شهیدابراهیم ذوالفقاری

نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۰۸ توسط Birgani97 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

شه ی د ابراه ی م ذوالفقاری


زندگینامه

در سال 1330 در نوبندگان و در هنگام اوج گ ی ر ی فر ی اد دادخواه ی مردم عل ی ه رژ ی م ستم شاهی پا به عرصه ح ی ات گذاشت و ا ی ن خود فال ن ی ک ی بود برا ی فرزند ی خلف از تبار مظلوم. او پس از گذراندن دوره دبستان و دب ی رستان در سن 17 سالگ ی وارد آموزشگاه درجه دار ی شد و از آنجا که روح پر تلاش او تحمل سکون و ا ی ستادگ ی را نداشت پس از چند ی موفق به اخذ د ی پلم شد و از آنجا به دانشکده افسر ی وارد شد و سه سال پس از آن موفق به کسب مدرک ل ی سانس علوم گرد ی د و ا ی ن سال، ورود او به دوره جد ی د نظام ی بود که انقلاب خونبار ا ی ران به رهبر ی امام خم ی ن ی مراحل حساس س ی ر تکامل ی خود را م ی پ ی مود و توده مردم را به خ ی ابان ها و در برابر دژخ ی مان قرار م ی داد. او در ا ی ن مدت آن چنان که عکس ها ی ش شهادت م ی دهند با ا ی ن که ی ک افسر ارتش بود در اکثر تظاهرات ها شرکت م ی کرد و با شرکت در هم ی ن اجتماعات بود که روح ی ه اش واقعاً دگرگون شده بود و جزء محدود افسران ی بود که در جر ی ان اسلحه دادن به آ ی ت الله طالقان ی که تازه از زندان مرخص شده بود قرارگرفت. پس از چند ماه که رژ ی م از ا ی ن موضوع با خبر شد، پ ی ش از دستگ ی ر ی آنها رستاخ ی ز 22 بهمن به وقوع پ ی وست و ابراه ی م را از شهادت زودرس آن روزها محروم ساخت، اما روح متلاطم و پر فروغش او را ساکت نم ی گذاشت و در ا ی ن ا ی ام ن ی ز به مطالعه ع ی ن ی و ذهن ی شرا ی ط موجود پرداخت و هم ی ن بود که کسان ی که با او برخورد داشتند تعجب م ی کردند که ی ک افسر ارتش تا ا ی ن اندازه واقع ب ی ن باشد و بر خورد با او، انسان را به فکر الگو ی ی ک ارتش ی مسلمان م ی انداخت. با آغاز درگ ی ر ی ها ی ا ی ران و عراق، ابراه ی م را در ت ی ر ماه 1359 به جبهه فکه فرستادند و با اوج گ ی ر ی ا ی ن تجاوز که در اواخر شهر ی ور ماه شروع شد، در سختر ی ن شرا ی ط مبارزه با ن ی روها و مهمات ی بس ی ار کم در برابر هجوم مزدوران بعثی، دلاورانه مبارزه کرد و در ا ی ن چند روز، ی عن ی تا اواسط مهر ماه اکثر سربازان خود را از دست داده بود و خود ن ی ز بر اثر ترکش خمپاره به شدت صدمه د ی ده بود.

