شهید محمد مهدی تبار
زندگینامه :
شهید حجه الاسلام محمد مهدی تبار در شهریور سال ۱۳۳۹ در خانواده ای مذهبی و متوسط در باختران چشم به جهان گشود مادرش می گوید: به هنگام ولادتش نوری را در خانه برای چند لحظه احساس کردم و پی در پی صلوات می فرستادم، با تولد او خیر و برکت به خانه مان روی آورد. کودک را در آغاز خسرو نامیدند و او را در آغوش محبت خانواده جای دادند خسرو کم کم رشد می کرد و کتاب زندگانیش صفحه صفحه ورق می خورد و چه سپید و درخشان بود این صفحات. در سن هفت یا هشت سالگی بود که پای به مسجد نهاد و از همان زمان که در مدرسه الفبای علم را می آموخت در مسجد الفبای عشق را فرا گرفت و به فراگیری قرآن و احکام پرداخت. هنوز مساجدی از شهر باختران بیاد دارند که آن نوجوان بانشاط چگونه بچه های محل را فراهم می آورد تا آنان را به تعلیم دین بنشاند و به دستِ آئین مبین اسلام بسپارد و در همانجا بود روحش شکل گرفت و تنها یک شکل و نقش و همان هم تا آخر گرفت و تنها یک شکل و نقش و همان هم تا آخر باقی بود. نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار چکنم حرف دگر یاد نداد استادم خسرو پای به دبیرستان نهاد و کم کم آتش جوانی با شور مذهبی آمیخته می گشت و روحش را شعله ور می ساخت. از همان دوران نوجوانی آرام و سر براه و در عین حال با فکر و فهیم بود. همان زمان آتشفشان انقلاب اسلامی به خروش آمد و این جویبار زلال به رود جاری نهضت اسلام پیوست. او که می رفت خسرو را هم به دل دریا برد و با اقیانوسها پیوند زد. خسرو جوانی بود که در سالهای آخر دبیرستان درس می خواند و در همان زمان وطن اسلامی آغوش گشوده بود تا پذیرای روح خدا گردد.خسرو پس از ورود امام به کشور به دیدارش شتافت تا روح خود را بروح خدا پیوند زند خود را برای تکالیف الهی مهیا سازد تا با او بیعت کند و سر به فرمانش بسپارد. انقلاب اسلامی و امام چون کبریتی که به انبار باروت بیفتد دل و جان خسرو را به آتش کشید و آن وجود مستعد را به میدان مبارزه برای دفاع از ارزشهای الهی کشاند. خسرو جوان مسلمانی بود که عمری را به پاکی و صدق گذرانده بود و در دامان خانواده ای پاک رشد یافته و به ادب اسلامی آراسته گشته بود و اینک خود را دوباره در حال تولد می دید و مرحله ای جدید از زندگیش را در حال آغاز نمودن.در این مرحله جدید از زندگی نام محمد را برای خود برگزید و مهدی تبار لقب برگرفت تا نام و نشانش یادآور سلسله پاکان باشد. محمد به خدمت انقلاب درآمد و چون اندوخته ای از معارف داشت به سنگر تعلیم نشست و با انتخاب شغل انبیاء یعنی تدریس و معلمی به زمزۀ معارف در گوش های شنوا و دلهای بیدار پرداخت و چه بسیار چشمهایی را گشود و چه بسیار دلهایی را که زنده نکرد. در مدتی که به عنوان معلم بینش دینی در شهرستان هرسین به سر می برد شمعِ جمع عاشقان بود و بسیاری از نونهالان کشور را از خطر سقوط نجات داد یا از لب پرتگاه برگرفت و برای همیشه بیمه شان کرد. تا اینکه سپاه یعنی خانه انقلاب و صبر و جهاد و شهادت اعلام نیاز نمود، محمد بی درنگ به سپاه پیوست و خدمات ارزنده ای در این راه ارائه نمود و در همان حال با تدریس در دبیرستانهای باختران در جبهه ای دیگر به دفاع از انقلاب مشغول بود. این دوران درخشان از زندگی شهید عزیز مهدی تبار آکنده از تلاش و فداکاری و ایثار بود و صبر و جهاد و مقاومت، با سادگی تمام زندگی می کرد و شب و روزش را در خدمت انقلاب بود. چنان به کار انقلاب مشغول بود که در هر یکی دو ماه ساعاتی بیش نمی توانست به خانواده سرکشی کند، به مادرش گفته بود: اگر کم به دیدنتان می آیم می خواهم به کمبودم عادت کنید، من مال خدایم هستم و شما هم باید خود را آماده کنید. جنگ تحمیلی آغاز شد، محمد به جبهه شتافت و از آن پس در خط مقدم عملیات نظامی جزء قوای اسلام بود و تا آخر همواره جبهه مکان انس و آرامش او بود چنانکه همسرش می گفت: در مدت یکسال و چند ماه زندگی مشترک ۵ بار به جبهه رفت و در عملیات شرکت نمود. روح پاک محمد در جبهه صیغلی شد، زنگار از آینه جان ممتاز نمود تا غمّارش سازد. در آغاز سال تحصیلی ۶۲/۶۱ به حوزه قم پیوست، تا درس پرواز بیاموزد و در مکتب عشق تحصیل کند و این حرکت همان گمشده ای بود که پس از سالها یافت. روح او در جستجوی راه بود و عاقبت ره یافت. او در قلبش حوزه ای بر پا بود