شهید احمد ولی کندجانی تاریخ تولد :1345/05/21 تاریخ شهادت : 1366/06/26 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :آذربایجان شرقی - تبریز – وادیرحمت
زندگی نامه
بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدایی که انسان رااز خاک آفرید وبه خاک برگردانید من زندگینامه احد ولی رابر روی کاغذ سفید مینویسم امیدوارم که خداوند مرایاریکندتا آنچه درباره ی این شهید میدانم همه رادرست و صحیح به یاد آورم و ان رابنویسم شهید احد در خانواده کم درآمد به دنیا امد وقت اومیخواست بهاین دنیا چشم بگشاید پوزش برای کار به یکی از شهر ستان اطراف رفته بود ودرست یکماه بود که ازخانواده اش دوربود ومادرش درحالی که یک بچه درراه داشت در خانه کار میکرد او ریسندگی پشم میکرد تا بتواند درموقع نبود همسرش مخارج خانه را مقید کند شهید احد سومین فرزند این خانه بود که دوتا فرزندان این خانواده بر اثر بیماری فوت کرده بودند ودرواقع شهیداحد بعداز انها اولینفرزند بود بلی شهید احد به دنیا آمد ومادرش نام اورا احد گذاشت احد دراین خانواده رفته رفته بزرگ و بزرگ تر شد وقتی او بیمار میشد مادر وپدرش خیلی میترسیدند که خدا نکرده که این بچه هم مثل بچه های قبل فوت کند وآنان سعی و تلاش میکردند تااومریض نشود شهید احد ولی خیلی فرد حساس بوداوهمیشه به فکر پدرش بود که چگونه میتواند پدر باکارگری وبنایی شکم 8 فرزند را تهیه کند بعداز شهیداحد خداوند به آنها دوخواهر وپنج برادرعطا کرد ما الان یک خانواده ده نفری بودند که شهید احد اولین فرزند بود اوتامقطع راهنمایی درس خواند وبعداز انقلاب بود که شهید احد جوان 13 و 14 ساله بودکه جنگ علیه ایران آغازشد ودیگرنتوانست درس بخواند وهمیشه در فکر رفتن به جبهه بود او ساعت ها می نشست جلوی تلویزیون تا اخبار را نگاه کند ودرمسجد محله هم خیلی فعالیت داشت وبه خواهرانش وبرادرانش تاکید میکرد که مواظب پدرومادر شان باشند با آنان مهربانی کنند اوهمیشه برادران کوچکتر خودش رانصیحت میکرد هیچ وقت بدون اجازه پدرومادرش به جایی نمی رفت اویک جوان 13 ساله بودولی باز هم برای رفتن به خانه فامیل ویارفتن به جای دیگر ازمادرش اجازه می گرفت او به سرکار می رفت تا بتواند کمک خرج پدرش باشد ودر شغل سپر سازی ماشین کارمیکرد شهید احد مزد هفتگی خود را بدون کم کردن به مادرش میداد وبه اومی گفت که مادر در مخارج خانه خرج کنتا برایپدر خرج خانه سنگین نباشد روزی اومی خواست به جبهه برود ولی پدرومادرش با این کار اومخالفت کردن چون اوهم کمک خرج پدرش بود وهم سنش کم بود ومادرش می ترسید بلکه برای اواتفاق بیفتد وقتی شهید احد با مخالفت مادرش روبه رو شد خیلی ناراحت شددر گوشه ای نشست ودعا خواند که خدایا ای کاش سنم بزرگ بودتا منهم م یتوانستم درجبهه شرکت کنم بالاخره زمان سربازی اورسید واو آماده خدمتش راگرفت وبه سربازی رفت وبعداز 3 متاه آموزش درزاهدان به جبهه های غب منتقل شد اودر حدود یک سال ونیم دجبهه بود در طول این زمان به خانه شان نامه م ینوشت ودرنامه هایش همیشه تاکید میکرد که از امام وانقلاب به نحو احسن نگهداری کنند مینوشت که این انقلاب را ما به راحتی به دست نیاوردیم این انقلاب ثمره خون جوانان است شما باید همیشه ودره ر زمان در پاسداری ازانقلاب کوشا باشید اوکم کم به مرخصی میآمد و وقتی مادرش میگفت چرا به مرخصی نمی آیی میگفت که مادر حالا زمان جنگ است وقت خاانه نشینی نیست ماباید از وطن وناموس خود دفاع کنیم اوهیچ وقت از وضع جنگ و جبهه به مادرش چیزی نمی گفت میترسید کهمادرش ناراحت شودو نگران اوئباشد با لاخره شهید در روز 1366/06/26 درجبهه سومار مفقود الاثر شد وبعداز 8 سال جنازه او پیدا شدامیدوارم که روح پاکش در محضر امام حسین و شهیدان کربلا باشد
منبع:[۱]