خاطرات
- نمی خواهم معامله کنم
بهش زمین داده بودند. نامه نوشته بود که نمی خواهم، می ترسم آخرتم را با گرفتن این زمین معامله کنم. باهاش صحبت کردند؛ که قانعش کنند. گفتند: شما که تنها نیستی. خونواده ت هم هستن. اوناهم حق دارن. حرف گوش کن. این زمین رو بگیر و بساز. یعنی یه خونه هم سهم تو نمی شه ؟ طلاهای خانمش را فروخت و با قرض از این طرف و آن طرف، پول جورکرد. اسکلت خانه که عَلَم شد، دوباره نامه داد که نمی خواهم. نمی خواهم آخرتم را با دنیا معامله کنم. دوباره آمدند. همان حرف ها وصحبت ها. [۱]
- سوره ی والعصر
پدرم خيلی زيبا و مؤثر به ما تذکر می داد. دعوا کردنش هميشه غير مستقيم بود؛ يعنی اصلا دعوا نمی کرد و سرمان داد نمی کشيد. وقتی کار اشتباهی می کرديم، صدايمان می کرد و ما را می برد توی اتاقش. می نشستيم کنار هم. بابا سوره ی والعصر را می خواند. حالا من دل توی دلم نبود که من چی کار کردم!؟ آن قدر زيبا و با ادب حرف می زد که به خودم قول می دادم ديگر اشتباهم را تکرار نکنم.[۲]
- رضایت ولی
قرار بود صبح روز عید برود به خدمت آقا و درجه ی سرلشگری اش را بگیرد… همه تبریک گفتند , خودش میگفت :درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست ، وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذراند حس میکنم ازم راضی هستند… وقتی ایشان راضی باشند… امام عصر (عج) هم راضی اند ،همین برایم بس است
- صبح روز بعد از خاکسپاری
خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س) ، سر قبر صیاد . اما پیش از آنها کسی دیگری هم آماده بود. حضرت آقا که گفت « دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است ازش دور شده ام . »[۳]
- پند نامه
اگر امام بفرمایند لباسهایت را بکن یا درجه گروهبان سومی بزن، به خدا این کار را بدون کمترین ناراحتی انجام خواهم داد.
- بدون بسم الله
اوایل جنگ بود . در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود ، گفت :« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . »[۴]
- دعای قنوت نمازش این بود: ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای )
- مناجات
پرودگارا رفتن در دست توست ، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی میدانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار بدهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم.
- هدیه سرهنگ
گفتند منزل جناب سرهنگ شیرازی؟ دلم هُری ریخت، گفتم برایش اتفاقی افتاده. گفتند جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده، بعد یه پاکتی بهم دادند. اومدم تو حیاط و بازش کردم دیدم یه انگشتر عقیق با یه نامه س که نوشته: برای تشکر از زحمتای تو ، همیشه دعات میکنم. از خوشحالی اشک تو چشام جمع شد.
راوی: همسر شهید علی صیاد شیرازی[۵]