شهید کلاهدوز بخش سوم

زندگینامه

چه قبل و چه بعد از انقلاب با مرخصی بیگانه بود. در شبانه روز دوبار او را می دیدم : یکی صبح زود که صبحانه می خورد و لباسهایش را می پوشید و یکی آخر شب که همه خواب بودند و من با سر و صدای او بیدار می شدم. آنقدر خسته بود که بلافاصله می خوابید؛ وقتی نداشت بنشیند و برای ما تعریف کند. حتی وقتی خواهرش گلایه کرد که ما نباید بدانیم برادرمان چکاره است ؟‌در جواب خیلی ساده گفت :‌« برادرت سرباز است، همین . »

هر وقت از کارش می پرسیدیم، جوابهای دو پهلو می داد. حرف پسرش هیچ وقت از یادم نمی رود که روز شهادت پدرش بغض کرده بود و می گفت: «‌ما دیگر پدرمان را نخواهیم دید، همان طور که قبلاً نمی دیدیم . »‌

راست هم می گفت ،‌همیشه وقت سحر، وقتی بچه ها خواب بودند، از خانه بیرون می رفت و دیر وقت که همه خوابیده بودند، برمی گشت .

شهید یوسف کلاهدوز

[۱] موضوع : اقتصادی ، کار


یک بار منزل ایشان شام دعوت بودم. وقتی رفتیم، هنوز نیامده بود. هرچه منتظر شدیم نیامد . مجبور شدیم شام را بخوریم . آن شب آنجا خوابیدیم . اذان صبح وقتی برای نماز بلند شدم، دیدم پشت در ورود ی آپارتمان یک نفر دراز به دراز خوابیده است. چون تاریک بود، دقت کردم. دیدم یوسف است؛ با پوتین و لباس پاسداری .

تا ساعت دوازده شب ما بیدار بودیم، نیامده بود. خانمش می گفت: « گاهی دو یا سه شب به خانه نمی آید . اگر فرصت کند و دو سه ساعت بیاید، همانجا پشت در از زور خستگی با پوتین و لباس می خوابد و صبح هم پا می شود و می رود سرکار . »

شهید یوسف کلاهدوز

[۲] موضوع : اقتصادی ، کار

چهل و پنج دقیقه بعد از انفجار دفتر نخست وزیری بود که به اداره رفتم. دیدم صورت و پلکهایش سوخته ولی با همان حال پشت میز مشغول کار است. شگفت زده شدم. می دانستم که در هنگام انفجار در دفتر نخست وزیری بوده و حالا باورش برایم مشکل بود که عادی در پشت میز کارش باشد . هرکس دیگری جای او بود، می رفت و شروع می کرد به تعریف قضایا و آب و تابی هم به آن می داد. رفتم جلو و گفتم: «‌خوب، چطور شد آقا یوسف ؟ »

با بغض در گلو گفت: «‌من شانس نداشتم. خدا مرا نخواست . »

و بعد سرش را انداخت پایین و به کار ادامه داد. بیمارستان هم نرفت برای بستن صورتش. حتماً نمی خواسته جلوی عکاس و فیلمبردار برود. نمونه چنین اخلاصی را هیچ وقت ندیدم .

شهید یوسف کلاهدوز

[۳]

موضوع : اعتقادی ، آرزوی شهادت


شهریور سال 1360 بود که آخرین بار او را دیدم . عازم مکه بودم. رفتم تهران برای سفر. گفتم: «‌خوب است شما هم با پرواز آخر بیایید که در روز اعمال آنجا باشید .»

با حالتی از تعجب گفت: «‌آنجا خانه خداست، ولی اگر شهید شوم، مستقیم می روم پیش خدا. شما دعا کنید که من زودتر شهید بشوم . »‌

شهید یوسف کلاهدوز

[۴]

موضوع : اعتقادی ، آرزوی شهادت


قبل از عملیات ثامن الائمه(ع) بود. بعد از بحثهایی که در شورای عالی دفاع صورت گرفت، کلاهدوز و شهید نامجو مأمور شدند تا سریعاً در منطقه حضور یابند و علت کندی عملیات را جستجو کنند .

