شهید فریبرز کیان

شهید فریبرز کیان

تاریخ تولد :1344/08/25

تاریخ شهادت : 1365/11/10

محل شهادت : نامشخص

محل آرامگاه :نامشخص


زندگینامه

شهید فریبرز کیان در سال 1344 به عرصه وجود پا نهاد. تحصیلات ابتدایی خویش را در یکی از مدارس تهران آغاز نمود و بعد از دریافت مدرک سوم همراه با خانواده خویش به شهر چالوس مهاجرت نموده و در دبستان سعدی در پایه چهارم ابتدایی شروع به تحصیل کرد. تا دو سال قبل از شهادت در همان شهر زندگی می کرد. مقارن با شروع انقلاب اسلامی وی درکلاس دوم راهنمایی مشغول به تحصیل بود و اواخر همین کلاس نیز انقلاب به پیروزی رسید. وی در طول انقلاب در راهپیمایی ها شرکت داشت و می توان از وی به عنوان یکی از افرادی که در مدارس بر علیه رژیم به تحریک معلمین میپرداخت نام برد. بعد از پیروزی انقلاب و همزمان با رشد جسمی و ذهنی، از افرادی بود که در پایگاه های بسیج به میهن اسلامی خویش خدمت می نمود. بعد از مدتی که در این پایگاه ها انجام وظیفه نمود از طرف دشمن بعثی که نسبت به وی آگاهی کامل داشت به طور نسبتاً مخفیانه با معتادین و قاچاق فروشان مواد مخدر مبارزه می نمود و در دستگیری آنها نقش مهمی را به عهده داشت. در آن زمان نیز از طرف همین خود فروشان و افراد خود باخته در مقابل فرهنگ تهاجمی غرب، مورد ضرب و شتم قرار گرفت. بعد از این مبارزات و شروع جنگ تحمیلی علیه ایران به عنوان یکی از رزمندگان غیور، لباس مقدس رزم به تن نمود و در کارزار حق علیه باطل مشغول به نبرد شد. در سال 1362 در جبهه شلمچه از ناحیه کتف چپ به شدت مجروح گردید که برای درمان به پشت جبهه منتقل شد و تا اوایل سال 1363 تحت درمان قرار داشت. از آنجایی که شیفتگان قدرت الهی و مجذوبین امام زمان (عجل الله فرجه) دوری از این الطاف را غیر قابل تحمل می بینند وی نیز دوباره بعد از کمی بهبودی به مناطق جنگی اعزام شد. شهید کیان در سال 1363 به جبهه جزیره مجنون اعزام گردید و در عملیات خیبر از ناحیه دو پا مجروح شد و دوباره پس از بهبودی به جبهه های نبرد عزیمت کرد که به دلیل ضعف جسمانی به پشت جبهه بازگشت و با فشار خانواده و دوستان به ادامه تحصیل مشغول شد و در سال 1364 موفق به اخذ دیپلم گردید. (اسفند ماه 1364 با فرم رزمندگان) ناگفته نماند که وی مواقع بی کاری به سرودن شعر، مطالعه و فنون سرودن شعر می پرداخت. پس از اخذ دیپلم با گرفتن دفترچه آماده به خدمت به خدمت سربازی رفت و با این طرز فکر که می روم به ارتش تا روحیات بسیج را به آنجا انتقال دهم، وارد ارتش جمهوری اسلامی ایران شد و به عنوان نماینده عقیدتی سیاسی لشگر 21 حمزه در یکی از تیپ های آن لشکر مشغول به خدمت شد. در عملیات کربلای 6 علیرغم مخالفت فرماندهین با اصرار زیاد وارد عمیات شد و در تاریخ 1365/10/23 در حالی که از ناحیه کتف سمت راست مجروح شده بود به اسارت نیروهای عراقی درآمد و پس از 8 روز اسارت با تک شبانه گروه های چریکی برای تخلیه شهدا در کنار رودخانه کنگاگوش سومار، پیکر پاکش در حالی که مدت زیادی از خوردن تیر خلاصی در چشم چپش نمی گذشت با دستی بسته به عقب انتقال یافت و در تاریخ 1365/11/12 پیکر مطهرش در گلزار شهدای آبیک به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد

با یاد و نام خداوند تبارک و تعالی اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علی ولی الله

