خود را چون پرنده ای محبوس در قفس های فولادین، احساس کنیم، در حالی که روحی به بلندای عظمت جهانیان داریم . بگذریم عزیز من ! که دنیا به آخر می رسد؛ ولی کلمات پُر از معنای عاشقان خداپرست، پایانی ندارد . زمانی که گلوله ی سرخ دژخیم اهریمن بر قلب روشن شهید می نشیند و خون سرخ او را بر صحنه ی کربلای خونین ایران و در سرزمین کربلاهای مکرر دنیا می چکاند، گناهان او از دفتر اعمالش پاک گردیده و آن زمانی است که شاهدِ خلوت نشین فریاد بر می دارد که : « اشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمداً رسول الله و اشهدان علیاً ولی الله » . بر انسانهای فهمیده ی جهان، می فهماند که شهادت می دهم جز خدای قادر، خالقی نیست؛ زیرا که او تنهای مطلق است و فلسفه و حکمت بیانگر این امر می باشد و یا زمانی که با خون خود می نویسد « محمد رسول الله » ، بر کل جهان هستی می فهماند که محمد ( ص ) فرستاده ی حقیقی حق است و شکی نیست که محمد ( ص ) رسول خداست و تنها علی ( ع ) این مرد عدالت است که نایب اوست و بعد از او می تواند با عقل سلیم خود، بر جهان اسلام حکومت کند و آن را به هدف مشخصی - که رسیدن به خداست - ببرد که هدف مقدس این عالم فرزانه هم، جز خدا نمی باشد . عالمی که فقط خدای تبارک و محمد ( ص ) او را شناختند و بس و هنوز کسی نیست که او را بشناسد . اری ! علی ( ع ) مظهر آزادی، عدالت، حقیقت، معرفت، شجاعت و یگانه ابرمرد جهان اسلام که خود عارفی بود به بلندای عرفان، عرفانش به مانند عشقش همراه رسول خدا ( ص ) به معراج رفت و چنان عشق سوزانش بلندمرتبه است که جز او هیچکس نتوانست به معراج حق، همراه حضرت برود . چه خوب است انسان، علی ( ع ) را سرلوحه ی زندگی قرار دهد و او را به مانند پیر سالک خود قرار داده، آن گاه در راه خدا سلوک کند . زمانی که انسان به معرفت رسید، تازه به سر کوچه ی سلوک حقیقت رسیده و تازه خود را شناخته است و کسی که خدا را نشناسد، خود را هم نمی شناسد . بگذریم؛ زمانی که عارفی علی گونه زندگی کرد، می فهمد علی ( ع ) چه بود؟ معرفت بود و علی ( ع ) خلاصه ای از کمال بود . آری ! کسی که زادگاهش کعبه دلها و آمال و محل مرگش مسجد حقیقت پرستان عاشق باشد، عیان است که چه هست و چه منزلتی و چه تقربی نزد خدای قادر دارد . باری، عزیزان ! گذشته از سخنان بالا که از اعماق قلبم برخاسته و همراه قلم و جوهر، عجین گشته و بر روی کاغذ نشسته، سخنانی بیش نیز دارم؛ ولی از زمانی که خود را شناختم هرگز نتوانستم احساس خود را بر دفتر بنگارم و برای همین است که گیجم و سخنانم معنی و مفهومی ندارد و جز خودم، کسی نمی داند چه می گویم ! من، این کلمات را - که حاکی از نقص سخنانم است - برای این می نویسم که فردا اگر آن را به عنوان وصیت به جای گذاشتم، نگویید که اگر نمی توانست چرا قلم به دست گرفت و بیهوده آن را حرکت داد و نیز اگر فهمیدید، بدانید که این وصایا، نه به عنوان دستورالعمل بلکه به عنوان پندی از یک انسان نادان دلشکسته است که فکر