آنجا وقتی دیده بودند که برادران سپاه و ارتش از مشکلات و کمبودها گله مند هستند و مرتب از نارسایی ها شکایت می کنند، یک دفعه خروشیده و نهیب زده بودند که: « شما توکلتان را از دست داده اید ! این حرفها یعنی چه ؟ از چه می ترسید . طلسم صدام باید شکسته شود ولو اینکه شهید و زخمی زیاد بدهیم . این طلسم با توکل باید شکسته شود . »

نهیب ایشان چنان شوری در میان نیروها ایجاد کرده بود که یک عده حتی استغفار کردند. وقتی هم عملیات با پیروزی و موفقیت به پایان رسید، اهمیت شهامت و قاطعیت او در آن روز هرچه بیشتر مشخص شد .

شهید یوسف کلاهدوز

[۵] موضوع : اعتقادی ، توکل


حصر آبادان شکسته شد و غنایم و اسرای زیادی به دست نیروهای اسلام افتاد. کلاهدوز در آن روزها مسایل را در منطقه از نزدیک پیگیری می کرد و برای ارائه گزارش به شورای عالی دفاع به تهران می آمد .

یک شب قبل از عزیمت به تهران، حدود ساعت دوازده نیمه شب با تلفن زنگ زد. از خواب بیدار شدم. وجودش سراپا شور و اشتیاق بود. گفت: « به همه برادران سپاه اسلام سلام برسان و بگو که ما دستهای غیبی خداوند را بر بالای سر رزمندگان دیدیم و فتح الهی را از نزدیک شاهد بودیم. بگو که این پیروزی را خدا به واسطه همان نماز شبها و توسلها نصیبمان کرد. بگو پارسایان شب باشند و شیران روز، بگو اینها همه اش نتیجه تقوا و توکل و تلاش صادقانه بود. مبادا دچار غرور شوید، ارتباط خودتان را با خدای سبحان قوی کنید … »‌

بعد تعریف کرد که چطور دو نفر از آر.پی .جی زنها در یک عملیات افتخاری به قلب یک ستون از تانکهای دشمن زده بودند و آنها آنقدر وحشت زده بودند که همگی خود را تسلیم کردند .

صدایی هنوز در گوشم می پیچد که پشت سر هم تأکید می کرد، مبادا دچار غرور بشوید ! مبادا دچار غرور بشوید ! …

شهید یوسف کلاهدوز

[۶] موضوع : اعتقادی ، توکل


روزی در پادگان ولی عصر(عج) كار فوری داشت. من هم داشتم می رفتم دانشكده. گفت مرا هم سر راهت برسان. وقتی رسیدیم مثل یك نیروی عادی ، كارتش را نشان داد و وقتی كارت او را دیدند، گفتند با كی كار دارید . شماره تلفنی را گفت و آنها زنگ زدند و بعد از هماهنگی وارد شد .

بعدها متوجه شدم كه این دفعه اول و آخرش نبود؛ همیشه از این كارها می كرد و همه جا معمولی و ناشناس رفت و آمد می كرد؛ با لباس ساده و ماشین ساده و شخصی ، با آن رفتار سرشار از خضوع و خشوع؛ نگهبان پادگان ول ی عصر (عج) متوجه نشد كه ا ی ن شخص قائم مقام سپاه پاسداران است !

شهید یوسف کلاهدوز

[۷] موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


هیچ وقت نشنیدم در منزل صحبت از کارش بکند. شاید باورش مشکل باشد، وقتی شهید شد، حتی نمی دانستم چه سمتی داشته است. وقتی هم برای ثبت نام بچه ها به مدرسه رفته بودم و از شغلش پرسیده بودند، گفته بود. « پاسدار ! »

تازه بعد از شهادتش بود که فهمیدیم قائم مقام سپاه پاسداران بوده است .

