شهید قاسم ارحمی تاریخ تولد :1338/11/18 تاریخ شهادت : 1361/01/02 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :تهران - بهشت زهرا
زندگینامه
در 18 بهمن ماه سال 1338 در شبی سرد و زمستانی در تهران، خداوند سومین فرزندمان به نام قاسم را به ما عطاء کرد، در 4 سالگی فرزند شیرین و زیبایم تب شدیدی کرد، دکتر تشخیص داد که او فلج شده است پدرش که قاسم را بسیار دوست می داشت نتوانست این بیماری را برای یگانه پسرش قبول کند او را نزد پزشکان بسیاری برای معالجه برد بار آخر که دکتر عبدالحسین کانی پس از معاینه گفت که فرزندم فلج شده و دیگر نمی تواند راه برود با التماس و دعا از خدا خواستیم که سلامتی را به او برگرداند لذا پس از معالجه فراوان و عنایت پروردگار، فرزندمان پس از مدتی شفا یافت و کم کم راه می رفت پس از بهبودی قاسم، با هوش و استعداد فراوانی که داشت توانست دوره ابتدایی را در دبستان طلوع تهران به پایان برساند او حتی به خواهران بزرگترش در پاسخ به سوالات درسی شان کمک می کرد. توانایی و علاقه او به تحصیل موجب شد که کلاس ششم ابتدایی را با نمرات خوب در 3 ماه تابستان بگذراند و به دبیرستان راه یابد اما بیماری پدرش ومسئولیتی که در زمان بیماری پدر برای تامین مخارج خانواده در خود احساس می کرد مانع از تحصیل او شد. قاسم از اوایل انقلاب فعالیتهای انقلابی داشت، او و دوستانش تمام شب را به پاسداری و تامین امنیت مردم مشغول بودند تا زمانیکه به فرمایش و امر امام خمینی اسلحهها را تحویل داده و خودش را برای سربازی معرفی کرد دوره آموزشی خود را در تربت حیدریه مشهد گذراند در سال 1360 با لشگر 77 خراسان عازم جبهه گیلان غرب شد و به عنوان دیده بان دسته خمپاره 120 در پیشروی تنگه حاجیان و چاغالوند به کشور و میهنش خدمت کرد او تمام ایام عید و تحویل سال 1360 را در جبهه گیلان غرب برای دفاع از انقلاب و میهنش خدمت کرد، در مدت سربازی قاسم به خاطر رشادت ها و دلیری هایش در چندین حمله به دشمن لوح افتخاری برایمان فرستاده بودند که اکنون نشان و یادگاری ازاوست، او در تیر ماه 1360 عازم جبهه جنوب شد در مهرماه همان سال در حماسه و جبهه آبادان شرکت داشت در کوتاه فرصتی که می یافت به مرخصی می آمد حتماً به خواهرهایش سر می زد آنها و خواهرزاده هایش را بسیار دوست می داشت و در اندک زمان حضورش به آنها محبت بسیار می کرد، آخرین باری که به مرخصی آمد روز جمعه بهمن سال 1360 بود در لحظه خداحافظی و عزیمت به جبهه از خداوند متعال طلب شهادت در راه خدا و انقلاب مقدس اسلامی کرد در طول تماس هایی هم که از جبهه با ما می گرفت همیشه از فامیل و افراد خانواده احوالپرسی می کرد و من از او میخواستم که برای رفع دلتنگی خانواده و تحویل سال 1361 مرخصی بگیرد و عید نوروز سال 1361 را در کنار خانواده ش باشد او هرباردر تماس هایش از من میخواست که برای پیروزی انقلاب اسلامی دعا کنم، در آخرین تماس او موقع خداحافظی با اصرار از او خواستم که برای لحظه تحویل سال 1360 مرخصی بگیرد اما پسرم گفت مادرجان منتظرم نباش شاید نتوانم که عید را در خدمتتان باشم حمله ای در پیش داریم، مادر جان از من راضی باشید و مرا ببخشید تنهایتان می گذارم در آن لحظه از صدای قلبم تمام بدنم تکان می خورد، در حالی که بغض گلویم را گرفته بود و نمی خواستم جواب بدهم گفتم مادر جان این چه حرفی است که میزنی من به پسری همچون تو افتخار می کنم تو را خداوند با نذر و نیاز به من بخشید و من همیشه خدا را شکر می کنم ، با خوشحالی چند دفعه گفت الحمدالله الحمدلله. خوب به یاد دارم پسرم بعد از هر حمله بلافاصله به ما تلفن می زد تلگراف می زد و مارا از حال خود مطلع می کرد ولی روزها ازآخرین تماس و طلب حلالیتش از ما می گذشت و قاسمم هیچ تماسی نگرفته بود تا مدتها با هر صدای زنگ در یا صدای تلفنی گمان می کردم پسرم است مدام انتظار نامه رسان را می کشیدم تا نامه ای از قاسم بیاورد سراغ قاسم را از هرکسی که از جبهه خبر داشت گرفتیم سرانجام دوستانش خبر آوردند پسرم در حمله فتح المبین در روز دوم فروردین درغرب دزفول به درجه شهادت نایل گشته است آری روز بیستم فروردین جسد پاکش در بهشت زهرا دفن شد. می دانم دیگر نمی آید ولی ای کاش یک بار دیگر روی ماهش را می دیدم.
پانویس: راوی مادر شهید
وصیت نامه شهید
سلام و خداحافظ پدر عزیزم، مادر گرامیم و خواهر مهربانم، ممكن است وقتى این نوشته را مى خوانید من دیگر نباشم و از اين دنيا فارغ شده باشم، براى یك مسلمان مرگى وجود ندارد و این حالت تحولى بیش نیست، مادرجان، الان كه این نامه را برایت مى نویسم در حدود 85 روز است كه شما را ندیدم می دانى كه چقدر دلم برایت تنگ شده است، خلاصه كه مادرجان شاید قسمت همین باشد كه بوده، در هر صورت مادرجان و پدر عزیزم دوست داشتم مى ماندم و تلافى چند سال زحماتتان را مى كردم، ولى مادرجان این را بدان كه اگر من شهید شدم این شهادت را از صمیم قلب پذیرفتم چون شهادت در راه خدا همانا ادامه راه امامان بوده، خدا شهیدان را دوست دارد. مادرجان، گل نیلوفرم، قامتت بلند گیر و كوه باش، چون كوه استقامت كن، پدر عزیزم كه بعد از خدا مهربانترین موجود نزد من هستى و من به وجود تو افتخار مى كنم كه چنین فرزندى تربیت كردى كه افتخار اسلام باشد. پدر و مادر گرامیم، در زندگى رنج فراوان به شما داده ام ولى امیدوارم كه جانم را در راه شما فدا كنم كه راه شما همانا راه خداست و امیدوارم هیچ وقت به من ناكام نگویید چون من نهایت كام را گرفتم كه بهترین نعمت هاست. مادرجان، من فرزند خوبى برایت نبودم امیدوارم مرا عفو كنى. مادرجان و پدر گرامیم، هرگز فراموشتان نمى كنم اجرتان با خدا و امام زمان (عج) تقدیم به مادر گرامیم؛ مادر! فداى قلب تو از من رمیده اى آیا مگر زمن سخن بد شنیده اى تو بوستان سبز وجود منى آن غنچه توام كه توام پروریده اى. خواهر عزیزم، زندگى كلاس درسى بیش نیست كه انسان باید دیر یا زود امتحان پس بدهد. دعا براى امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینى فراموشتان نشود