و اینک خود به حوزه پیوست، خود قائم بود و اینک راهی شهر قیام می گشت. جزءها را روبها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل است او در حوزه طلبه ای فاضل و درسخوان، مجاهدی رزم آور و حاضر در هر جبهه و سنگر، مسلمانی پاک و آراسته به اخلاق الهی، دوستی با محبت برای همه و همه، عاشقی سوخته دل و دردمند، یاری دلسوز و فداکار برای جمهوری اسلامی و سربازی دلسوز و فداکار برای جمهوری اسلامی و سربازی شایسته برای امام عصر (عج) بود وجود مبارکش شمعی بود که در هر محفل روشنی می بخشید. شهید مهدی تبار به این دلیل چنین عزیز و کم نظیر شد که جامع صفات مختلف از یک سوی روحیه اجتماعی عجیبی داشت، با همه می جوشید و دوستی جهت داری داشت به همه محبت می ورزید، چنان گرم و صمیمی که در هر برخورد با دوستان معانقه می کرد و گرم می گرفت به نحوی که غمها را از دل به دور می کرد. محمد بسیار ایثارگر بود، تمام هستی خود را در طَبَق اخلاص می نهاد و به جامعه تقدیم می کرد و بسیار دلسوز و فریاد رس بود و هر جا کاری برای مؤمنی پیش می آمد او بود که کار گشایی می کرد و به تعبیر همه دوستان دلسوز بود و فداکار.از دنیا وارَسته بود و به معنویت وابسته و همه چیز را برای خدا می خواست.به انقلاب مؤمن بود و در راه آن جان نثاری کرد، خون سرخش که جاری در رگهای انقلاب است گویای این واقعیت است. بسیار اهل معنویت بود، به خدا توکل داشت و امید وافر به رحمت او، اهل خوف و رجاء اهل صبر بود و قناعت، اهل تحمل بود و رنج در تمام مدت مجروحیت هرگز از مسکن استفاده نکرد و مردانه درد را تحمل می نمود.بسیار ساده می زیست و غربت و مظلومیت در چهره اش موج می زد، در مراسم ازدواجش لباس کهنه و وصله شده یک شهید را پوشید تا به یادش باشد.اهل درد بود و چون بسیجیان می زیست. بعد از اینکه مجروح شد در مدتی که در بیمارستان بستری بود هیچکس را خبر نکرد و چون از علتش سؤال شد گفت: می خواستم غربت بسیجیان را احساس کنم.محمد عزیز طلبه ای بسیار منظم و پیگیر بود در مطالعاتش و درسش، در کارش و زندگیش روحیه ای تحقیقی داشت.اهل علم بود و بسیار فاضل، جزوات ارزشمندی از او در دست است که حول مطالب، مختلف به بررسی نشسته است (جزوات و تحقیقاتی پیرامون صبر، محبت، انقلاب اسلامی نوید الهی و …) که امید آنکه بتوانیم از آثارش بیشتر بهره گیریم و با تنظیم آنها جامعه را از ثمره اش بهره مند سازیم. از مهمترین خصوصیات او اعتدال بود، او متخلق به صفات حمیده بود و در زمینه های مختلف ممتاز بود.صفات متضاد از او شخصیتی متلون نساخته بود بلکه هم آهنگ و هم نوا با هم او را آراسته بودند.نه تند می رفت و نه کند، در مسائل سیاسی و اجتماعی صاحب نظری مستقل و مستقیم الفکر بود. خود دارای نظر بود ولکن همواره مطیع فکر و خط و امر امام. در یک کلام شهید حجه الاسلام محمد مهدی تبار مسلمانی بود پاک، شیعه ای دردمند و سربازی راستین برای امام عصر (عج) و یاری فداکار در خط امام.اینک آن عزیز در میان ما نیست، ولی زخمۀ یادش هنوز تار خاطره را می لرزاند، هنوز خط خونرنگش را رهروان می پیوند و هنوز فریادش را میلیونها مسلمان بر لب دارند. حجه الاسلام محمد مهدی تبار پس از عمری مجاهده و مبارزه سرانجام در تاریخ ۶۵/۱۱/۱۱ با بدنی خسته و مجروح از ظلمِ کفر و استکبار جهانی دعوت حق را لبیک گفت و مرغ روحش به جنه المأوی پر کشید. بیائید با او و همه شهیدان عزیزمان پیمان ببندیم، پیمان وفاداری به آرمان آنها، پیمان اطاعت از خط امام و انقلاب. بیائید خانه دل را پاک کنیم تا نور خدای در آن بتابد و چون محمد شویم. ای شهید در چون تپیده ، ای راه اولیاء را پوئیده، ای عزیز به حق رسیده، ای پرندۀ از قفس پریده، ای جلوه حق را دیده و ای نغمه ملکوتیان را شنیده ای عزیز، ای خوب، ای پاک اینک که در بزم قدس بر خوانِ نعمت الهی نشسته ای ما را از خاطر دور نگردان و در راه خونینی که پوئیدی راهنمایمان باش و ما گواهی می دهیم که در راه خدای حق جهاد را ادا کردی. شخصیت طلبۀ شهید محمد مهدی تبار از زبان همسرشان
آقا محمد در زندگی داخلی و زندگی اجتماعی، مرد روشنفکر و بسیار باهوش و با ذوقی بودند و در طول زندگی کوتاهشان خیلی برای مردم و دوستان زحمت می کشید. ایشان فردی بسیار خیر، مهربان با عطوفت و بخشنده و خوش رو بود چه در زندگی خصوصی و چه با دیگران.