شهید یوسف کلاهدوز

[۸] موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


اکثر روزها روزه بود؛ بدون اینکه کسی بفهمد. در پادگان ناهارخوری داشتیم، ظهرها می رفتم دنبالش که با هم برای ناهار برویم . می گفت: « یک مقدار کار دارم، باید کارهای ضروری را انجام بدهم . »

می گفتم: « خوب، من می نشینم تا با هم برویم . »

می گفت: « نه تو برو. من بعداً می آیم … »

وقتی می دیدم خبری از او نشد، پیشش می رفتم و می گفتم: « امروز هم که روزه بودی ، چیزی نگفتی ! »

خیلی ساده جواب می داد: « گفتن نداره ! »

شهید یوسف کلاهدوز

[۹] موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


روزی برای مشورت در مورد رفع یک مشکل پیش او رفتم. وقتی متوجه شد که چه کاری دارم، گفت: « بهتر است از اتاق خارج شویم . »

به حیاط ساختمان رفتیم و روی چمنها نشستیم . هوا خوب بود. گرم صحبت بودیم که صدای آمرانه ای از پشت سر گفت: « برادرها ! از روی چمن بلند شوید . »‌

به طرف صدا برگشتیم . دژبان آن قسمت بود. کلاهدوز بلافاصله برخاست وبدون آنکه چیزی بگوید، از روی چمنها خارج شد. این مسئله برای من گران تمام شد. هرچه کردم سکوت کنم و چیزی نگویم ،‌نتوانستم، بالاخره به زبان آمدم: « شما مگر مسئول اینجا نیستید ؟ چرا اجازه می دهید که یکی از نیروهای تحت امرتان با شما این گونه برخورد کند ! »

در کمال خونسردی جواب داد: «‌این چه حرفی است که می زنی ؟ مگر می شود حرف حق را نشنیده گرفت. اشتباه از طرف ما بود. باید کمی انصاف داشت . »

شهید یوسف کلاهدوز

[۱۰] موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


یک شب در ستاد مرکزی سپاه نگهبان بودم. رفتم به ساختمانها سرکشی کنم. به نمازخانه رسیدم . دیدم در کنجی خلوت و تاریک کسی دستهایش به طرف آسمان بلند است و شانه هایش از گریه می لرزد. کنجکاو شدم ببینم چه کسی است. جلو رفتم. دیدم کلاهدوز است که غرق در راز و نیاز با معبود خود است .

شهید یوسف کلاهدوز

[۱۱] موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


چند شب قبل از عملیات ثامن الائمه(ع) از جایی برگشتیم و خوابیدیم . نیمه های شب متوجه شدم که برخاست و به نماز شب ایستاد . حالت روحانی او که در آن شب در مقابل خدا داشت و راز و نیازی که می کرد، برایم شگفت آور بود. فردای آن شب پرسیدم : «‌چند وقت است نماز شب می خوانی ؟ »

جواب این سئوال را نداد ولی گفت: « ما خیلی بدهکاری به خدا داریم، مگر این که این نماز شبها آنها را کم کند. تازه مگر ما چقدر زنده می مانیم که این مدت را هم در حال خواب باشیم ؟ »

شهید یوسف کلاهدوز

[۱۲] موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


شبهای جمعه یا شبهای عزاداری با هممی رفتیم مجالس. ترجیح می داد به مجالسی برویم که شلوغ و آب و رنگ دار نباشد. جلسه ای بود در مسجد یکی از پادگانها. می رفتیم آنجا. روحانیی داشت که دوستمان بود؛ به نام «‌میر اسدالله موسوی » که بعدها شهید شد. جمعیت زیادی جمع نمی شد. ولی در آن جمعیت زار زار می گریست . ما دلمان از سنگ بود و به این زودی ها تحت تأثیر قرار نمی گرفتیم ولی حال و هوا ی او ما را تکان می داد .

شهید یوسف کلاهدوز

[۱۳]

موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


یک شب با عده ای از فرماندهان سپاه به جایی رفته بودیم . برادر محسن رضایی بود و شهید کلاهدوز و سیف اللهی و چند نفر دیگر . وقتی رسیدیم تهران، دیر وقت بود. قرار شد برویم خانه یکی و صبح برویم سپاه. نزدیکترین خانه، منزل ما بود .

چون نیمه شب بود، خسته بودیم و خوابیدیم . ساعت دو بعد از نیمه شب از خواب بیدار شدم دیدم صدای ضجه می آید . صدا آرام و ملایم بود. بلند شدم نگاه کردم کلاهدوز در گوشه حیاط مشغول نماز شب و ذکر و مناجات بود. آن شب واقعاً غبطه خوردم. با حالی متحول به درگاه خدا مناجات می کرد .

