سید جعفر خوش روزی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | اردبیل1340 |
شهادت | عراق، جزیره مجنون1361/01/22 |
زندگینامه
زمستان سال ۱۳۵۷ که مردم با کمبود سوختی و ضروری مواجه بودند ایشان به یاری چند تن از دوستان خود چرخ دستی تهیه نموده بود و به خانواده های محروم و بی کس سوخت می رساند سال ۱۳۴۰ در اردبیل دیده به جهان گشود . اوتا کلاس سوم دبیرستان تحصیل کرد . درمبارزات مردم ایران بر علیه ظلم وستم حکومت پهلوی از پیشتازان این مبارزه ی مقدس بود . با وفات پدر،سرپرستی خانواده را بر عهده گرفت و با همت و تلاش پیگیر خویش،مانع توقف چرخ خانواده شد . روزها کارگری می کرد و شبها درس می خواند .
هنگامی که ارتش متجاوز دشمن به نمایندگی وبا حمایت بیش از ۳۶ کشور از مرزهای جنوب وغرب ایران وارد کشورمان شد . او از جمله هزاران نفری بود که بی هیچ تردیدی وارد مبارزه ی مسلحانه با کفتارهای بعثی شد . جعفر هیچگاه از مبارزه وجنگ جدا نشد ودر مسئولیت های مختلف به جانفشانی در راه اسلام ناب محمدی ( ص ) و ایران بزرگ پرداخت .
سرانجام در تاریخ ۲۲ فروردین ۱۳۶۱ درحالیکه در شلمچه؛یک قطعه از بهشت و کربلای ایران؛ پیشاپیش نیروهای گردان انصارالحسین ( ع ) در حال مبارزه با اشغالگران بود، خلعت زیبای شهادت را پوشید تا اجر همه ی مجاهدتها یش را از حضرت حق بگیراو آنقدر آسمانی شده بود که جسمش نیز تحمل ماندن در این کره ی خاکی را نداشت و افتخار « جاویدالاثر » بودن رانیزعلاوه بر شهادت از خداگرفت .
خاطرات
مبارزات
وقتی جعفر مبارزاتش را شروع کرد،چندین بار دستگیر و زندانی شد . او در حین بهره مندی و کسب فیض از محضر بزرگان شهر،مدام در فکر مردم محروم نیز بود . در زمستان سال ۱۳۵۷ که مردم با کمبود سوختی و ضروری مواجه بودند ایشان به یاری چند تن از دوستان خود چرخ دستی تهیه نموده بود و به خانواده های محروم و بی کس سوخت می رساند . جعفر فرزند صدیق انقلاب بود .
دیدارباامام
دیدار با خمینی کبیر شور وشوق اورا برای نگهبانی از انقلاب اسلامی بیشتر ومصمم تر کرد . او از این دیدار اینگونه یاد می کند : « تنها دو متر با امام فاصله داشتم . قلبم گرفته بود نتوانستم خودم را نگه دارم . بی اختیار بلند شدم و دست مبا رکش را بوسیدم .»
واین احساس جعفر در دیدار کوتاه مدتش با امام بود . روحش آرامش گرفت . از سالهای دور ،دست نوازش پدری را بر سر خود احساس نکرده و پیوسته سختی و محرومیت را لمس کرده بود و اینک در کنار امام و مقتدایش از گرمای پر عطوفت دستانش جان دوباره گرفت . هنوز نوجوانی بیش نبود که پدرش را از دست داد و آفت باد خزان بر درخت خانواده اش زد . تن نحیفش را در مقابل شلاقهای قهر زمانه بی پناه گذاشت و با سن اندک خود چه بزرگ منشانه با سختیهای زندگی درگیر شد !
