شهید حسین حسین‌زاد

نسخهٔ تاریخ ‏۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۷ توسط Jafarnezhad98 (بحث | مشارکت‌ها)

حسین حسین زاده
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد اسفراین
شهادت ۱۳۶۶/۱۰/۲۹
سمت‌ها رزمنده
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدرعلی


خاطرات

لحظه و نحوه شهادت راوی آسیه نصرتی فریمانی متن کامل خاطره

بعد ازپایان عملیات حسین میرود که در حمام صحرائی استحمام کند که در همین زمان هواپیماهای عراقی می آیند ومنطقه را بمباران می کنند بر اثر اصابت ترکش به ناحیه قلب به شهادت میرسد . خاطرات سياسي راوی آسیه نصرتی فریمانی متن کامل خاطره

قبل از انقلاب یک روز حسین شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی را که بر روی دیوار نوشته شده بود می خواند که به همین بهانه مأمورین شاه او را دستگیر کرده و به مرت یک روز بازداشت می کنند . خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی آسیه نصرتی فریمانی متن کامل خاطره

چند روز قبل از شهادت حسین به منظور درمان بیماری قلبی خودم به مشهد رفته بودم شب قبل از شهادت حسین را در خواب دیدم که از جبهه آمده ومیگوید چرا بچه ها را تنها رها کرده وآمده ای ؟من گفتم مگر خودت نگفتی برو خودت را درمان کن وبچه ها را نزد مادرم بگذار حرمت والدين راوی حسن پا زهر امامی متن کامل خاطره

هنوز بیش از 18 سال از سن حسین نگذشته بود که مادرش به بیماری سل مبتلا شده بود و حدود 6 ماه در بیمارستان امام رضا(ع) مشهد بستری بود. حسین در این مدت یکسره در رفت و آمد بود تا اینکه مریضی مادرش روبرو بهبودی گذاشت. هنوز چند روزی بیش از مرخص شدن مادر حسین نمی گذشت که برادرش به علت آب آوردن شکم روانه بیمارستان شد و حسین همچنان تا بهبودی برادر در رفت و آمد بود. حرمت والدين راوی حسن پا زهر امامی متن کامل خاطره

حسین بعد از این که ازدواج کرد حدود 2 سال بود که براى ما یک قطعه زمینى در شهر گرفته و در حد توانش اتاقى براى ما ساخته بود که داخل آن زندگى مى‏کردیم و به من مى‏گفت: پدر، دیگر شما لازم نیست به دنبال چوپانى بروید و کارهاى دامدارى کنید. تا به حال شما زحمت کشیدید و ما خوردیم حال نوبت ما است که زحمت بکشیم و شما استراحت کنید و هر چه پیدا کردیم با هم مى‏خوریم و زندگى را مى‏گذرانیم. خبر شهادت راوی حسن پا زهر امامی متن کامل خاطره

یک روز که برادر حسین به منزل ما آمده بود دیدم خیلى ناراحت و گرفته است، از ایشان جویاى احوال حسین شدم. گفت: چیزى نیست، از اسفراین خبر داده‏اند که پدر خانم من مریض است، باید به همراه شما و خانمم به اسفراین برویم. من گفتم: دروغ است. حتماً براى بچه‏ها یا شوهرم اتفاقى افتاده است. به هر نحوى بود به اسفراین برگشتیم من آگاه شده بودم که حسین شهیده شده است. خبر شهادت راوی حسن پا زهر امامی متن کامل خاطره

آخرین دفعه‏اى که حسین مى‏خواست به جبهه برود با سه نفر از دوستانش هماهنگى کرده بودند که شبانه یک تاکسى کرایه کنند و خود را به راه آهن برسانند. هنگام خداحافظى حسین از ما خواست حلالیت مى‏کرد و من گریه مى‏کردم چند روزى از رفتن حسین نگذشته بود که جنازه او را آوردند.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده

آخرین تغییر ‏۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، در ‏۲۱:۴۷