وصیتنامه

سخنی چند با عزیزان و دوستانم، اینجا که سخن می راند این برگ سفید را سیاه می کند سخن از رحل و رفتن است. خدایا! تو را شکر می کنم که مرا پذیرا شدی. پروردگارا! دست توبه و ندامتم را خالی باز مگردانی و استجابتم کردی که ادعونی استجب لکم. خدایا! قطره قطره خونم را برای باروری درخت اسلام قبول فرما؛ چرا که این درخت تنومند تنها خون بایدش نثار کرد تا رشد کند. خدایا! انسانی با کوله باری از گناه و با توشه ای که حاوی از هر گونه اطاعت توست بسویت آمده اما این حقیر مفلوک آستانت با امید به بخشایشت خدمت رسیده، می داند که او را و همه گنه کاران توبه کار را خواهی بخشید. الهی! من در کربلای اباعبدالله نبودم و بنا بر اقتضای خلقت در رکاب او لیاقت جهاد را نداشتم ولی خدایا! در کربلای فرزند حسین (علیه السلام) در کربلای ایران شرف حضور پیدا کردم. پروردگارا! تو را به خون حسین ما را با او محشور گردان. صدام و حامیانش جز پشیزی نیستند، اصلاً ارزشی ندارند، قدرتی ندارند. ای مردم! ای ایثار گران! ای کسانی که به جهانیان ثابت کردید که سلاح و مهمات در برابر ایمان هیچ است. ای کسانی که فرزندانتان را نثار کرده اید مبادا که دشمنان روزی فرصت یابند میانتان تفرقه بیاندازند. مبادا گروهی از شما را بر علیه گروه دیگری و فردی را علیه فردی دیگر فریب دهند. همه با هم معتصم بحبل الله و در زیر لوای الله به رهبریت حضرت امام (مدضله العالی) نائب به حق آقایمان ولی عصر به راه خود ادامه دهید که هیچ قدرتی در مقابل شما جرأت قد علم کردن ندارد. بدانید و به هوش باشید که دشمن از حربه های گوناگون، تزویر، ریا، دروغ، خدعه و نیرنگ به علیه تان استفاده می کند. دست از وی برندارید، نماز جمعه ها، دعاهای کمیل و توسل را حتماً برگزار کنید که دشمن از این ها واهمه دارد. امام را در همه حال و در همه جا دعا کنید. سلامتی ایشان را از خدا بخواهید، طول عمر ایشان را تا ظهور صاحب زمان حتی کنارشان از خدا مسئلت دارید. قدر این نعمت بزرگ الهی را که به ملت ایران ارزانی شده را بدانید. پدرم! از زحماتی که برایم کشیده ای تشکر می کنم. پدرجان! روزهای سخت کار می کردی، من کاری جز خوردن و خوابیدن نداشتم و آن روز که نوبت فعالیت من بودم از کوشش سر باز می زدم. پدرجان! حلالم کن. مادرم! به خدا سوگند که عزیزترین افراد در نزدم شما و پدرم بودید. امیدوارم که شما نیز حلالم کنید. مادرجان! سوگند گرمی دستانت را در موقع نوشتن این کاغذ حس می کنم و متأسفم از این که نتوانستم جبران آن همه محبت و زحمات شما را بکنم. راستی از شما می خواهم که این سخنان مرا به آنان که قربانی دست آوردهای غرب شده اند و زندگی را جز در خوردن و خوابیدن و شهوت نمی بینند، برسانید. آنان را به تقوا نصیحت می کنم ابتدا آنانی که خود را در مقنعه به قول خودشان مخنقه و لباس اسلامی زندانی می دانند، کاری ندارم و خودشان هم می دانند. روی سخنم با شماست که هنوز غیرت و عفت و شرفتان زنده است، می گویم که تقوا را تقوا را تقوا را پیشه کنید و شمایی که از دست آوردهای انقلاب به طور منافقانه استفاده می کنید به خود آیایید که منافقان از کفار بدترن و مادرجان پسرت را حلال کن. برادران عزیزم فرامرز، فرهاد و محسن کوچولوی خوبم! برای شما هم برادر خوبی نبودم ولی دوستتان داشتم. برادرانم! به تحصیل خود ادامه دهید و علم بیاموزید. پدر و مادرجان را عزیز بدارید و مرا حلال کنید. فاطمه، خواهرم! با تو سخن ها بسیار داشتم اما در اینجا نمی توانم برایت بنویسم. فاطمه جان! برادری که بودم و حق برادری به جای نیاوردم. امیدوارم حلال کنی و ببخشی. خواهرم! فاطمه گونه زندگی کن، در مورد حجاب که صحبتی برایت ندارم چرا که خودت از من بهتر می دانی و عمل هم که می کنی تنها عرض می کنم مواظب باشی که خدای ناکرده مورد خشم و غضب خدا قرار می گیری. برادران عزیزم اصغر و حسین! از آنجا که خداوند مشیت را بر آن نهاده بود که کمتر در خدمت باشم ولی از شما طلب حلالیت کرده و دعایتان را در جهت آمرزش گناهانم از خداوند خواستارم. خواهر دوستتان داشتم راستی از همسران برادران بزرگوارم طاهره خانم و منیژه خانم حلالیت می طلبم. بیش از این سرتان را درد نمی آورم از آنجا که وقت کم است و برای عملیات آماده می شویم، بیشتر نمی توانم بنویسم. دیدارمان روز قیامت. 1365/10/22[۱]

نگارخانه تصاویر

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش
آخرین تغییر ‏۲۵ مهر ۱۳۹۸، در ‏۱۲:۴۵