شهید علی اصغر ابراهیمی

شهید :علی اصغر ابراهیمی

فرزند : محمود

عضو : بسیج

تاریخ تولد : ۱/۲/۴۷

محل تولد : شهید آباد

تاریخ شهادت : ۲/۱/۶۱

محل شهادت : شوش

عملیّات :فتح المبین

محل دفن : گلزار شهدای امامزاده عقیل (ع) شهید آباد


زندگی نامه

نوجوان شهید علی اصغر ابراهیمی در خانواده ای فقیر و مستضعف پا به عرصه جهان گذاشت . پدرش او را با چوپانی و زحمت کارگری بزرگ کرد و در سن ۶ سالگی او را به مدرسه فرستاد که موفق شد تا کلاس سوم راهنمایی به تحصیلات خود ادامه داد. او که از شور انقلابی خاصی برخوردار بود با شروع جنگ ، نا آرام و بی قرار گشت تا اینکه در سال ۱۳۶۰ به جبهه رفت و توانست در عملیات فتح المبین در منطقه عملیاتی شوش شرکت کند که بعد از مدتی مبارزه در تاریخ ۲/۱/۶۱ بر اثر انفجار مین شربت شهادت را نوشید و شهید شد. خصوصیات شهید ایشان فردی مصلح بودند و دوست داشتند همیشه بین مردم صلح و صفا برقرارباشد . ایشان فردی مذهبی و مقید به اصول اسلامی بودند . سفارشهای ایشان به خانواده ، پیروی از امام و روحانیت ، حمایت از جبهه ها و رعایت دستورات اسلام بود ، ایشان مدرسه را بخاطر جبهه و جنگ ترک کرد. سخن شهید: مردم بسیار خوبند ،از مشمولین انتظار داریم که بیشتر به فکر انقلاب و پاسداری از خون شهدا باشند و نگذارند مردم نسبت انقلاب بدبین باشند شهدا از شما انتظار دارند که به فکر مردم باشید. و اینگونه است که اگر به وصیت نامه شهدا جامه عمل بپوشانیم ، راهشان را ادامه داده ایم و از خونشان صیانت کرده ایم.

وصیت نامه

سلام علیکم اکنون که اینجانب توفیق شهادت نصیبم گشته است خدا را شکر کنید که توانستید چنین فرزندی را تربیت کنید و در راه خدا فدا نمایید . پدرم ، مادرم؛ می دانم تا وقتی در دنیا بودم فرزند خوبی برای شما نبودم و همیشه شما از دست من ناراحت بودید . اکنون از شما می خواهم که مرا حلال کنید و آن گناهان را نادیده بگیرید و از من راضی باشید . از شما می خواهم که برادران و خواهرم را با احکام اسلامی آشنا نمایید و در این مورد آنها را به نزد افراد متدین بفرستید تا به آنها احکام اسلامی بیاموزند و از شما می خواهم که هیچ ناراحت من نباشید. و تنها پیامی که برای مردم ایران دارم این است که : به کلمه ( لااله الا الله )بیندیشید و به آن عمل نمایید. والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته ۲۸/۱۱/۶۰[۱]

خاطرات

  • دستگیری از والدین

با این که سن و سال کمی داشت، کمک حال پدر و مادر بود و بیشتر خریدهای خانه را خودش انجام می داد. آن روز مادر منتظر علی اصغر نشد و خودش رفت خرید. وقتی علی اصغر برگشت، دید مادر تازه از خرید آمده است! مادر را گرفت و او را نشاند، بعد رفت و یک لیوان آب میوه آورد و به مادرش داد و گفت: «مادرجون بخور.» همان ایام، پدرش داشت خانه رو تعمیر می‌کرد. علی اصغر، پدر را قانع کرده‌بود که کارها را به او بسپارد. به پدر گفته بود: «من خودم هستم، شما استراحت کن.»[۲]

پانویس

  1. سایت شهدای استان فارس
  2. تبسم آسمانی/ ص 11
آخرین تغییر ‏۷ بهمن ۱۳۹۸، در ‏۱۶:۴۴