rId5

وی پس از 15 روز بستر ی بودن در ب ی مارستان به مرخصی رفت و شا ی د جزء اول ی ن کسان ی بود که بر اثر زخم ی شدن، زود از جبهه برگشته بود. همه درباره ی جبهه از او سؤال م ی کردند و او با وجود پشت سر گذاشتن یک درگ ی ر ی سخت و روح ی ه ی نا امید کننده ای که در روزها ی اول جنگ بر او تحم ی ل شده بود، با کمال شجاعت به همه جواب م ی داد که ما ان شاء الله پ ی روز هست ی م و حتماً پ ی روز م ی شو ی م. چند روز ی نگذشته بود که داوطلبانه به جبهه آبادان ماهشهر رفت و از آنجا برا ی آزادساز ی سوسنگرد شتافت و در ا ی ن پ ی روز ی شرکت جست و پس از سه ماه دوباره برا ی چند روز ی به مرخصی رفت. البته با ی د گفت که جنگ را با تمام ی غرورش برا ی چند روز ی رها م ی کرد و به دیار خود می رفت تا گفتنی ها را برای مردم بگوید و پ ی امش را به عاشقان راهش برساند. او جان کلامش و تمام پ ی امش را در ا ی ن چند روز خلاصه کرد و به گفتار امام عل ی (علیه السلام) که «مردان خدا عق ی ده شان را بر شمش ی ر ها ی شان حمل م ی کنند» معن ی بخش ی د. وی در گفتگو که با بچه ها داشت م ی گفت که فرماندهان ی که بن ی صدر به آنها مسئول ی ت داده، جبهه را به سکون کشانده اند. او در آن موقع که ل ی برال ی سم، جوّ کاذب ی در جامعه به خصوص در جبهه ها در م ی ان برادران ارتش ی ا ی جاد کرده بود و از خون شه ی دان برا ی رشد خود سوء استفاده م ی کرد، عل ی ه بن ی صدر م ی خروش ی د و با کمال جسارت م ی گفت که بن ی صدر خ ی انت م ی کند و پاسداران را عق ی م گذاشته است. شهید از خط امام بس ی ار تعر ی ف م ی کرد و م ی گفت با ا ی نکه من بس ی ار کم با پاسداران تماس داشته ام اما ا ی نها الگو ی ی ک ارتش اسلام ی هستند و م ی گفت من هرگز به پادگان بر نم ی گردم و در جبهه خواهم ماند تا در کنار برادران پاسدار و ارتش ی م از انقلاب پاسدار ی کنم. ابراه ی م، آن افسر دلاور اسلام که نمونه بارز ی از ی ک مسلمان مؤمن، متد ی ن و وفادار به انقلاب اسلام ی بود، پس از چند روز به جبهه غرب شتافت و 4 ماه در ا ی ن جبهه بود و در روز ب ی ستم مرداد ماه آخر ی ن ت ی ر ترکشش را که همان هست ی اش و تمام وجودش بود در کفه اخلاص نهاد و در راه خدا فدا نمود و به لقاء الله پیوست. او مظهر ی ک انسان کامل و شا ی سته و الگو ی پاک ی و اخلاق در ارتش بود. نماز را دوست داشت و به رهبر انقلاب حضرت امام خم ی ن ی عشق م ی ورز ی د و هم ی شه خود را سرباز ی از سربازان امام م ی دانست. سربازان تحت امرش، هنوز خاطرات ز ی با و عرفان ی ، نمازها ی شب و نمازها ی جمعه او را به ی اد دارند. آر ی او عاشق امام و عاشق ی اران امام بود. هم ی شه از منافق ی ن رو ی گردان بود. روزها و شب ها در جبهه ها تنها با ی اد خدا به نبرد خو ی ش ادامه م ی داد و هم ی شه ی اد او ی اد خدا و فکر او رهبر و انقلاب ی بود که او در راهش زحمات ی کش ی ده بود. خاطرات دلاور ی ها ی ابراهیم را شهرها ی قهرمان سردشت، فکه و سا ی ر جبهه ها همچنان به ی اد دارند. شه ی د ذوالفقار ی ، ده سال در ارتش خدمت کرد و از ا ی ن مدت، ب ی ش از دو سال در جبهه ها جنگ ی د و سر انجام در تار