شهید سبزعلی حبیبی

شهید سبزعلی حبیبی

تاریخ تولد :1340/05/10

تاریخ شهادت : 1367/04/22

محل شهادت : نامشخص

محل آرامگاه :تهران - بهشت زهرا

زندگی نامه

شهيد سبزعلي حبيبي، فرزند رستم علي در تاریخ 1340/05/10 در روستای حسن آباد یاسوکند بيجار در خانواده ای متدین و مذهبی به دنیا آمد. دوران شیرین کودکی را سپری کرد و راهی مدرسه شد و تا پایان دوره ابتدایی را با موفقیت سپری کرد. سپس به کار و تلاش در نانوانی مشغول گردید. با رفتن خانواده حبیبی به تهران سبزعلی در دوران نوجوانی در راهپيمایي ها و فعاليت هاي مذهبي شرکت مي کرد و این گونه انزجار خود را از حکومت منفور و ظالم پهلوی اعلام می داشت. اهل مسجد بود و علاوه بر شرکت در نماز جماعت به فعالیت های فرهنگی نیز می پرداخت. او اخلاق نمونه اي داشت و با همه بسيار مهربان بود. شهید در سن 20 سالگي به سنت حسنه ازدواج اهتمام ورزید و در مدت 7 سال زندگي صاحب 3 فرزند شد و رفتار بسيار خوبي با زن و فرزندان خود داشت. شهيد سرباز ارتش شد و حدود يک ماه به پايان سربازي مانده بود که پس از آخرین مرخصی و شیرین کردن کام همرزمانش به خاطر تولد فرزند سومش، در تاریخ 1367/04/22 در منطقه عین خوش بر اثر بمباران هوایی و اصابت راکت به خودروی آنها، به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهر این شهید سرافراز میهن در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

خاطرات

خاطره ای از زبان همرزم شهید (علی اکبر بهرام پور) سلام و درود بر روح پاک شهدا من دوست و همرزم شهید سبز علی حبیبی به واسطه ی هم ولایتی بودن با آن شهید بزرگوار، با ایشان رفاقت برادرانه ای در جبهه داشتم. داستان شهادت آن بزرگوار از زمانی شروع شد که شهید حبیبی تقریبا یک هفته قبل از شهادت، از مرخصی برگشته بود، اما این مرخصی با سایر مرخصی هایش فرق داشت، چراکه سبزعلی کام همرزمانش را با پاکتی از شیربنی به واسطه به دنیا آمدن بچه ی آخرش شیرین کرده بود. روزهای خوش زندگی اش را سپری می کرد، چنان خوشحال عرش پاک خدا را سیر می کرد و او را شاکر بود که گویی خداوند نیز مشتاق دیدار او باشد. در روزهای عملیات مهران، من و شهید حبیبی در لشکر 16 زرهی تیپ یک قزوین در منطقه عملیاتی ابوقریب خادم و رزمنده بودیم. روزهای سخت درگیری و جنگ بود هر روز از آمار رزمندگان لشکر کاسته می شد، همه شهادت را به اسارت ترجیح می دادند. هنگامی که خط شکسته شد و مورد حمله دشمن قرار گرفته بودیم فرمانده (ذاکری) پیشنهاد داد هرکس از نیروهای آشپزخانه داوطلبانه می خواهد بیاید و به اندازه ی کافی آذوقه برداریم و آشپزخانه سیاری را در محل استقرار نیروهای خودی مستقر کنیم، همه با جان و دل پذیرفتیم و به اندازه ی کافی لوازم مورد نیاز آشپزخانه سیار را برداشتیم و عازم محور دشت عباس شدیم. بعد از ظهری از روزهای ماه دوم تابستان، هوا بسیار داغ و سوزان بود، اینجانب، شهید حبیبی و دو تن دیگر از رزمنده ها سوار بر پشت خودرو آی فای بودیم، راننده خودرو آقا محمد بود. در میانه ی راه فرمانده ی مهمات نیز به ما ملحق شد، قسمتی از مسیر محور دشت عباس_ دهلران را طی کرده بودیم، کسی نمی دانست چه در انتظار ماست و توکلمان بر خدا بود. همه چیز در یک چشم به هم زدن اتفاق افتاد، مورد حمله و بمباران هوایی هواپیماهای رژیم بعثی قرار گرفتیم، دنیا جلوی چشمانم تیره و تار شده بود، در آنی که به هوش آمدم نمی دانستم چه شده است و کاملا حیران بودم، پس از گذشتن دقایقی «یاحسین» گفتن صدای سبز علی باعث شده اندکی هوشیارتر شوم، سرم را به کنار دستم برگرداندم، دیدم سبز علی بر اثر برخورد ترکش بر ناحیه ی بالای شکم به شدت مجروح شده بود، به طوری که خون از لابه لای انگشتانش که بر زخم گذاشته بود فوران می کرد، نمی دانستم خواب هستم یا بیدار، فقط صدای «یاحسین» گفتن سبز علی را می شنیدم، فرمانده مهمات و یکی دیگر از رزمنده ها شهید شده بود، آن یک رزمنده ی دیگر نیز مجروح شده بود. سبزعلی دیگر تکان نمی خورد، اما گویی لبانش بدون حرکت نیز داشت ذکر «یاحسین» می گفت. سلام و درود بر ذکر لبانت در وقت شهادت.[۱]

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش

رده‌ها

آخرین تغییر ‏۱۰ تیر ۱۳۹۹، در ‏۲۲:۱۳