شهید محمد مهدوی لاهرودی

شهید محمد مهدوی لاهرودی

تاریخ تولد :1350/01/03

تاریخ شهادت : 1370/08/10

محل شهادت : نامشخص

محل آرامگاه :اردبیل - مشگین شهر – لاهرود


زندگینامه

 در سومین روز از فروردین ماه سال یک هزار و سیصد و پنجاه در روستای لاهرود (از توابع شهرستان مشکین شهر) نوزادی چشم به جهان گشود با لمسِ بودنش اسمِ این نوزاد را محمد نام نهادند. شهید محمد در یک خانواده چهار نفری زندگی می کرد که فقط دو برادر بودند و شهید اولین فرزند خانواده بود. مرحوم کامران مهدوی لاهرودی پدر خانواده مردی متدین و مذهبی بود که از طریق کار در زمین های کشاورزی مایحتاج خانواده را تأمین می کرد. مادر شهید سرکار خانم فاطمه لطف اله اوغلی می باشد که دلاور مردی چون شهید محمد مهدوی لاهرودی در دامن پاک چنین مادرانی تربیت یافته و برای خود و خانواده اش افتخار آفریده است. زمانیکه برای مصاحبه با خانواده ی این شهید رفته بودیم پدر شهید به رحمت خداوند رفته بودند و اطلاعات را از مادر و برادر شهید به دست آوردیم.  مادر شهید سرکار خانم (فاطمه لطف اله اوغلی) از دوره پیش از تولد و تولد شهید چنین می گوید: شهید محمد اولین فرزند زندگی مشترک مان بود با به دنیا آمدنش شور و نشاط و شادی را به خانه مان به ارمغان آورد و پدر شهید نام نیک محمد را برای شهید انتخاب نمودند. وضع مالی خانواده مان ضعیف بود و پدر شهید از طریق کشاورزی نیاز خانواده را تأمین می کرد از لحاظ اعتقادی و مذهبی غنی بودیم و از لحاظ روابط اجتماعی از احترام خاصی برخوردار بودیم. در آن زمان به دلیل نبودن امکانات رفاهی و آموزشی از جمله مهدکودک شهید سابقه ی حضور در مهدکودک را نداشتند.  مادر شهید از دوران کودکی (شش تا 12 سالگی) شهید چنین می گوید: وضع مالی مان چندان تعریفی نداشت و پدر خانواده از درآمد حاصل از کشاورزی مایحتاج خانواده را تأمین می کرد و از لحاظ روابط اجتماعی در روستا از احترام خاصی برخوردار بودیم. و همچنان در روستای لاهرود زندگی می کردیم. شهید محمد مثل بیشتر بچه ها در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و در مدرسه ی خاقانی روستای لاهرود برای سالتحصیلی 1358 ـ 1357 اسم نوشت شهید در انجام تکالیف مدرسه اش بسیار جدی و کوشا بود. شهید بسیار خوش اخلاق بود به قدری که اخلاق و رفتارش مورد رضایت اولیاء مدرسه بود. با دوستان هم سن و سال خود و هم مدرسه ایی هایش رابطه ی صمیمی برقرار کرده بود و یک بار هم با آنها دعوا نکرده بود. شهید محمد کودکی بسیار خوش صحبت و شیرین زبان بود با همه خوب بود و با همه دوستی می کرد کوچک و بزرگ را به خودش جذب می کرد و همه از دوستی با شهید خوشحال می شدند.  مادر شهید از دوران نوجوانی (12 تا 18 سالگی) مقطع راهنمایی ـ دبیرستان شهید چنین می گوید: وضع مالی خانواده همچنان در وضعیت بدی بود و از لحاظ اجتماعی با همه دوست و آشنایان از احترام خاصی برخوردار بودیم و همچنان در روستای لاهرود و در همان خانه و محل قبلی خود زندگی می کردیم. شهید بعد از اتمام دوره ابتدایی ادامه تحصیل نداد که این بر می گشت به وضع اقتصادی خانواده مان. شهید به خاطر اینکه بتواند باری از دوش مسئولیت پدرش برداشته باشد در سن چهارده سالگی راهی تهران شد تا در آن جا کار کند شهید به پدرش و من علاقه داشت هیچ وقت ما را رنجیده خاطر نکرده بود خواهر نداشت و رابطه اش با تنها برادرش بسیار صمیمی بود. همیشه هوای او را داشت او را برای درس خواندن تشویق می کرد و در کارهای خانه تا جایی که وقت داشت به من کمک می کرد. شهید علاوه بر خانوادة خود رابطه ی بسیار صمیمی و خوبی با اقوام و همسایگان داشت مثل یک خانواده ی بزرگ با همسایگان در ارتباط بود. به آنها سر می زد اگر کسی کار عقب افتاده ایی داشت به آنها یاری می رساند. بیشتر دوستان شهید از هم روستایی خودمان بود و با پسر دایی اش که در تهران زندگی می کردند دوست صمیمی بود که آنها مثل خودش پاک بودند و بچه های با ایمانی بودند. شهید محمد احترام خاصی به بزرگترها و ریش سفیدان در روستا داشت و به پدرش و من احترام می گذاشت و پدرش را بیش از حد زحمت کش می دانست و دوستش می داشت. شهید عاشق مکتب امام حسین (ع) بود در ماههای محرم و صفر از تهران می آمد و در مراسم تعزیه ی حسینی در روستا شرکت می کرد در مساجد از سینه زنان و زنجیرزنان واقعی امام حسین (ع) بود.  