محمود عامل صادقی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | مشهد |
شهادت | ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدرعلی اکبر |
خاطرات
لحظه و نحوه شهادت
موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی اکرم عامل صادقی متن کامل خاطره
اولین باری که ایشان می خواست بره جبهه به این قصد رفت که مبلِّغ باشد اما وقتی که پاش به جبهه می رسه نظرش عوض می شود و یکی از دوستانشان اینگونه می گوید که آقا محمود می گفتند دیگه نمی تونم اینجا دوام بیاورم باید مرا به خط مقدم بفرستید و وقتی که به رفتن ایشان به خط مقدم موافقت می شود محمود در یکی از درگیری ها با دشمن به پایش تیری اصابت می کند و آتش هم خیلی سنگین می شود محمود می گوید که مرا رو به قبله کنید و بروید. جایی که محمود در آنجا تیر خورد وسط جبهه خودی و دشمن بود و یکی دو نفری هم که می خواستند محمود را به عقب بر گردانند به شهادت می رسند.
عشق به جهاد
موضوع عشق به جهاد راوی اکرم عامل صادقی متن کامل خاطره
زمانی که می خواست بره جبهه گفت که : من به عنوان یک پیشنماز و مبلغ به جبهه می روم و بعضی از کتاب هایش را هم برداشت که آنجا منبر برود ایشان علاقه عجیبی به جبهه داشت به طوری که می گفت فقط باید بروم و دشمنان را درو کنم و از یک کنار همه آنها را بکشم.
عشق به جهاد
موضوع عشق به جهاد راوی اکرم عامل صادقی متن کامل خاطره
سری دومی که می خواستند بروند جبهه آمدند منزل ما برای خداحافظی من به ایشان گفتم که شما نرو جبهه لیلا خانم تنها می شوند گفت چه طور که محمد آقا -همسرم- هیچ وقت نیست و شما تنها نیستید گفتم نه داداش شما نرو چون لیلا خانم تنها می شوند ولی ایشان رفت و شهید شد.
اولین اعزام
موضوع اولين اعزام راوی اکرم عامل صادقی متن کامل خاطره
خیلی دوست داشت که به جبهه برود و از طرفی هم علاقه عجیبی به خانواده اش داشت و لذا وقتی که می خواست برود به جبهه به خانمش گفت که : لیلا خانم تا حالا اصلا نشده که از هم جدا بشویم چرا که همیشه مشغول درس بحث و ما بقی وقتش را هم در خانه بود و در اتاقی مطالعه می کرد و برای سر زدن به اقوام و خویشان هم با خانمشام می رفتند بعد هم گفتن که ولی این دفعه می خوام بیست روز از شما دور باشم و سری دومی که می خواستند بروند همسرشان می گوید که محمودم بر می گشت و پشت سرش را نگاه می کرد و می رفت خلاصه رفتن و خداحافظی اش دل ما را کند.
حسن برخورد
موضوع حسن برخورد راوی اکرم عامل صادقی متن کامل خاطره
زمانی که آقا محمود ملبس به لباس روحانیت بود و تا برادر دیگرم مرتضی و مجید به جبهه رفته بودند که یک ترکشی به پای مجید می خورد و مجروح می شود به طوری که پوست پایش سوخته و چروکیده می شود و یکبار که مجید پاچه شلوارش را بالا زده بود و محمود هم به پایش نگاه می کرد که گفت داداش پای مرد باشد باید همینطور باشد.
محبوبیت شهید نزد دیگران
موضوع محبوبيت شهيد نزد ديگران راوی اکرم عامل صادقی متن کامل خاطره
یکی از همسایه های ما که مادرم به آنها ارادت خاصی داشت که حاجیه خانم یک اتاق نداری که محمود مان آنجا زندگی کند و ایشان با اینکه جایی نداشتند ولی به خاطر اینکه ایشان آقا محمود را خیلی دوست داشتند گفتند که چرا یک اتاق را خالی می کنیم و از آشپزخانه هم با لیلا خانم _ همسر آقا محمود _ به طور مشترک استفاده می کنیم وتنها کتابهایش مانده که در همان منزل پدریمان گذاشته بودن چون در آنجا جایی برای کتابهاش نبود.
دستگیری از ضعیفان
موضوع دستگيري از ضعيفان راوی اکرم عامل صادقی متن کامل خاطره
یک شب آقا محمود گدایی را در خیابان می بیند که جایی ندارد و این بنده خدا را بر می دارد می آورد خانه که شب را در زیر زمین بماند
توجه به تحصیل و علم آموزی
موضوع توجه به تحصيل و علم آموزي راوی اکرم عامل صادقی متن کامل خاطره
پدرم با درس خواندن محمود مخالف بود و وقتی که دید حریف آقا محمود نمی شود بهشون گفتند حالا که می خواهی درس بخوانی و کفاشی نکنی حق نداری در این خانه باشی زود کتاب هایت را بردار از این خانه برو بیرون ، محمود هم کتاب هایش را برداشت و به مسجدی به نام مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام که در نزدیکی خانه مان بود رفتند.
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی مرتضی عامل صادقی متن کامل خاطره
یک شب خواب دیدم که آقا محمود با لباسهای سفید و یک نفر سید نشسته بودند که وارد شدم و فهمیدم که یکی از اینها برادرم است صدا زدم داداش محمود و ایشان برگشت و دید که من هستم گفت که الان می آیم و دستشان یک کتابی بود و آمد طرف من و از احوالش پرسیدم که حالتان چطور است گفت هستیم اینجا با یک سید بزرگوار پرسیدم که ایشان را نمی خواهی معرفی کنی؟ آقا محمود گفت که خودت باید بشناسی اش و از آخر هم سید را معرفی نکرد بعد پریدم که داداش چه کار میکنی گفت می بینی که این کتاب چیزی است انسان را گمراه نمی کند بعد گفتم داداش بیا بریم خانه زن و بچه ات منتظرهستند فرزندت بزرگ شده گفت که نمی تونم بیایم دلم نمی خواد بیایم الان جایی که هستم دیگه جایی بهتر از اینجا نیست شما سلام منو به بی بی برسان - همسرشان چون سیده بود بهشان می گفتند بی بی - بعد پرسیدم خُب چه کار می کنید گفت با این آقا سید داریم درس می خوانیم و من باز اصرار کردم که بیا بریم وایشان هم نیامد گفتم پس من می روم بعد می بینمت داداش آقا محمود گفت تا ببینیم خدا چی بخواهد دست خودمون نیست که کی بیاییم کی برویم ان شاء الله شاید دوباره توفیقی حاصل بشود که همدیگر را ببینیم بعد هم خداحافظی کردند و رفتند پیش همان سید و شروع به درس بحثشان کردند.
برخورد با مخالفین
موضوع برخورد با مخالفين راوی مرتضی عامل صادقی متن کامل خاطره
یک شخصی بود که عجیب با انقلاب مشکل داشت و بد می گفت و یک روز آقا محمود با ایشان برخورد داشتند که تا آن روز ایشان را آنقدر ناراحت ندیده بودم و آقا محمود هم به خاطر این ماجرا حسابی از کوره در رفته بود و گفت که اگر من قاضی بودم قطعاً با شما بر خورد شدیدی داشتم که دیگه من این فرد را در جلسه ای ندیدم که بر ضد انقلاب صحبت کند به خاطر برخورد آقا محمود. منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14193