پس از دست بوسی امام گفت :« من به تنها آرزویم رسیدم . بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عضویت این نهاد مردمی در آمد
روزهای سخت
خواهرش از آن روزهای سخت چنین می گوید :« آنگاه که درآمد روزانه را پیش مادر می گذاشت ،عرق شرم بر پیشانی ام می نشست و از اتاق خارج می شدم . من خواهر بزرگتر او بودم با وجود این آرزو می کردم که ای کاش من نیز پسر بودم و دوشادوش جعفر می توانستم با کار خویش کمکی برای خانواده باشم . به خاطر دارم در نیمه شب سرد پاییزی که هنوز پدر دربستر بیماری بود ،از خانه بیرون می زد و دوباره با غم و اندوه باز می گشت و سر بر زانوی غم می گذاشت . یک روز به سراغش رفتم . ناخواسته گفت : برای طلب شفای پدر ،در مسجد دعا کردم و او چه مظلومانه و بی یاور زیست ! دعای نیمه شبانه اش همچنان داغ در دلم نهاده است .» در آن هنگام من می دیدم که مادر،در نمازهایش ،دعاهای طولانی دارد . آنگاه که از شهادت جعفر اطلاع یافتم ،چشم به راه او مانده بودم که پیکرش را برای آخرین بار ببینیم و تا روز حشر وداع کنیم . اما جنازه جعفر نیامد .
.صمد مهاجر ممتاز
هر وقت عصبانی می شد نماز می خواند و از خداوند می خواست کسانی که ایشان را عصبانی کرده اند هدایت کند .
یک روز برای ماموریت به یکی از روستاهای اطراف اردبیل رفته بود که در این ماموریت او را خیلی کتک زده و سرش را مجروح کرده بودند . تمامی افراد مسلح را دستگیر و در اردبیل تحویل دادگاه انقلاب دادیم . سید جعفر آمد و گفت : اگر اسلحه ها را که اموال دولت است تحویل بدهید من رضایت می دهم . آنها نیز سلاح های خود را تحویل دادند و سید نیز رضایت داد . حضور او در مبارزه علیه گروههای ضد انقلاب به گونه ای فعالانه بود که غالبا ا و اولین فردی بود که در صحنه حاضر می شد .
.خاطرات شفاهی خانواده ودوستان
در چهره غم گرفته مادر اندوه را بیش از دیگران احساس می کردم و اضطراب درونی او را از چشمانش می خواندم . فکر فردای بچه ها چقدر او را به خود مشغول کرده بود و چه ژرف به افق آرمیده می نگریست ؛مستاجر بودیم و توان معیشتی چندانی نداشتیم . جعفر از روزی که چشم به این جهان گشود با ناملایمات زندگی رو برو شد . ازکودکی همراه پدرم سر کار می رفت . گویی از آن ایام ،طبیعت ،زنگار رخوت از او می زدود .
او مادر را بیش از همه کس دوست داشت و به کوچکترین ناراحتی او را ضی نمی شد . رضایت خاطرش را بر همه چیز ترجیح می داد . مادر نیز نسبت به وی ،محبت ویژه ای داشت . همیشه فعالیتهای او را تحت نظر می گرفت و چه غمگینامه با دست رنج او امرار معاش می کرد . وی واقعا نگران جعفر بود ،مخصوصا که او را بارها دستگیر و زندانی کرده بودند .
.اولین
انقلاب به بار نشست و او جزو اولین کسانی بود که به عضویت کمیته انقلاب در آمد . با تشکیل سپاه ،عضو رسمی آن شد . مدتی در آنجا فعالیت کرد و توانایی خود را به خوبی نشان داد و آنگاه مامور همکاری با داد سرای انقلاب اسلامی شد . در اوایل پیروزی ،ضد انقلاب توانسته بود در بخشی از اطراف شهر و روستاها ،اسلحه و مواد مخدر پخش کند . جعفر و یارانش مبارزه با چنین وضعی را وظیفه اساسی خود می دانستند و حاضر بودند جسم و جان خود را در این راه نثار کنند و چنین نیز کردند .
او با جرات تمام ،ماموریتش را به نحو احسن انجام می داد . روستاییان آن مناطق می گفتند : هیچ ماموری زرنگ تر از سید جعفر نبود .
. سرپرست ستاد مبارزه با موادمخدر
در تاریخ ۹/ ۱۱/ ۱۳۵۹ طی حکمی از طرف شهید آیت الله علی قدوسی ،به سمت سرپرست ستاد مبارزه با مواد مخدر اردبیل منصوب شد .
