کد شهید: 6309117 تاریخ تولد : نام : حسن محل تولد : مشهد نام خانوادگی : عاملگوشهنشین تاریخ شهادت : 1363/12/22 نام پدر : نصراله مکان شهادت : جزیره مجنون
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : لشکر 5 نصر گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : فرماندهگردان گلزار : حرممطهرامامر خاطرات
حالات معنوی خاص
موضوع حالات معنوي خاص راوی ن .م ملکی متن کامل خاطره
بعد از شهادت حاج رمضان عامل به اتفاق چند تن از دانشجویان تربیت معلم برای دعای کمیل به منزل پدرش رفتیم در آنجا برادر شهید عامل را برای اولین مرتبه دیدم . شباهت زیادی به لحاظ چهره با ایشان داشت . دعای کمیل در آن شب برگزار شد و دانشجویان فیض بردند . من مرتب به چهره برادر ایشان نگاه می کردم و آرامشی را مشاهده می کردم ایشامن جزء سلام و احوال پرسی صحبتی نکردند نشان می داد که او در این فضا و شرایط نیست به ذهن می آمد که ایشان یک شهیدی است که ما توفیق درک وجود ایشان را داریم . تا زمانیکه ما مطلع شدیم در عملیات بعدی به فیض شهادت رسید و در کنار برادرش به شهادت رسید .
سعه صدر
موضوع سعه صدر راوی محمود رضا قاسمی متن کامل خاطره
یادم هست وقتی خبر شهادت حاج رمضان را به برادرش حاج حسن که در منطقه بود، دادند تا برای تشییع پیکر برادرش برود، ایشان با یک تبسّم زیبا در حالی که سرش را تکان می داد گفت : «انّا لله و انّا الیه راجعون». رمضان به آرزوی دیرینه اش که هر لحظه منتظر آن بود و در دعاها از خدا می خواست رسید.
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی محمد حاجی پور متن کامل خاطره
یکی از دوستان نحوه خبر شهادت حسن عامل به پدرش را این گونه تعریف می کرد : ما رفتیم درب منزل عامل پدر ایشان دم در آمدند و گفتند خسته نبا شید ما گفتیم خوشا به سعا دتتان پدر شهید هستید و حسن هم مجروح شده است پدرش گفت : نه آقا جان حسن مجروح نیست حسن رفته است گفتم : نه حاج آقا . گفت : به من بگویید حسن رفته است گفتیم : حاجی آقا شما از کجا می دانید ؟گفت : من دیشب خواب دیدم حسن وسط اتاق نشسته بود رمضان داشت اتاق را جاروب می کرد یکد فعه جاروب را داد به حسن و گفت : بلند شو داداش اتاقت را جاروب کن من فهمیدم حسن هم رفت :انا لله و انا الیه راجعون نگران نیستم به راه خدا هدیه دادم.
آخرین وداع با دوستان
موضوع آخرين وداع با دوستان راوی محمد امامی متن کامل خاطره
حسن عامل نیم ساعت قبل از شهادتش با قایقش نزد ما آمد که توی اسکله مستقر در چهار راه شهداء بودیم قایقش را به دست من سپرد و گفت ابن قایق اینجا باشه دیگر رفت و بر نگشت بعد از عملیات من هم مجروح شدم و بر گشتم توی بیمارستانی در مشهد بستری بودم که خبر دادند حسن عامل شهید شده است.
هوش و استعداد
موضوع هوش و استعداد راوی عباس قم آبادی متن کامل خاطره
یادم است در عملیات والفجر 3 یک موشکی پیدا کردیم تا آن موقع چنین موشکی را ندیده بودیم تقریبا مثل موشک ما لیاتکا بود به اتفاق حسن عامل این موشک را برداشتم و به عقب منتقل کردیم و علیرغم این که کار خطرناکی بود با توکل بر خدا شروع کردیم به کار کردن بر روی این موشک می خواستم ببینم طریقه ی شلیک کردن و هدایتش چطوری است پشت یکی از ارتفاعات منطقه ی والفجر 3 موشک را مستقر کردیم که شلیک کنیم سیستم ها را که به هم وصل کردیم دستگاهی دارد برای اثر شلیک و هدایت گلوله یک چراغ قرمز دارد وقتی این چراغ روشن شد عامل سر و صدایش بلند شد که چراغ روشن شد خوشحال شد که موشک آماده ی شلیک است قبل از شلیک گفت : فلانی برو چاشنی موشک را بردار در این خصوص کمی هم با یکدیگر چینگ چینگ کردیم - گفتم: بابا باید چاشنی رویش باشه ما می خواهیم امتحان کنیم ببینیم چکار می کند.گفت : نه برو چاشنی را بردار رفتیم چاشنی را بر داشتیم و آماده ی شلیک شدیم به محض این که شلیک شد موشک سرش پایین آمد وقتی این طور شد به صورت دیوانه وار موشک سر دنبال نیروهای می کرد همه توی بیابان فرار می کردند صحنه ی وحشتناکی بود هر جا منفجر می شد داغون می کرد مثلا اینجا به زمین می خورد بلند می شد می رفت آن طرف دیگر به زمین می خورد خلاصه افراد تا شعاع 500 متر خودشان را دور کردند چون احتمال می دادند هر آن منفجر شود هر کداممان توی یک چاله خوابیده بودیم و منتظر تا خرج موشک تمام شود وقتی خرج موشک تمام شده بود مثل موشک نیم سوخته که دود از آن بلند می شد شده بود گفتیم : نکند خرج داخلش مانده باشه نزدیک شدیم دیدم کار نمی کند بعد کشفش کردیم که اشکالش چی بوده است.
خبر شهادت
موضوع خبر شهادت راوی محمد حاجی پور متن کامل خاطره
وقتی حاج رمضانعلی عامل شهید شده بود به من خبر دادند که به برادرش حسن که آن زمان جبهه بود خبر دهم که جهت تشییع جنازه به مشهد برود چون حسن به من خیلی ارادت داشت به ایشان گفتم: حسن جان فکر می کنم حاج رمضان بدجوری زخمی شده است و ایشان را به مشهد برده اند بیا تا مشهد برو و برگرد با تعجب بر گشت و گفت :حاج آقا از شما بعید است این حرف را بزنید فردا شب عملیات می خواهیم برویم گفت: اگر داداشم شهید شده است انالله و انا الیه راجعون خوشا بحالش اگر هم شهید نشده آنقدر پرستار هستند که بیایند و به ایشان رسیدگی کنند نیازی به رفتن من نیست . گفتم : حسن جان ما شاالله روحیه ات بالا است حاج رمضان شهید شده است . گفت: انل لله انا الیه راجعون خوشا به سعادتش بدون اینکه آهی بکشد اخمی به ابرو بیاورد خیلی خونسرد گفت: خوشا به سعادتش من به ایشان گفتم :حسن جان این شهید اول خانواده تان است نکنه یک وقت پدر و مادرتان پیش مردم بلند گریه کنند که دشمن شاد شود حسن جان سریع بپر با هوا پیما برو مشهد جنازه را تشیع کن سر خاکش هم صحبت کن و بگو من اسلحه ی برادرم را بر میدارم و زمین نمی گذارم به کوری چشم منافقین گفت: چشم حاجی آقا حالا که این حرف را زدی می روم آمد مشهد و طولی نکشید که به جبهه بر گشت گفتم آمدی حسن جان ؟گفت: بله ولی به تشیع جنازه نرسیدم .[۱]