محمدرضا قمریان | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | مشهد |
شهادت | 1367/05/05 |
محل دفن | بهشت رضا |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر:فتحاله |
کد شهید: 6715617 تاریخ تولد :
نام : محمدرضا محل تولد : مشهد
نام خانوادگی : قمریان تاریخ شهادت : 1367/05/05
نام پدر : فتحاله مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : بهشت رضا
خاطرات
- موضوع لحظه و نحوه شهادت
آخرین قطرات اشک محمد رضا در بعدازظهر روز 67/5/4 در قرارگاه تاکتیکی لشکر در ایستگاه حسینیه بر زمین تشنه ریخت. قرار بود محمد رضا و شهید زیبائی و شهید صادق توانا گردانها را در آن شب جهت باز پس گیری خاک مقدس کشورمان راهنمایی کنند، محمد رضا که با وصال دولت نزدیک و نزدیکتر می شد همینطور که دراز کشیده بود قطرات اشک از گوشه های چشمانش به کف سنگر می ریخت بعد از مدتی از جای برخواست و به پشت خاکریز پشت سنگر رفت ، پس از ساعتی با نامه ای که در دست داشت باز گشت ، و نامه را به یکی از برادران سپرد. فردای آن روز که دیگر محمد رضا نیازی به گریه کردن نداشت و در آسمان در جوار دولت به قهقهه مستانه مشغول بود فهمیدیم آن نامه جز وصیت نامه پر از الهام و معنویت و صدق و صفایش چیز دیگری نبوده است. روحش شاد و روانش پر رهرو باد ، لازم به ذکر است که شهید در هنگام شوخی نیز در بین بچه ها آنقدر لطیف بود که همه بچه ها دوستش داشتند و به او احترام می گذاشتند .راوی حمیده صفر نژاد
- موضوع حالات معنوي قبل از شهادت
در منطقه عملیاتی کربلای 10 بعد از عملیات مشغول شناسایی منطقه جهت عملیات های آتی بودیم و چون هنوز لشکر به منطقه نیامده بود به تیپ 48 فتح کهگیلویه مأمور شدیم، برای گرفتن سهمیه غذا من و شهید قمریان یک قابلمه برداشته و به محل توزیع غذا رفتیم، هنوز غذا نیامده بود، جهت رفع بیکاری (تا آمدن ماشین غذا) برای شهید خاطراتی از عظمت و پاکی شهدای گذشته واحد بازگو کردم که سخت تحت تأثیر واقع شده بود گریه اش گرفت، من که با این روحیه محمدرضا آشنا بودم از این رفتار او متعجب نبودم، ولی کسانی بودند که از من سئوال می کردند که چه شده است و من در جواب می گفتم (او عاشق دلتنگ است).راوی احمد محمدی
- موضوع عشق به ائمه اطهار
«شهید محمدرضا قمریان که به صورت داوطلب بسیجی به منطقه اعزام شده بود مدت زیادی در واحد اطلاعات عملیات لشگر 5 نصر مشغول خدمت بود ، وی در وصیت نامه نورانی خود به : این نکته قرآنی «فلیضحکوا قلیلاً والیبوا کثیراً » اشاره کرده و خاطر من نیز من نیز در رابطه با همین گریه کردن زیاد است که ذیلاً به چندین مورد آن اشاره می کنم . در منطقه تپه منافقین مشغول شناسایی بودیم ، منطقه چون قبلاً در دست نیروهای خودی بود ، تابلوهای تبلیغاتی زیادی نصب بود ، به هنگام بازگشت ، در حال نزدیک شدن به منطقه خودی توسط دوربین مادون تابلوها را برای افراد تیم می خواندم ، خسته نباشی رزمنده ، و بچه های تیم ... نصر من الله و فتح قریب «لبخند بزن رزمنده » و بچه ها لبخند که نه بلکه .... قهقهه .... «زیارت قبول رزمنده »، تا این تابلو را خواندم شهید قمریان بی اختیار اشکهایش سرازیر شد ه و بچه ها ی دیگری را نیز منقلب کرد و زار زار شروع به گریه کردن نمود و گاهی هم که خود را کنترل می کرد با صدای لرزان می گفت : راستی از زیارت مولایمان باز می گردیم . و این گریه تا به خط خود رسیدیم ادامه داشت .راوی احمد محمدی
- موضوع شجاعت و شهامت
قبل از عملیات بیت المقدس 2 برای اطمینان پیدا کردن از وضعیت نیروهای عراقی مأموریت پیدا کردیم . مسیری جدید را پیموده، تا اینکه به خط دشمن برسیم و مسائل موجود اعم از هوشیاری نیروهای دشمن و همین طور تجهیرات و تعداد سنگر های نگهبانی و کمین دشمن را مشخص و گزارش کنیم. مسیر بسیار دشوار بود ،به صورتی که با توجه به فصل زمستان بایستی از رودخانه عبور می کردیم و سپس به طرف ارتفاع ادامه می دادیم . در نزدیکی های خطوط دشمن 3 نفر از بچه های تیم را به عنوان تأمین پشت سر خود گذاشتیم و من و شهید محمد رضا قمریان به طرف دشمن رفتیم ، هر چه نزدیک تر می شدیم طبعأ حساسیت منطقه و احتیاط ما نیز بیشتر می شد ، دیگر تقریبأ به میان دو سنگر نگهبانی دشمن رسیده بودیم ، در این حالت به صورت سینه خیز و خیلی آهسته جلو رفتیم ، زمین پر از برگهای خشک بلوط بجای مانده از فصل پائیز بود و حرکت ما را کند تر می کرد ( به علت صدای برگهای خشک زیر دست و پا ها ) ناگهان دو عراقی که با هم صحبت می کردند از سنگر به سنگر دیگری شروع به حرکت کردند شهید محمّد رضا قمریان که برای اوّلین بار چنین صحنه ای را مشاهده می کرد نارنجک خود را کاملا آماده کرد که با دشمن درگیر شود . با اشاره به او گفتم که هنوز ما را ندیده اند و عجله نکند و ایشان که روحیه قوی برخاسته از ایمان تقوا داشت با همان زبان به من گفت « احمد تو برو مسئله من و تو نیست مسئله یک لشکره » او قصد داشت در صورت درگیر شدن یک تنه با عراقی ها بجنگد تا ما و اعضای دیگر تیم فرصت داشته باشیم به عقب و خط خودی باز گشته و گزارشات را تسلیم فرمانده خود کنیم ؛ خلاصه این که عراقی های کور دل ما را ندیدند . ما خیلی آهسته از همان راه که آمده بودیم ، باز گشتیم ولی ارزش این عمل نزد خدا محفوظ بود و من نیز بسیار خوشحال بودم که دوستی دارم علاوه بر علم و آگاهی مزهر و اخلاق و تقوی ... به صفت شجاعت نیز مجهز است وی در عبادت چشمی بسیار گریان داشت و در بین دوستان بسیار مهربان خوش رو و خوش صحبت بود و در مأموریت ها بسیار شجاع و نترس بود و با سن نسبتأ کم حدود 20 سال تعداد بیشماری حدیث شعر و حکایت حفظ داشت و به قول خودش هر شب در مسجد محله شان در قروه سنندج در حالی که 4 ساله بود به ترتیب حروف الفبا برای نماز گزاران حدیث معصومین را یاد آوری می کرد.راوی احمد محمدی [۱]