در این مسئولیت جدید وسعت کارش بیشتر گردید و برای تعقیب و دستگیری قاچاقچیان حرفه ای ، محدوده ی فعالیت خود را تا کردستان گسترش داد و به موفقیت های چشمگیری دست یافت . او از فعالیت عاملان فساد خون دل می خورد . به خاطر دارم بعضی شبها که دیر وقت به خانه می رسید به فکر فرو می رفت . وقتی از کارش می پرسیدم سرش را به دیوار می کوبید و می گفت : جوانهای مردم بیچاره ،جان خود را فدای انقلاب می کنند ،اما این عناصر فساد ،بیشرمانه جوانان مملکت را به منجلاب می کشانند و می دیدیم که چه احساس مسئولیتی در او ایجاد شده بود .
. پیمان محرم
دهه عاشورا نزدیک بود . دلش می خواست به همراه حسینیان بسیجی ،در کربلای جنوب باشد . قفس تنگ بودن در آرامش شهر ودیار روح بی قرارش را بر نمی تافت و راضی اش نمی کرد . با یارانش عهد و پیمان بست که ماه محرم را به جبهه ی نبرد عزیمت کنند .
هر چه تلاش کردند تا مجوز اعزام بگیرند ،با مانع بر خورد کردند . بیشتر همکاران وی ،در ستاد مبارزه با مواد مخدر ،استعفا دادند که با دست و بال فراخ تر به جبهه بروند . اما پذیرفته نشد . مسئولیت جعفر بیش از همه بود . به هر ترتیبی بود قبول کردند که اعزام شود .
.دعاکن شهید بشم
از مشهد بر گشته بودیم . آن روز جعفر به خانه همسایه تلفن کرد و گفت : مبادا در فراق من ناراحت بشوید . مادر،مصیبت های زیادی تحمل کرده است . مواظب او باشید و نگذارید ناراحتی کند . عملیات بزرگی در پیش است . من نیز شرکت می کنم و دعا کن که شهید بشوم . تا قبرم درکربلا باشد . ناراحت شدم و گفتم : تنها می مانیم . گفت : بی تابی نکنید و سیره ی زینب ( س ) را نصب العین خود قرار دهید و هرگز امام را فراموش نکنید و او را دعا کنید . ما که چنین رهبر و امام با عظمتی داریم چرا احساس بی کسی بکنیم .
یک روز بعد از آن،رادیو آغاز یک عملیات مهم رزمندگان اسلام را اعلام کرد . در آن هنگام من می دیدم که مادر،در نمازهایش ،دعاهای طولانی دارد . آنگاه که از شهادت جعفر اطلاع یافتم ،چشم به راه او مانده بودم که پیکرش را برای آخرین بار ببینیم و تا روز حشر وداع کنیم . اما جنازه جعفر نیامد .
.دیداربامعشوق
یارانش برای پیدا کردن پیکر بی جانش به جبهه ها شتافتند . یکی از یارانش گفته بود : یا جعفر را با خود می آوریم یا خود نیز در کنار جنازه اش شهید می شویم . آنها در این راه متحمل زحمات بسیار زیادی شدند و حتی یکی دو تن از ایشان ،نشان جانبازی بر سینه زدند .
آن روز بازوی جعفر تیر خورده بود و خونریزی شدیدی داشت . عرق گیرش را از تن در آورد و به بازویش بست . به دوستانش گفت : پس چرا نمی آیید ؟مگر خدا نگفته است که هر کدام از شما مومنان،چندین برابر کفار نیرو دارید . با فریاد الله اکبر از خاکریز دشمن گذشت و در همین روز بود که او به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد و با قلبی مطمئن به دیدار معشوق شتافت .
وصیت نامه
بسم اللهالرحمنالرحيم
الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ[۱]
كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته اند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند .
انچه بنده فعلا برآن مىانديشم و مىنگرم بحمد الله تا اندك زمانى نيروهاى جنداله قلب دشمن را در تصرف خواهند داشت ، خدايا چه عجيب سعادتى است كه برامت ما نصيب شده است .
