شهید رضا قانعی‌ زارع‌

رضا قانعی زارع
16502.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد کاشمر
شهادت ۱۳۶۵/۳/۱
محل دفن باغمزار
سمت‌ها رزمنده
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر رحمت اله

خاطرات

  • موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد

یک شب خواب دیدم که دندان جلویم افتاده است و به کاشمر جاى مادرم آمدم دیدم دائى ام کاغذى در دستش است مى‏گوید بى بى صغرى این یک چیزى است من مى‏خوانم شما گریه نکنید متنى است مى‏خوانم در همان عالم خواب مى‏خواستم به مادرم بگویم من یک خوابى دیده‏ام گفتم بگذار صحبتهایش با دائى تمام شود بعداً مى‏گویم که ناراحت نشود اما مى‏دانستم خوابى که دیده‏ام شهادت یا مرگ جوان است، چیزى نگفتم در همین حال در حیاط را زدند زنگ که خورد از خواب بیدار شدم. قاصد خبر شهادت برادرم رضا را آورده بود شوهرم رفت بیرون بعد از ده دقیقه‏اى که برگشت گفت بلند شو مى‏خواهیم برویم کاشمر بعد همان متوجه تعبیر خواب شدم.

  • موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد

همان روزیکه پسر عزیزم رضا به شهادت رسیده بود خواب دیدم که در خانه دراز کشیده‏ام و ماه مبارک رمضان هم بود رضا با یک کارتن بزرگ کشمش وارد خانه شد گفت: بى‏بى جان این کشمش‏ها را در سه کارتن کن گفتم: براى چه مى‏خواهى؟ گفت: مى‏خواهم ببرم جبهه گفتم در یک کارتن باشد بهتر است. گفت: نه مادر سه کارتن جا بده سپس کارتن کشمش را روى زمین گذاشت دیدم کشمشهاى بسیار خوبى است دو تا برداشتم که در دهانم بگذارم گفت: مگر روزه ندارید یادم آمد گفتم چرا مادر خوب شد گفتى کشمش‏ها را در کارتن گذاشتم او هم زیر بغلش گرفت و رفت همینکه از در خارج شد از خواب بیدار شدم. یکى از همسایه هایمان مقدارى سبزى آش مى‏خواست به او سبزى دادم و دوباره خوابیدم در خواب دیدم دختر کوچکم از راه آمده است و شصت دستانش قطع شده است و دستش هم اصلاً خونى نبود گفتم مادر شصت دستت چه کار شده است؟ همان طور گریه مى‏کرد و چیزى نمى‏گفت تا بیدار شدم با خودم گفتم امروز رضا شهید مى‏شود و پس از چند روز خبر شهادتش را آوردند و متوجه شدم که او در همان روز به فیض عظیم شهادت نائل گشته است.

  • موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد

یکبار خواب دیدم که وارد خانه شدم و رضا را دیدم که لباسهاى سفید بر تن دارد و مشغول به خواندن نماز است وقتى نمازش را سلام داد و تمام کرد گفت: مادر کجا بودى؟ گفتم: در خانه همسایه رفته بودم گفت: بیا برویم و خانه‏ام را نگاه کن دستم را گرفت به محض اینکه از خانه خارج شدیم دیگر رضا را ندیدم و از خواب بلند شدم.

  • موضوع عشق به جهاد

یکدفعه که پسر عزیزم به مرخصى آمده بود و در حال استراحت در خانه بود رادیو مرتباً اعلام حمله مى‏کرد ناگهان رضا بلند شد و گفت مى‏خواهم بروم جبهه و مرخصى اش را لغو کرد و عازم جبهه شد و در عملیات والفجر به درجه رفیع پر فیض و افتخار شهادت نائل گشت و حدود هفت روز بعدش جنازه او را آوردند.

  • موضوع بسليم بودن در برابر پروردگار

روز جمعه بود که رضا آمد دنبالم و گفت: بیا برویم یک دورى بزنیم به زیارت سید مرتضى و سید محمد برویم از خیابان قائم که رد شدیم به کوچه دکترنى رسیدیم این کوچه به پشت بازارچه متصل مى‏شه اگر موتورى وارد کوچه شود موتور دیگرى نمى‏توانست عبور کند به هر حال وارد کوچه شدیم من هم راننده بودم و رضا در پشت سرم بود همین طور که در حال حرکت بودیم یک موتورى از روبرویمان آمد و تصادف کردیم و من و رضا به شدت از روى موتور پرتاب شدیم. و در حدود چهار الى پنج متر آن طرف‏تر از موتور افتادیم چون شدت تصادف بالا بود گفتم حتما کارمان تمام است هنگامیکه روى هوا بودم وقتى به زمین خوردم احساس کردم بر روى ابر نرمى افتاده‏ام چون هیچ صدمه‏اى ندیدم و ناگهان صداى رضا را از پشت سر شنیدم که مى‏گفت تو کارى نشده‏اى؟ گفتم: نه مثل اینکه معجزه شده چون با این شدت حداقل دست و پایمان باید مى‏شکست رضا گفت شاید مصلحت خداوند بر این نیست که ما به این طریق از دنیا برویم فکر مى‏کنم مصلحت ما در جبهه است خلاصه دوباره سوار شدیم و به زیارت رفتیم.

  • موضوع پيش بيني شهادت

آخرین دفعه‏اى که برادرم رضا از جبهه آمده بود ازدواج کرده بودم و در خلیل آباد بودم که براى دیدن من آمد و دو تا عکس به خانه ما آورد گفتم این عکسها چیست؟ وقتى عکسها را مشاهده کردم که عکس گل و پروانه و تنگ آب است که در وسط آن عکس خودش که فقط از چهره گرفته بود گفتم این چه مدل عکسى است که گرفته‏اى گفت این عکس را برایتان آورده‏ام و یکى هم براى خانواده خودمان این عکس‏ها را بزرگ کنید و بر روى دیوار نصب کنید که در آینده به کارتان خواهد آمد در آن زمان نفهمیدم منظورش چیست؟ وقتى که به شهادت رسید بعد فهمیدم که چرا این کار را کرده بود. [۱]

پانویس

  1. یاران رضا

نگارخانه تصاویر

رده

آخرین تغییر ‏۷ شهریور ۱۳۹۹، در ‏۱۵:۰۰