در تمام جوانب زندگانی اش برای خدا کار می کرد از مسئله ازدواج گرفته تا خورد و خوراک، مطالعه و تحقیق، معاشرتها و جبهه رفتنها و …
همواره با وضو بودند حتی کلامی بدون وضو بیان نمی کردند علت را جویا شدم پاسخ دادند اگر بدون وضو سخنی بگویم احساس می کنم هرگز یا آنطور که باید بر دیگران اثر نخواهد کرد. ایشان بسیار اهل تحقیق و مطالعه بودند گاهی که در نوشتن مطالب او را یاری می کردم او یادآوری نوشتن با وضو می نمود فلذا اگر هم اذان داده می شد به علت دائم الوضوء بودن اول دقت نماز را اقامه می نمود و هیچگاه حتی با خستگی و گرسنگی نماز اول وقت را ترک نمی کرد با لبخندی مهربان می گفت: اول نماز دوم طعام
به یاد دارم ماه رمضانی که فقط یکبار آن هم فقط یک هفته با هم بودیم ایشان نماز شب را هر شب بجا می آورد و همیشه هم بعد از نماز یومیه تعقیبات را فراموش نمی کرد.
ایشان بسیار خوش برخورد، زود آشنا، حلیم و بردبار و پر تحرک و تحمل بود فردی واقعاً مومن و پارسا و معتقد. انسانی بسیار خوش استعداد و منظم بود از همان اوائل زندگی مشترکمان مسئله مطالعه را یک لحظه دور نداشت سر موقع مطالعه می نمود سر وقت درس می خواند و درس می داد. اهل تحقیق بود و در زمینۀ مسائل گوناگونی از جمله، صبر، انقلاب، جنگ، عشق و محبت الهی، قیام امام حسین (ع) و بسیاری دیگر مطالعه و تفحص نموده است.
در آن یک هفته ماه رمضان هم ایشان مسئله تصدق و افطاری دادن را از نظر دور نداشت بلکه نه در آن ماه، در ماههای دیگر هم در طول زندگی کوتاه و مشترکمان همواره دوستان طلبه را که بیشتر مجرد و گاه متأهل بودند برای صرف غذا دعوت می کرد و می گفت، طلبه های مجرد که فرصت نمی کنند بخوبی به غذا و استراحت خود بپردازند پس خوب است هراز چند گاهی آنها را به صرف غذا دعوت نمود.
اگر کسی ذره ای کار نیک برایش انجام می داد سعی وافر در جبران عاجل آن را داشت و هرگز فراموش نمی کر.
در سخیتها بسیار پر محتمل بودند آنقدر که در دوران مجروحیت خود حتی یکبار هم صدا و ناله ای نکرد در حالیکه آنقدر درد داشته که حتی دکترها تأکید بر ترزیق مرفین می کردند و باز آنقدر درد شدید بوده که حرکت پرستارها از نزدیکی درب، درد او را تشدید می نموده است. اما او اجازه ترزیق مسکن را نمی داده تا درد کسانی که در راه خدا مجروح و جانباز می شوند بفهمد تا بخدا نزدیکتر گردد. و تنها با ذکر یا ا… و یا رحمان و … از خداوند مدد می جسته است.
