زندگینامه
« شهید فهیمه باباییان پور »
فهیمه باباییان پور، از زنان نمونه است که در تقوا، حجاب، احسان، خدمت و شجاعت، شهره خاص و عام اند . چهارده سال از عمر او می گذشت که بدر انقلاب اسلامی در ایران کامل شد و فهیمه با حضور جدی در صحنه های خون و قیام، همه هستی خود را وقف خدمت به نهضت امام خمینی ( ره ) کرد [1].
پس از پیروزی انقلاب و در روزهای آغازین جنگ تحمیلی، وی همچنان به نهضت می اندیشید؛ تا این که در آبان ماه سال شصت، به درخواست ازدواج غلامرضا صادق زاده - کسی که جز او، دیگری را یارای همراهی با خود نمی دید - پاسخ مثبت و به یقین راهی برگزید و محبت کسی را در قلبش جای داد که او را تا هدف انسان کامل شدن همراهی می کرد .
او یک روز قبل از خواستگاریش، در عالم رؤیا دیده بود غلامرضا در انبوهی از « مین » به شهادت می رسد [2] و این انتخاب، بریدن از دنیا و وصل به خدا شدن برای او تداعی می کند .
در روز سیزدهم آبان، روز دانش آموز، صیغه عقد محرمیت جاری شد و غلامرضا در روز 24 آبان راهی جبهه شد و در میدان رزم - در واحد تخریب - به دنبال راهی می جست تا با بدنی پاره، بر جان فهیمه استقامت به پا کند . فهیمه نیز، لحظه به لحظه به ترغیب و هدایت معلمی نشسته بود که خود، شاگردش بود . اولین نامه ای که از غلامرضا به دست همسرش رسید، متن وصیت نامه او بود . فهیمه در جوابش نگاشت : وصیت نامه ات را در نامه بعد کامل کن ![3]
هرگاه که غلامرضا از جبهه به خانه می آمد، فهیمه از او می خواست تا خاطرات خود را از میدان های مین دشمن و چگونگی شهادت دوستانش، برای او بازگو کند . غلامرضا می گفت و شاگرد درس حقیقت و ایثار، می گرفت و شبانگاه در معراج عبادت، الهام گرفته از آن حقایق، اشک معرفت می ریخت . پس از عملیات فتح المبین که غلامرضا از جبهه برگشت، فهیمه به اتفاق وی، برای جاری کردن خطبه عقد، راهی به جماران جستند و آن گاه که حضرت امام ( ره ) از فهیمه درخواست وکالت کردند، گفت : جواب من مشروط است !
اطرافیان با تعجب پرسیدند : چه شرطی؟
فهیمه به امام ( ره ) گفت : به شرط دعای شما برای شهادت هر دو ما در این دنیا و قبول شفاعت ما در آخرت ![4] پس از جاری شدن خطبه عقد، فهیمه و غلامرضا برای زیارت قبور شهدا، به بهشت زهرا رفتند و با شهیدان پیمانی ناگسستنی بستند . دیگر بار غلامرضا به جبهه رفت و در بیت المقدس حماسه آفرید و مجدداً پس از فتح خرمشهر به تهران برگشت .
فهیمه باز در عالم رؤیا دیده بود که غلامرضا شهید می شود؛ از این رو، به یقین می دانست که این سفر، آخرین سفر اوست؛ لذا به مادرش می گوید : خوب به غلامرضا نگاه کن که دیگر او را نخواهی دید [5] ! و شاید در همان سفر بود که پس از حضور در جمکران و به درخواست غلامرضا، فهیمه با دعا و تضرع از خداوند می خواهد که همسرش شهید شود .
در روز ششم تیرماه سال 1361 غلامرضا عروجی عاشقانه داشت . فهیمه با لباسی سفید، بر جسد پاره پاره شوهرش حضور یافت، دسته گل روز ازدواجش را به دست گرفت و با صلابتی تمام، پیشاپیش جمعیت تشییع کننده به راه افتاد و فریاد برآورد : ای همسر شهیدم، راهت ادامه دارد ! و نیز با صدایی رسا گفت : « رضاً برضائک ...»
و پس از آن فهیمه، پیام رسان خون غلامرضا شد . در شهر و روستا، در مسجد و منزل، در بهشت زهرا و بخصوص در میان خانواده شهدا، بر آن راهی گام نهاد که با غلامرضا پیمان بسته بود .
پس از چندی، وی به سفارش غلامرضا، ازدواج مجدد کرد و زندگی مشترکی را با برادر شوهرش، علیرضا آغاز کرد . علیرضا که طلبه بود، از کلاس معرفت فهیمه درس ها گرفت و فهیمه نیز با حمایت علیرضا، با تدریس در مدارس رفاه، بهار آزادی و روشنگر و همچنین پیش قدم شدن در امر کمک رسانی به جبهه ها، تحولی در دانش آموزان ایجاد کرد .
بیش از دو روز از ازدواج آنها نگذشته بود که علیرضا عازم میدان جنگ شد . پس از بازگشت علیرضا از جبهه، زندگی فهیمه سرو سامانی گرفت . تولد فرزندشان، « غلامرضا » نیز کانون زندگیشان را گرم تر کرد . ولی دنیا هرگز نتوانست فهیمه را بفریبد .
در سال 64 که جبهه ها به نیروی جدید نیاز داشت، به همسر دومش گفت : من خجالت می کشم که این همه در جبهه هستند و تو این جایی و جنگ نیاز به نیرو دارد ![6] ؛ فردای همان روز علیرضا عازم جبهه شد .
هروقت که علیرضا به مرخصی می آمد و باز می خواست به میدان نبرد بازگردد، فهیمه پوتین هایش را واکس می زد، وسایلش را آماده می کرد و عزیزش را برای رفتن به وادی خون و آتش، بدرقه می کرد . فهیمه، مدتی به قم آمد تا در کنار همسرش، از دریای معارف اسلامی بهره جوید . اما دیری نپایید که دست قضای الهی او را از عرصه تنگ زمان و مکان رهایی بخشید و فهیمه در روز 27 فروردین ماه سال 67 ، پس از طوافی پروانه وار بر گرد حرم حضرت معصومه ( س ) در اثر سانحه ای دلخراش، عاشقانه به دیدار پروردگارش شتافت .[۱]
پانویس
- ↑ شیرازی، علی : زنان نمونه، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1378