شهید یوسف کلاهدوز

[۱۴]

موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


قاطعیت داشت، در عین حال با بچه ها هم دوست بود. یک روز آمد به غذا خوری برای صف غذا. شلوغ بود. همیشه وقتی می آمد که صف غذا خلوت شده باشد. بچه ها با دیدن او راه را باز کردند. همه دلشان می خواست او برود و زودتر غذا بگیرد، ولی نرفت. وقتی اصرار کردند، ناراحت شد و گفت که از تفاوت قائل شدن خوشش نمی آید، چون دیگران هم در صف ایستاده اند او هم باید ته صف بایستد تا نوبتش برسد .

شهید یوسف کلاهدوز

[۱۵] موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


وقتی در اردوگاه آموزشی بودیم، بعد از این که کارهای روزانه را انجام می دادیم، توی چادر استراحت می کردیم . تخت من، بغل تخت او بود. هر وقت می آمدم داخل، می دیدم نشسته و قرآن می خواند .

قرآن همیشه همراهش بود. قصد کرده بود آن پانزده روزی که در اردوگاه است، یک دور قرآن را تمام کند. تا کارش تمام می شد، قرآن می خواند .

یک روز صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم. دیدم در حال تلاوت قرآن است .

شهید یوسف کلاهدوز

[۱۶]

موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


وقتی می خواستیم به خانه برگردیم، یوسف همراه یکی از دوستانش برای بدرقه آمده بود. در بین راه گفتم: «‌پسرم ! چرا پیش ما نمی آیی ؟ چند روز از رئیست اجازه بگیر و بیا قوچان. شاید ما هم دلمان بخواهد بیشتر پسرمان را ببینیم . »

دوستش گفت: « مادر، یوسف خودش رئیس خودش است. هر وقت دلش بخواهد می تواند به مرخصی برود . »

تا وقتی شهید شد، نمی دانستیم پسرمان چه سمتی دارد. یک بار خواهرش از او پرسید : «‌آخر توی این سپاه چکار می کنی که این قدر سرت شلوغ است و فرصت نمی کنی که به ما سر بزنی ؟ !‌»‌

یوسف گفت: « چند بار گفتم که، فقط یک پاسدارم . »

شهید یوسف کلاهدوز

[۱۷]

موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


روزی برای او یک سخنرانی ترتیب داده شده بود. آمد و گفت که عنوان قائم مقام سپاه پاسداران را به کار نبریم و فقط بگوییم یک برادر پاسدار قصد سخنرانی دارد. تعجب کردم و چیزی نگفتم. بعد از سخنرانی نزد او رفتم و دلیل این مسئله را پرسیدم . در جواب گفت: « نبایستی در سپاه قطب درست کنیم . هر پاسدار و یا هر عنصر دیگری که در داخل مجموعه سپاه است، بایستی به چنان تقوا و توان فکری و اعتقادی و سیاسی دست یپافته باشد که این تقوا و توانها جای عنوانها را بگیرد . »‌

شهید یوسف کلاهدوز

[۱۸] موضوع : اخلاقی ،‌ اخلاص


وقتی درباره عملیات با بی میلی تعدادی از فرماندهان مواجه شد، خطاب به آنها گفته بود: «‌شاید به خاطر تعداد شهدایی که ممکن است بدهیم، در انجام این عملیات تردید دارید . ولی از کجا معلوم همین جور هم در جبهه ها این قدر شهید ندهیم ؟!‌حالا که حضرت امام (ره) فرموده و حالا که ما زنده ایم، مکلف به اجرای فرمانیم . هشت ماه به خاطر کارشکنی های بنی صدر دست روی دست گذاشتیم ولی حالا دیگر بهانه ای وجود ندارد و هیچ عذری پذیرفته نیست . شاید هم به توانمندی رزمنده ها شک دارید ؟ کافی است دو روز به من فرصت بدهید تا قدرت آنها را در عمل به همه نشان بدهم . »

بعدها دیدیم که این حرفها ادعا نبود. چیزهایی که کلاهدوز می گفت، در عمل ثابت شد. واقعیت هایی بودند که او به خاطر شناختش از قدرت رزمی نیروها لمس کرده بود. حتی تعداد اسرایی که در این عملیات گرفتیم، تقریباً همانی بود که او حدس زده بود. طرح و نقشه اش براساس پیشرفته ترین تاکتیکهای علمی و نظامی بود و لیاقت نظامی و فرماندهی خود را در عملیات ثامن الائمه(ع) به خوبی نشان داد .

