سدالله عاشق | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | نیشابور |
محل دفن | بهشت مفضل |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
تحصیلات | نامشخص |
خانواده | نام پدرمحمد |
خاطرات
اصلاح بين ديگران
راوی عباس عاشق متن کامل خاطره
یک روز پدرم به خانه آمد و گفت آماده شوید تا به مشهد و به زیارت امام رضا (ع) برویم . با خوشحالی و به سرعت آماده شدیم و با اتوبوس به مشهد مقدس رفتیم . پدرم اول از همه ما را به حرم مطهر امام رضا (ع) برد . آنجا مردم زیادی حضور داشتند و مشغول دعا و زیارتنامه بودند . پس از زیارت و حضور در جوار حضرت رضا (ع) پدرم ما را به گردش برد . در راه رسیدن به کوهسنگی پدرم باعث شد که اختلاف دو نفر که بر سر پول بود بر طرف شود و دعوا خاتمه یابد و آن دو نفر با خوشحالی از هم جدا شدند . مدتی در کوهسنگی و بعد از آن هم به پارک رفتیم و روز را تا شب به خوشی و تفریح گذراندیم .
عشق به ائمه اطهار
موضوع عشق به ائمه اطهار راوی عباس عاشق متن کامل خاطره
من با پدرم کمتر از دیگر اعضای خانواده ام به مسافرت رفته ام. امّا مسافرتی را که به مشهد داشتیم هرگز فراموش نمی کنم و از همه بیشتر آن روز پدرم به خانه آمد و گفت: حاضر شوید تا به مشهد برویم. ما خیلی سریع حاضر شده و همراه پدرم سوار بر اتوبوس مشهد گردیدیم و بعد از مدتی به مشهد مقدس رسیدیم. پدرم گفت: بهتر است اوّل برای زیارت به حرم برویم وسپس برای گشت و گذار، در حرم زائرین بسیاری گرد هم آمده بودند، به طوری که تا مدتی بعداز زیارت در آنجا بودیم، سپس پدرم به ما گفت: حالا بهتر است برویم و گردش نماییم، ما نیز قبول کرده و به اتفاق پدر حرم را به قصد گشت و گذار ترک کردیم.
شجاعت و شهامت
موضوع شجاعت و شهامت راوی متن کامل خاطره
مردی چهارشانه را دیدم که چفیه اش را بر گردن انداخته بود در تاریکی شب عملیات با متانت خاص قدم بر می دارد حدس می زدم چه کسی است به زبان کرمانجی کردی خراسان جمله ای به او گفتم: وی نیز به همان لحجه پاسخ مرا داد مطمئن شدم که یکی از هم ولایتی هایم از شمال خراسان است که در آن موقع حضور فعّالی در جبهه های جنگ داشتند گفتم: برادر بیا داخل سنگر استراحت کن. عاشق که به حق عاشق اسلام و میهن بود دعوت مرا پذیرفت آن شب سر و صدای زیادی فضای منطقه را فرا گرفته بود کم کم معلوم شد که شب عملیات است بسیجیان و کلیه نیروهای اسلام با تمامی امکانات رزمی و مهندسی بر خصم زبون می تاختند در این گیر و دار یکی از نگهبان ها احتمالاً به علّت جراحت نمی توانست کار بکند برادر عاشق شبانه به سوی سنگر دوید اسلحه اش را گرفت و با پای برهنه با یک خشاب که 30 فشنگ بیشتر نداشت طرف دشمن آتش گشود. عملیات با دلاوری عاشق به پایان رسید وی که هنوز آثار خدمتگزاری در راه کشور را می شد در نگاههایش دید به سوی سنگر ما آمد هنوز به نزدیکی سنگر نرسیده بود که یک بمب خوشه ای وی را در برگرفت خودم را به سرعت به او رساندم و در آغوشش گرفتم اما قبل از اینکه بتوانم برای نجاتش کاری بکنم قبل از رسیدن به درمانگاه عاشق مردی از سلاسه دلاوران نسل انقلاب به درجه رفیع شهادت نائل آمده بود.
شجاعت و شهامت
موضوع شجاعت و شهامت راوی عباس عاشق متن کامل خاطره
هوا تاریک شده بود. مردی چهار شانه را دیدم که چیفه اش را بر دور گردنش انداخته و آرام آرام گام برمی داشت. من با لهجه کردی جمله ای را بیان کردم و او با همان ظرافت و لهجه شیرین و آشنا جواب مرا داد. از رنگ و رو و حرف زدنش معلوم بود که از اکراد خراسان است و لهجه اش نمایانگر این مسئله بود و معلوم بود که از شهرستان خودمان، یعنی، نیشابور است. او را به سنگرمان دعوت نمودم تا استراحت نماید آن شب سر و صدای زیادی بود و کم کم معلوم شد که عملیاتی در پیش است زیرا که بسیجیان با تمام وسایل از قبیل قمقمه آب، چند خشاب تیر، نارنجک و ... همگی حاضر به رزم بودند. در همین حال چشم آقای عاشق به نگهبانی افتاد که بی تحرک ایستاده بود و هیچ کاری انجام نمی داد لذا پا برهنه به طرف او دوید و اسلحه او را همراه با یک خشاب که 30 فشنگ بیشتر نداشت گرفت و به طرف دشمن هجوم برد. عملیات که تمام شد آقای عاشق به طرف سنگرمان آمد و در آستانه ورود به سنگر ترکش های بمب خوشه ای او را در بر گرفت و من با دیدن چنین صحنه ای سریعاً او را در آغوش گرفته و سعی نمودم که او را به درمانگاه برسانم ولی وقتی که به درمانگاه رسیدیم دیگر او را در این دنیای مادی نیافتم، بله آقای عاشق به شهادت رسیده بود.[۱]