محمدعبدی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | قاین |
شهادت | ۱۳۶۳/۱۲/۲۲ |
سمتها | تک تیرانداز |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
تحصیلات | نامشخص |
خانواده | نام پدررضا |
خاطرات
خواب و رویای شهادت
موضوع خواب و روياي شهادت
راوی رضا عبدی
متن کامل خاطره
زمانی که فرزندم محمد از جبهه برگشته بود . هیچ صحبتی از جبهه و جنگ نمی کرد . یادم هست یکی از همرزمانش به نام آخوندی خاطره ای را از قول فرزندم محمد شنیده بود این گونه برایم نقل کرد : عملیات به انجام رسیده بود و بچه ها به سنگرهایشان برگشته بودند و از فرط خستگی تا صبح خوابم برده بود در عالم خواب دیدم یک نفر با لباس سبز در جلوی من ظاهر شد و به من وعده شهادت داد .
تولد و کودکی
موضوع تولد و کودکي
راوی رضا عبدی
متن کامل خاطره
به خاطر دارم یک روز که از سرزمین کشاورزی به خانه برگشتم دیدم در روستا زلزله شده است و همسرم که آن موقع فرزندم محمد را باردار بود با پای برهنه و در حال گریه جلوی درب حیاط ایستاده بود . با خود گفتم خدا به خاطر ایشان به آنها رحم کرده بود و از بلای آسمانی نجاتش داده بود
مظلومیت شهید
موضوع مظلوميت شهيد
راوی رضا عبدی
متن کامل خاطره
به یاد دارم زمانی که فرزندم محمد از جبهه برگشته بود روحیه اش عوض شده بود و صورتش تغییر کرده بود وقتی علتش را پرسیدم چیزی نگفت . تا اینکه دایی اش تلفن زد و گفت : ایشان را موج انفجار گرفته و 25 روز در بیمارستان سمنان بستری بوده اند . که هیچ یک از ما اطلاعی نداشتیم .
تولد و کودکی
موضوع تولد و کودکي
راوی زری ماه غلامی
متن کامل خاطره
یادم هست زمانی که فرزندم محمد را 7 ماه باردار بودم . در بیابان از بالای الاق به زمین خوردم . با خود گفتم حتماً بچه آسیب دیده است ولی به امر خدا به خیر گذشت و هیچکداممان آسیب ندیدیم . بعد از شهادتشان فهمیدم که چون می خواست شهید شود خداوند او را زنده نگه داشته بود .
نوجوانی و جوانی
موضوع نوجواني و جواني
راوی زری ماه غلامی
متن کامل خاطره
به یاد دارم فرزندم محمد نوجوان بود و از بیابان که برگشت خودش را حاضر کرد : به او گفتم کجا می خواهی بروی گفت : می خواهم به مشهد بروم برای اینکه دلم برای امام رضا (ع) تنگ شده است و جلویش را نگرفتم وقتی پدرش آمد جویای حالش شد گفتم : ایشان دلش برای امام رضا (ع) تنگ شده بود و برای زیارت به مشهد رفت .
خاطرات نحوه مجروحیت
موضوع خاطرات نحوه مجروحيت
راوی حسن اکبری
متن کامل خاطره
یادم هست همرزم محمد در عملیاتی موج انفجار او را گرفته بود و هیچ چیز متوجه نمی شد او را به بیمارستان سمنان منتقل کردند و حدود 25 روز در آنجا بستری بود . خانواده اش از این موضوع اطلاع نداشتند و بعد که به مرخصی آمده بود حالش کمی بهتر شده بود ولی به قدری ضعیف شده بود و روحیه اش تغییر کرده بود که هیچ کس او را نمی شناخت تا اینکه خودش را معرفی کرد آنوقت او را شناختند.[۱]