هیچگاه حالت ضعف و تأثر از خود نشان نداد. عجیب بود ایشان در ۳ ماه اول زندگی کوتاه یکسال و پنج ماهۀ مشترکمان ۳ بار به من گفت، زندگی ما بسیار خوش اما بسیار کوتاه خواهد بود. پنجشنبه ۶۵/۱۱/۱۰ (یعنی یک روز قبل از شهادتش) ناگهان گفت بوی شهادت می شنوم گفتم مگر می شود گفت آری زیرا من هر وقت دو دستی از همرزمان جبهه به خط مقدم می ر فت و شهید می شد قبل از شهادت این بو را از او استشمام می کردم و این بار همین طور است گفتم اکنون در منزل چه کسی شهید می شود گفت شاید خودم البته انشاء ا… ا… اعلم.
روزهای آخرین آقا محمد گر چه همیشه خوب و مهربان و خوش رو بود اما در ایام آخرین بسیار نیکتر از گذشته شده بود طوری که احساس می کردم ماندنی نخواهد بود او عاشق خداوند بود پس بنا به حدیث قدسی خدا نیز او را دوست داشت پس برگزید و به لقاء خود رسانید.
به یاد دارم روز شنبه ۶۵/۱۱/۱۱ ساعت ۱۰ صبح (روز بعد از تصادف) که در آمبولانس به هوش آمدم و ایشان را در کنار خود دیدم به سختی و تندی تنفس می کرد و خون از دهانش خارج می شد اما صورتش بسیار نورانی و زیبا شده بود جوری که احساس کردم او شهید خواهد شد.
او عاشق جبهه بود بطوریکه قبل از تصادف روز جمعه هنگام بازگشت از کاشان و مراسم شهید سیبی او گفت وقتی به قم برسیم ۲ روز بعد به جبهه خواهم رفت در حالیکه از درد پای مجروحش بسیار ناراحت بود اما عشق به زیارت کربلا او را آماده و محیای رفتن مجدد به جبهه می نمود.
در طول زندگی کوتاه یکسال و پنج ماهۀ ما، ایشان ۵ بار و هر بار قریب یکماه در جبهه بود قبل از ازدواج هم در جبهه مجروح شده بود و اثر ترکشی که در بازوی دست چپش بود چنان بود که ساعتش را به دست راست می کرد زیرا احساس سنگینی و درد داشت.
می گفت، در جبهه پردۀ گوشش مجروح و پاره شده بود آنچنان ناراحتیش می کرده که در سر و گوش خود صدای بلند و سنگینی احساس می کرده و صدای استاد را نمی شنیده از خداوند یاری می طلبد و پس از مدتی شفا می یابد.
عید یکسال قبل از شهادتش که در عملیات فاو شرکت کرده بود شیمیایی می شود اما از مناره مسجد فاو بالا می رود و پرچم امام رضا را بر بلندای مناره می آویزد و بر صورت می کشد و از خداوند طلب شفا می کند، او خود می گفت وقتی پایین آمدم حالم کاملاً خوب شده بود روز چهارم عید به منزل بازگشت در حالیکه می گفت واقعاً سال تحویل کنار رزمندگان حال و هوای عجیبی دارد.
آخرین باری که عازم جبهه می شد نه من نه دوستانش مایل به رفتن او به جبهه نبودیم اسرار داشتیم استخاره کند به اسرار ما تعفل زد! به غرب برود؟ آمد که اثری ندارد بعد فهمید واقعاً در غرب خبری نیست. گفتیم برای جنوب استخاره کند اولش سختی اما نهایت نیک و خوب آمد اما باز من و دوستان طلبه اش اسرار داشتیم برای اصل رفتن استخاره کند پس باز به اسرار بسیار ما انجام داد آیا در قم بماند؟ جواب بد بود. پس با عزم بیشتری عازم جبهۀ جنوب شدند مجروح با ۲ بار عمل جراحی بسیار سخت پاشنه پا (رفتن روی مین) به کرمانشاه مراجعت نمود.
پس از ۴ ماه از مجروحیّت ایشان به قم بازگشتیم پس شهادت حاج سیبی و شب هفت ایشان پیش آمد البته ۲ بار طی آن هفته جهت شرکت در مراسم شهید سیبی که در تهران برگزار شد با اتوبوس رفتند و برای مراسم شب هفت با جمعی از ابرار و دوستان اهل جبهه که خودشان از مجروحان هم حساب می شدند و خانوادۀ آنها از قم عازم کاشان شدیم بنا به مشاهده و بیان دوستانش آقا محمد در کاشان چنان سینه می زد و اشک می ریخته که دوستانش مات و متحیر از حالات معنوی او شده اند وقتی در غسالخانه او را می شستند تمام سینۀ او کبود و سیاه شده بود. خوشا به حال او که این چنین برای عزاداری شهدا به یاد حضرت علی اصغر و حسین بن علی (ع) سینه زد و این را ما تقدم فرستاد تا شفاعتش کند و او را به فیض عظمی رساند. «راهش پُر رهرو باد»[۱]