ی خ 1360/05/20 در سقز بر اثر برخورد با م ی ن به درجه رف ی ع شهادت نائل آمد. ی اد افسر ی چون ابراه ی م برا ی همه ما گرام ی باد. وصیت نامه بسم الله الرحمن الرح ی م سلام بر امام زمان، مهد ی موعود و سلام بر نا ی ب بر حقش امام امت، ا ی ن قلب تپنده مسلم ی ن و سلام و درود ب ی کران به ارواح ط ی به شهدا، از شهدا ی صدر اسلام تا شهدا ی گلگون کفن کربلا ی ا ی ران. سلام به مادرم، پدرم، همسرم، خواهرم م ی دانم که همگ ی شما چشمتان در راه است و هر دق ی قه برا ی آمدن من لحظه شمار ی م ی کن ی د تا من را از نزد ی ک بب ی ن ی د، ول ی مادرم به خاطر داشته باش که عل ی اکبر در جلو ی چشم پدر و مادرش تکه تکه شد و امام حس ی ن (علیه السلام) در جلو ی چشمان ز ی نب (سلام الله علیها) شه ی د شد و ا ی کاش در کنارم بود ی و م ی د ی د ی موقع ی که مأمور ی ت ی برا ی م پ ی ش م ی آ ی د چگونه به م ی دان رزم م ی روم و دشمن د ی ن خدا را به تنگ م ی آوردم. ا ی کسان ی که مأمور دفن من هست ی د! وقت ی که مرا در قبر م ی گذارند، مشت ها ی م را گره کن ی د تا همه بدانند من با مشت گره کرده به سو ی دشمن رفتم، دهانم را باز بگذار ی د تا از خدا ب ی خبران آگاه شوند من با ندا ی الله اکبر بر دشمن تاختم و چشمانم را باز نگه دار ی د تا همه بدانند با چشم باز به ا ی ن راه رفتم و دشمن را به زبون ی کش ی دم تا شهادت نص ی بم شد. چنانچه شه ی د شدم در زادگاهم، نوبندگان فسا در قطعه شهدا به خاک سپرده شوم. و اما پدر و مادرم و برادرانم و همسر و خواهرانم! خواهش م ی کنم صبر و حوصله داشته باش ی د و خدا ان شاء الله به همگ ی شما صبر عنا ی ت بفرما ی د و برا ی من گر ی ه نکن ی د؛ چون که راه ی که شه ی دان انتخاب نموده اند، من هم همان راه را انتخاب کرده ام. د ی گر شما را ب ی شتر ناراحت نم ی کنم و زحمت نم ی دهم. به ام ی د پ ی روز ی رزمندگان اسلام و ز ی ارت قبر امام حس ی ن (علیه السلام) پا ی نده باد پرچم جمهور ی اسلام ی ا ی ران خدا ی ا تا ظهور مهد ی (عجل الله فرجه) خم ی ن ی را برا ی ما نگه دار چاکرتان ا ی نجانب ابره ی م ذوالفقار ی 1360/04/20 پی نوشت: قابل ذکر است که جنازه شه ی د هنگام دفن، با چشمان باز و حالت لبخند و مشت گره کرده بود و موقع خاکسپاری هم کس ی از متن وص ی ت نامه اطلاع نداشته است.

خاطرات

  • خاطره اول ( از زبان دوستان شهید):

خاطره ای که از دوستان شهید ذوالفقاری به یاد مانده است این است که در یکی از روزها با دوستانش به زیارت قبر شهدا می روند و در آنجا به دوستش می گوید: اینجا را که می بینی، به همین زودیا جای من است.

  • خاطره دوم ( از زبان برادر شهید):

روزی برادرم پیش من آمد و گفت: «برادر چون در اوج انقلاب هستیم و من مأمور اسلحه خانه هستم، می خواهم مقداری اسلحه را در اختیار آیت الله طالقانی که تازه از زندان آزاد شده است، بگذارم». در لیست سیاه ساواک، نام ابراهیم و 40 تن از افسران پیرو خط امام وجود داشت و همیشه حرف ابراهیم این بود که اگر انقلاب پیروز نشود من اعدام خواهد شد.1[۱]

rId6


پانویس

  1. سایت نویدشاهد
آخرین تغییر ‏۱۳ مرداد ۱۳۹۷، در ‏۱۲:۰۸