نام ولی اسمعیلی نام پدر علی نام مادر صاحب محل شهادت حلبچه محل تولد کرمانشاه - حسین آباد تاریخ تولد ۱۳۲۶/۰۷/۰۲ محل شهادت حلبچه تاریخ شهادت ۱۳۶۶/۱۲/۲۴ استان محل شهادت کردستان شهر محل شهادت - وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی تعداد پسر ۲ تعداد دختر ۳ تحصیلات چهارم ابتدائی رشته - عملیات سال تفحص محل کار بنیاد تحت پوشش مزار شهید قزوین - آبیک - خاکعلی
زندگي نامه
اسماعیلی، ولی: دوم مهر ۱۳۲۶ ، در روستای حسینآباد از توابع شهر کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش صاحب نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و سه دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۶ ، در حلبچه عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه و صورت، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای خاکعلی از توابع شهر آبیک قرار دارد. برادرش صفر نیز به شهادت رسیده است.
وصیت نامه
شهید، ولى اسماعیلى: اینک که من به فرمان رهبر عزیز و ولى فقیهم، قدم به جبهه هاى نبرد حق علیه باطل گذاشتم، از خداى خود کمال تشکر را دارم که مرا به این راه هدایت فرمود. خداوندا! تو خود مى دانى که من نداى «هل من ناصر ینصرنى» حسین زمان خود را شنیدم و لبیک گفتم. خداوندا! شهادت، کمال انسانیت است؛ مرا به کمال انسانیت برسان. پروردگارا! براى خانواده ام داغ من مشکل و توان فرساست، از تو مى خواهم به همه ی آنها صبر جزیل عطا بفرمایى؛ هر چند که پدر و مادرم مى دانند امانتى را که توسط خداوند به آنان سپرده شده است، باید روزى به صاحبش -که خداوند متعال مى باشد- برگردانند. برادران و خواهران گرامی ام! براى شما عزیزان چند توصیه دارم: اول این که خط شما باید همیشه خط اولیاء الله باشد، همان گونه که در قرآن کریم خداى متعال فرموده است: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم»؛ اطاعت کنید از خدا و رسول خدا و جانشینان او. اینک جانشین بر حق ولى عصر، امام زمان(عج)، حضرت امام خمینى -امام عزیز امت- مى باشند. دوم این که مشت محکمى بر دهان یاوه گویان و کسانى که درصدد تضعیف روحانیت و دولت جمهورى اسلامى هستند، بکوبید. سوم این که مبادا مشکلات زندگى باعث سستى ایمان شما گردد؛ چون خداوند در قرآن مجید فرموده است که: «ما انسان را در سختى آفریدیم» و همه اینها آزمایش الهى است، مبادا که از این امتحان سرافکنده بیرون بیاییم. همسرم! مى دانم که در خانواده زحمات زیادى براى من و بچه ها کشیده اى، من اجر تو را به خداوند متعال واگذار مى کنم. ان شاء الله که بچه ها در دامان پُر مهر مادرى مهربان، چون شما پرورش اسلامى بیابند تا ادامه دهنده ی راهم باشند. آنها باید طورى پرورش پیدا کنند که در هر زمان و مکان، دشمنان دین و قرآن را بشناسند. به فرزندان عزیزم نیز سفارش مى کنم که: درسهایشان را خوب بخوانند و در سنگر مدرسه با قلمهایشان قلب دشمنان جمهورى اسلامى را نشانه بگیرند؛ همان گونه که من با تفنگم، قلب صدامیان را نشانه گرفته ام.۱ (۱۰۴۸۰۰۴) ولى اسماعیلى ۳۰/۱۱/۶۶
خاطرات
یوسف حسینپور: عملیات «والفجر۱۰» بود. رزمندگان حدود چهارده ساعت در سرمای بسیار شدید منطقه توانسته بودند ارتفاعات صعبالعبور «حلبچه» را پشت سر گذاشته و تمامی پایگاههای دشمن را به تصرف خود درآورند. من به همراه یکی از دوستانم، وارد یکی از پایگاهها شده و با صحنهی بسیار عجیبی روبرو شدیم. «اسماعیلی» فرمانده گروهان را دیدم که در کنار جنازهی یکی از شهدا نشسته است. وقتی ما را دید، با لبخند و خوشرویی خاصی، از ما استقبال کرد. پرسیدم: «این شهید کیست؟» با لبخند در پاسخم گفت: «یکی از نیروهای گروهانم بود، که شب گذشته در درگیری با دشمن شهید شده است.» بعد از کمی صحبت با ایشان، خداحافظی کرده و راهی پایگاهی دیگر شدیم. در بین راه سؤالی ذهنم را مشغول خود کرده بود که: «چرا فرمانده کنار آن جنازه نشسته بود؟» از برادری که همراهم بود، موضوع را پرسیدم. ایشان گفت: «مگر شما متوجه نشدید؟» گفتم: «متوجه چی؟» گفت: «آن دو با هم برادر بودند و آن که شهید شده بود، برادر بزرگتر فرمانده بود و «آرپیجی»زن گروهان!» خشکم زده و اشک در چشمانم حلقه زده بود و به این همه صبر و استقامت غبطه میخوردم. جالبتر این که هنوز چهلم شهادت برادر بزرگتر فرا نرسیده بود، که برادر کوچکتر (فرمانده) هم در عملیاتی در ارتفاعات «شیخ محمد» به شهادت رسید.[۱]