می کند می داند . زمانی که انسانی خدا را شناخت دیگر سر از پای نمی شناسد و دوست دارد که خود را به معبود حقیقی خود - که همانا خداوند قادر است - برساند . مقتضای زمان نشان دهنده ی راهی است که انسان حق شناس، باید در آن راه قدم نهد و سالک کوی دوست شود . این زمان که حکم جهاد از پیر سالک حقیقت، رسیده است، سلاح به دوش می گیرد و همانند همرزمان کفن پوش خود به نبرد با خصم بیایمان می رود و خون راه خویش را بر صفحه ی دنیای سیاه می ریزد و زمینه را برای ظهور منجی دلها آماده می سازد . معبودا ! هرگاه که غمگین می شوم، تو را یاد می کنم و هرگاه که تو را یاد می کنم، دلم آرام می گیرد؛ زیرا تو خود فرمودی : « الا بذکر الله تطمئن القلوب » ؛ آری ! تو تنها و یگانه سرپرست عاشقان دیوانه ای و دستگیر ضعیفان و یتیمان و گناهکاران . تویی که دلم به نامت آرام گشته و در پهنای گیتی بر سر شوق آمده است . تو آنی که رحمی بر دلم آوردی و نیز تویی که خود رحم می کنی بر من . زمانی که در پرتگاه رسیدم، تویی که دستم را گرفته، مرا از لغزش می رهانی؛ ای که جانم فدای تو باد و قلبم به راه تو باد که همیشه جاوید و زنده ای ! در این دم آخر - که قلم به دستم استوار است - بیانگر می شوم که : زندگی پنج تن آل عبا را سرلوحه ی زندگی خود قرار دهید . شما، فاطمه و زینب ( س ) را و شما حسن و حسین و علی ( ع ) را و بدانید که اگر چنین باشید همیشه پیروزید و صبر را پیشه کنید که صبر، خود زندگی ساز است و پشتیبانی کنید اسلام را در هر زمان، خصوصاً این زمان که هنگامه ی فتح نهایی و جهانی اسلام به آقایی، آقا امام عصر ( عج ) و جانشین این معصوم، فقیه، حضرت امام خمینی ، این عارف مقتدر و این شیر پیر می باشد . باشد که همیشه پیروز و سرفراز باشید و با اتحاد منسجم خود بر کفر جهانی به پیروزی نایل آمده، آن گاه پرچم پر افتخار « لا اله الا الله » را بر پهنای گیتی بیفرازید و جهانیان و ستمدیدگان جهان و محرومان و ضعیفان را از قلب اسلام گرفته تا قلب ابرقدرت ها نجات داده، آن را به سوی هدف مولا علی ( ع ) - که فقط خدا بود و بس - ببرید و تا آخرین نفس جنگیده تا مظلومی در جهان باقی نماند . سرباز اسلام؛ حسین برزگر گنجی ۱۶/۰۴/۱۳۶۳

دست نوشته

حاج علی خان، حالت چطوره، خوبی؟ خوشی؟ ای مرغ خوش خوان سحر از حال خودم حرف نمی زنم و تو هم فکر نکنی که دارم حال ظاهرم را می گویم، از اینکه به فکر ما نیز هستید خوشحال شدم . سلام مرا به حاج امیر آقای دیوانه برسان و از طرف من یه دونه بزن توی سرش و بگو : اما تو هم رفیقی ها، تا قزوین آمدی اما یک سر پیش ما نیامدی . سلام مرا به همه ی بچه ها برسان، علی ضیایی، شعبان مسکین، چوکوزوکی جولا، حسین شکوهی، عمو صفر و همه بچه ها . در ضمن یه آمپول بی خیالی بزن توی رگ . دیگه بیشتر از این وقت تو را نمی گیرم . شهید حسین بزرگر گنجی / ۲۱/۲/۱۳۶۴

منبع : پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1458

آخرین تغییر ‏۱۵ بهمن ۱۳۹۸، در ‏۰۸:۳۶