برادر شهید آقای (علی مهدوی) چنین می گوید: برادرم وقتی که به تهران برای کار کردن می رفت به من سفارش می کرد که پدر و مادرمان را اذیت نکنم و به پدرمان کمک کنم و ست تنهایش نگذارم موقع رفتن به سربازی هم به من گفت: که بعد از او امید و دلخوشی پدر و مادر من هستم و من باید عصای دست آنها باشم و احترام برای آنها بگذارم. برادرم واقعاً عاشق وطن و کشورش بود و در طول مدت جنگ تحمیلی برای چندین بار خواست به جبهه های حق علیه باطل اعزام شود که به دلیل کوچکی سن اش از اعزام برادرم به جبهه نور علیه ظلمت جلوگیری کردند. هر شهیدی که به روستا می آوردند در مراسم تشییع پیکر آنها شرکت می کرد و مرا هم با خود به مراسم خاک سپاری می برد. برادرم عاشق امام خمینی بود و علاقه ی خاصی به امام داشت وقتی خبر رحلت امام خمینی را شنیده بود در مراسم امام به همراه تنی چند از دوستان و همرزمان خود به تهران رفته بودند.  مادر شهید از دوران جوانی (هجده سالگی تا...) شهید چنین می گوید: شهید در سن 18 سالگی به خدمت مقدس سربازی رفت و موقعی هم که به مرخصی می آمد در کارهای بیرون از خانه به پدرش کمک می کرد. در این دوران بیشتر دوستان صمیمی شهید از هم خدمتی های خود بود گاهی هم که برای مرخصی می آمد دوستان خود را هم با خود می آورد. شهید که از کودکی اش با مشکلات و گرفتاری آشنا بود و در برابر مشکلات و ناراحتی های زندگی خم به ابرو نمی آورد متحمل و بردبار بود. از جمله آرزوهای شهید باز شدن راه کربلا و زیارت کربلا بود و اینکه همیشه کشورمان در صلح و آرامش باشد. برادر شهید از دفاع مقدس و اعزام و شهادت شهید چنین می گوید: شهید جنگ را شروع کننده از طرف رژیم بعثی عراق برای تصرف خاک کشورمان می دانست شهید به عنوان سرباز وظیفه در لشکر 58 تکاور تیپ 2 در استان کرمانشاه در قصر شیرین انجام وظیفه می کرد. شهید را همه ی کسانی که می شناسند تعریفش می کنند و او را شخصی با شعور و درک عالی می دانند. همین که شهید قلبی صاف داشتند و کینه به دل راه نمی دادند محبوبیتش را دو چندان کرده بود. برادر شهیدم از خاطرات خدمت سربازی اش چنین تعریف می کرد: «در خدمت سربازی که بودیم به همراه تنی چند از هم خدمتی های خود برای مأموریت رفته بودیم. موقه برگشتن به وسیله ی کُردها در دره ایی محاصره شده بودیم مدت سه روز در آن جا ماندیم و در این سه روز از برگهای گیاهان و علف ها می خوردیم و دیگر امیدی برای نجات و زنده ماندن مان نمی دیدیم. تا اینکه با طیاره ی پاسگاه خودمان (وقتی که دیده بودند خبری از ما نیست) که به دنبال ما می گشتند ما را دیده و بعد از درگیری که با کُردها داشتند ما را نجات دادند و به پاسگاه برگشتیم.  مادر شهید از شهادت فرزندش چنین می گوید: یک سال و هشت ماه از سربازی محمد می گذشت و برای ترخیص شدنش لحظه شماری می کردم. که خبر دادند محمد در درگیری مورد اصابت ترکش از ناحیه ی جمجمه در مورخه ی 1370/08/10 در نفت شهرِ قصر شیرین قرار گرفته و به درجه ی رفیع شهادت نائل آمده است. در مراسمِ تشییع پیکر پسرم عده ی زیادی شرکت کرده بودند. کسانیکه حتی من بیشتر آنها را نمی شناختم همه به من تسلیت می گفتند و برایم طلب صبر از خداوند می کردند و می گفتند: که محمد برای ما دوست نبود بلکه برادر بود. گفتم: محمد حداقل این دوستانت را برایم معرفی می کردی خداوند آن قدر به محمد محبت و مهربانی داده بود که با همه صمیمی و دوست می شد. شهید و پدرش همدیگر را بیش از حد دوست داشتند پدرش از وقتی که محمد شهید شده بود در فراقش اشک می ریخت و بدین دلیل چشم هایش کم سو شده بودند و نتوانست به دردِ دوری اش تحمل کند و یک سال بعد از شهادت محمد، ما را تنها گذارد و به دیار باقی شتافت.  برادر شهید در خاتمه چنین گفت: وقتی خبر شهادت برادرم را دادند باورم نمی شد که دیگر او را نخواهم دید. ولی هم اکنون می دانم که برادرم با چه ایده ایی و در چه راهی فدا شده است و به خود می بالم .[۱] 


نگارخانه تصاویر

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش


رده‌ها

آخرین تغییر ‏۱۰ فروردین ۱۳۹۹، در ‏۱۴:۰۵