آرى ، آن خواستهاى كه آرزوى كليه مسلمين است ،كربلا ) ؛كربلاى حسينى كه اجدادمان به زيارت آن آرزو، به دلماندهاند، خدايا ما كه به ظاهر مسلمان بوديم و در عمل تهى ، توچقدر الرحمن الرحيم هستي كه قلم از نوشتن عاجز مانده است . بار الهى برخون مظلومان و برخون شهيدها قسمت مىدهيم گناهان كشتههاى ما را عفو و بازماندگان ما را به صراط مستقيم هدايت فرما . خداوندا قلب اماممان را كه پر از دردهاى ستم كشيده و محرومين و مستضعفان جهان است ، با اتصال قيامش به قيام امام زمان ( ع ) آسوده گردان . خدايا به اشك يتيمان قسمت مي دهيم تا بر مادران ما تحمل و استقامت و صبر و بردبارى عنايت فرما .
وصیت به مادر
از سخنان حضرت محمد ( ص ) كه مىفرمايد : بهشت زير پاى مادران است .[۲]
مادر مهربانم نمىدانم چگونه از الطاف و زحماتى كه برايم متحمل شدهايد، تشكر و قدردانى نمايم . مگر با نوشتن مىتوانم يك ميليونیم از زحماتى را جبران نمايم وبه فرمايش رسول اكرم ( ص ) جامه عمل پوشانم . مادر از اينكه بدون كسب اجازه از شما به این ماموريت سعادت يافتهام و لا اقل نتوانستم دستهاى پينه بستهات را زيارت نمايم ،كمال تاسف را دارم ولى از اين خوشحالم كه قبل از حركتت به مشهد از شما اجازه اعزام گرفته بودم ولا اقل به دِين خويش عمل نمودم .
مادر از شما مىخواهم به خاطر مصيبت حضرت زهرا ( س ) مرا حلال نمائيد و به تنها خواهشم توجه فرمائيد تقاضايى كه ازشما دارم اين است كه بر مزارم نگريى و صبر و بردبارى برخود پيشهگيرى چونكه بالاخره تك تكمان بسوى خدا خواهيم رفت چه خوش به آنكه به دعوتش عمل نمايم به طوري كه رسول اكرم ( ص ) به اصحابش مىفرمايد : آيا مي دانيد بهترين و كاملترين از شما كيست؟ عرض كردند ،نمىدانيم فرمود آن كسي كه بيشتر به ياد مرگ باشد و خود را آماده آن نمايد . پرسيدند علامت آمادگى چيست؟ فرمود : دل نبستن به دنيا و توجه داشتن به آخرت و زاد و توشه گرفتن براى آن و وحشت و ترس داشتن از روز محشر است .
همچنين حضرت اميرالمومنين ( ع ) درحدیثی به این مضمون مىفرمايد : اى مردم بدانيد كه دنيا درگذراست و اعلام كرده فنا و نيستى را ،خوشى درآن باقى نمىماند و به تندى از اهلش رو برمىگرداند و ساكنين خود را به نابودى مىكشاند و همسايگان را به سوى مرگ مىراند و شيرينىهاى آن به تلخى مبدل مىگردد و صافىهاى آن كدر و تيره مىشود . پس اى بندگان خدا آماده شويد براى كوچ كردن از اين دنيا كه مقدر شده بر اهلش زوال و نيستى و غلبه نكند بر شما آرزوهاى دنيا و مدت زندگانى درآن به نظر شما طولانى نيايد، از مرگ غافل نباشيد و ناگاه شما رادريابد .
