احمد زید آبادی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | سبزوار |
شهادت | ۱۳۶۰/۵/۲ |
محل دفن | بهشت شهدا |
سمتها | رزمنده |
خاطرات
دو سه شب بود که به بانه اعزام و در یک مدرسه ای مستقر شده بودیم . قرار بود آزاد سازی جاده سر دشت به بانه را انجام دهیم . یک شب با هم رفتیم حمام آن زمان حمام که می خواستیم برویم چند نفری می رفتیم یک نفر بیرون نگهبانی می داد و بقیه حمام می رفتند وقتی احمد از حمام بیرون آمد گفت : من غسل شهادت کرده ام امشب من شهید می شوم . گفتم : این چه حرفی است که تو می زنی ما که عملیات نداریم بعد رفتیم پایگاه و خوابیدیم ساعت یک نصف شب بود که ضد انقلاب ها به ما حمله کردند چند نفر زخمی شدند و احمد هم بر اثر اصابت گلوله شهید شد .
در شب 21 ماه مبارک رمضان به مادر احمد گفتم : بیا با هم مراسم احیا به مسجد برویم . وی در جواب من گفت آنجا برویم در حالیکه فرزندم در خون خود می غلتد . و با گفتن این حرف شروع کرد به گریه کردن و من هم بی اختیار اشکم سرازیر شد .( آنزمان ساعت حدود 10 شب بود ) بعدا مشخص شد که احمد درست در همان ساعت به شهادت رسیده بود به این ترتیب که نزدیک غروب آفتاب جهت استحمام به شهر بانه می رود دوستانش از او می پرسند چرا حمام رفتی احمد می گوید اولاً شب 21 رمضان است ثانیا شب قدر است و ثالثاً اگر خدا بخواهد غسل شهادت کرده ام .
احمد آنقدر شور رزم و نبرد داشت که پس از پایان آخرین امتحانش درد بسیج اسم نویسی کرد آن هم پس از متقاعد کردن اجباری من 15 روز رفت به آموزش و پس از اتمام آموزش برگشت تا برای رفتن به جبهه آماده شود موعد خداحافظی فرا رسید . او رو به رویم نشست و گفت : مادر جان من اگر بروم دیگر بر نمی گردم . من این حرف او را به شوخی گرفتم و گفتم بهتر ! دوستان به او گفتند : احمد آقا از روزه ماه رمضان فرار می کنی ؟ احمد در جواب گفت : جبهه یعنی نماز و روزه ، جبهه یعنی دفاع از ارزشهای اسلامی و دینی رفتن به جبهه این معنا را می دهد . [۱]