شهید یوسف کلاهدوز

[۱۹]

موضوع : اخلاقی ، برنامه ریزی ‌


شبها تا دیروقت در یك اتاق كار می كردیم . شاید ساعتها با هم در یك اتاق بودیم ولی با هم حرف نمی زدیم . بعضی وقتها خسته می شدم و می گفتم: « شما خسته نشدید ؟ »‌

می گفت: « بهتر است توی اتاق كارمان را انجام بدهیم و موقعی كه خواستیم برای شام برویم، تو راه غذاخوری صحبت می كنیم . »

از ساعت شش یا هفت بعد از ظهر كه نماز خوانده می شد، پشت میز كار می نشست و من هم به تأسی از او كار می كردم تا حدود یازده و نیم شب. وقتی می دیدم او چنین صادقانه و صمیمانه كار می كند، برایم جالب بود .

شهید یوسف کلاهدوز

[۲۰] موضوع : اخلاقی ، تلاش


وقتی یك روز خسته از سركار به خانه برگشت، به او نگاه كردم. از دستش ناراحت بودم. مرا به آغوش كشید . گفتم: « بابا، انقلاب كه پیروز شده، حالا دیگه چرا كم به خانه می آیی ؟ ما دوست داریم بیشتر شما را ببینیم . »‌

با لبخند شیرین همیشگی گفت: « پسرم، تا حالا كه مقدمه كار بود، از این به بعد تازه كارمان شروع می شود . »

شهید یوسف کلاهدوز

[۲۱] موضوع : اخلاقی ، تلاش


وقتی که طرح عملیات ثامن الائمه در آبادان مطرح شد، کلاهدوز، قائم مقام سپاه، در تمام اوقات شبانه روز روی آن کار می کرد. او را گاهی در تهران فقط سر نماز می دیدیم و باز فردا صبح با هواپیما به طرف جنوب پرواز می کرد تا روی طرح عملیات کار کند .

وقتی عملیات موفق از آب درآمد، تلفنی با من تماس گرفت. خوشحال بود، می گفت بیشتر از 1500 نفر از نیروهای دشمن اسیر شده اند و سفارش می کرد در ستاد مرکزی سپاه برادران جمع شوند و مراسم دعا برگزار کنند .

شهید یوسف کلاهدوز [۲۲]

موضوع : اخلاقی ، تلاش

پانویس

  1. کتاب هاله ای از نور، ص86
  2. کتاب هاله‌ای از نور، ص100
  3. کتاب هاله‌ای از نور، ص71
  4. کتاب هاله‌ای از نور، ص126
  5. کتاب هاله‌ای از نور، ص74
  6. کتاب هاله‌ای از نور، ص75
  7. کتاب هاله‌ای از نور، ص57
  8. کتاب هاله‌ای از نور، ص87
  9. کتاب هاله‌ای از نور، ص90
  10. کتاب هاله‌ای از نور، ص119
  11. کتاب هاله‌ای از نور، ص98
  12. کتاب هاله‌ای از نور، ص111
  13. کتاب هاله‌ای از نور، ص103
  14. کتاب هاله‌ای از نور، ص109
  15. کتاب هاله‌ای از نور، ص114
  16. کتاب هاله‌ای از نور، ص106
  17. کتاب هاله‌ای از نور، ص112
  18. کتاب هاله‌ای از نور، ص113
  19. کتاب هاله‌ای از نور، ص78
  20. کتاب هاله‌ای از نور، ص59
  21. کتاب هاله‌ای از نور، ص66
  22. کتاب هاله ای از نور، ص79

رده‌ها

آخرین تغییر ‏۱۰ اسفند ۱۳۹۸، در ‏۱۷:۲۹