بله مادر بر مزارم نگريى چون كه خالقم و تنها معبودم وعده داده است تا هر كس مرا طلبد مى يابد و آن كسى كه مرا يافت مىشناسد وآن كس كه مرا شناخت عاشقم مىشود و كسي كه عاشقم شد عاشقش مى شوم وآنكه را عاشقش شدم او را مىكشم وآنكه كشتم خون بهايش خودم هستم بهبه چه معامله خوشيست خدايا چگونه باورنمايم كهآرزو بر آورده شدم هرچند كه لياقت شهادت را ندارم ولى خوشحالم كه در دامن شيرزنى بنام فاطمه شير خوردم كه از بدو زندگيش در مصيبت زيسته واز زمانيكه منشناختم اش دست گل آلود، پيشانى عرق كرده ، دردست قالب آجر زنىديدمش كهشايد براى بچه هايش ( جعفر وجوادها ) كلبهاى بسازد واز فشار ستاجرى درآيد . نمىخواهم مادر،شما را تعريف و توصيف نمايم . شما را دركربلاى حسينى كه بعثىهاى كثيف روى يزيديان و شمرها را سفيد ساختهاند،دعا مى نمايم،در كربلاى خونين شهر و خوزستان دعايت مىكنم كه در مقابل دشمنان با استقامت وعدم گريهات زينبوار بودن را تثبيت نمائيد و با اعمالت بر دشمنان اسلام ثابت نمائى كه ازدادن جوان در راه اسلام نمىهراسيم ،به طوري كه تاريخ نشان مي دهد و زينب كبرى ( س ) نشان داده است .
وصیت به خواهروبرادر
من اميدوارم درپشت جبهه ثابت قدم بوده باشيد و ازاينكه خواهر عزيزم اظهار مي داشتى من دوره كمكهاى اوليه ديدهام و مىتوانم در پانسمان و شكستهبندى در جبهه موثر باشم ،خوشحالم . خواهرم تو بدان كه مى توانى همچنين در پشت جبهه موثر باشى چون كه دشمن خارجى نمى توانند در مقابل اين جوانان با ايمان كه در سن سيزده سالگى نارنجك در كمر بسته و زير تانك مىرود و با فرياد الله اكبر وخمينى رهبر مزدوران بعثى را به حيرت مى اندازد؛بلكه مواظب اين منافقين باشيد كه با اسم اسلام مىخواهند اسلام عزيزمان را نابود نمايند . طوري كه اماممىفرمايد،منافقين از كفار بدترند
خواهر و برادر و همشهريان گراميم بدانيد كه سنگر شما مهمتر از سنگر ماست مواظب باشيد و نگذاريد اين منافقان قد علم نمايند . مادر و خواهر نورچشمم شما را به خدا مىسپارم و بچهها را ( رسول ـجوادـ عباس ) را بشما مىسپارم و اميدوارم زير سايه خداوند متعال خوش و خرم بوده باشيد تنها نگرانى من ازجواد است و مىترسم به سفارشهائى كه كردهام عمل ننمايد ولى الحمد الله ديگر جواد براى خودش مرد شدهاست و جاى نصيحتى برايش نمانده است و پس از من نقش پدرى را بردوش دارد بطورى كه من در سن او نقش پدرى داشتم ، جواد جان اميدوارم در عدم وجود من بتوانى جاى مرا برمادر پرنمائيد دراطاعت حرفش باش تا اينكه خداوند با دعاى ايشان سرافرازت نمايد .
درآخر سلام گرم و محبت آميز مرا به عموم دوستان وخويشان به خصوص و برادر نعمتى ـ حميد دادفرمائى برادرمير صادقى ـ برادر بشارتى ـ برادران كاركنان ستاد ـ آقا قلى ـ عيسى زاده ـ دكتر ـ برادر يسرى و غيره و نور چشم عزيزم جناب آقاىقاضى رئيس دادگاه و حاكم شرع محترماردبيل برسانيد و اميدوارم كه زحماتى را كه برايم متحمل شدهاند عفو و حلالم نمايند .
در ضمن در مدتى كه پاسدارى دادهام شايد استفادههاى اختصاصى از ماشين بيت المال كردهام مبلغ پانصد تومان ( ۵۰۰۰ ريال ) با كسب اجازه ازحاكم شرع به حساب مىريزيد و همچنين به طوري كه مشهورا به صورت شفاهى به برادارن اعزامى از اردبيل كه با ما شركت دارند عرض كردهام ،چنانكه كربلا از وجود كفار پاك شود و براىدفن بنده دركربلا مانعى نباشد،مرا دركربلا ( قبل از انتقالم به اردبيل دفن مىنمائيد ) در غير اينصورت در اردبيل قبرستان گلشن زهرا على آباد دفننمائيد .
ازجبهه سوسنگرد سيد جعفر خوشروزى ۲۱/۱/۶۱[۳][۴]