شهید علی علی آبادی
rId4
کد شهید : 6613502
نام : علی
محل تولد : بجنورد
نام خانوادگی : علیآبادی
تاریخ شهادت : 1366/11/09
نام پدر : حسن
مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص
منطقه شهادت :
شغل :
یگان خدمتی :
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است
نوع عضویت : سایر شهدا
مسئولیت : رزمنده
گلزار : انصارالحسین(ع)
خاطرات
تلاش و پشتکار
موضوع تلاش و پشتکار
راوی
متن کامل خاطره
یک شب، ساعت 3 نیمه شب آتش دشمن خیلی زیاد بود، و قرار بود که روز بعد پاتک بزنند . دشمن بین ما و کاسه ـ منطقه ای در شلمچه ـ تعدادی کیسه ریخته بود . به دستور آقای محمد صفری کیسه ها را از آنجا برداشتیم و فقط چند کیسه باقی ماند که آقای محمد صفری گفت : " بچه ها این چند کیسه که در این قسمت مانده ( اشاره به جایی ) را بردارید ." چون آتش دشمن زیاد بود کسی حاضر نشد . ولی آقای علی آبادی بلند شد و گفت :" من الآن آن ها را برمی دارم ." رفت و کیسه ها را برداشت .
تواضع و فروتنی
موضوع تواضع و فروتني
راوی
متن کامل خاطره
یک شب برادرها داخل سنگر دور هم نشسته بودیم که من با مزاح به آقای علی آبادی گفتم :" شما امشب که عملیات است خیلی نورانی شدی، احتمالاً به شهادت می رسی ." با لبخند گفت : من لیاقت شهادت را ندارم وگرنه تا به حال به شهادت رسیده بودم .
لحظه و نحوه شهادت
موضوع لحظه و نحوه شهادت
راوی
متن کامل خاطره
آقای علی آبادی در بهمن سال 66 در خط پدافندی جزیرة مجنون در ساعت 8 الی 9 صبح در سنگر کمین در نقطة صفر با اصابت گلولة خمپارة 60 به دست چپ در حالی که خنده بر لب داشت به شهادت رسید .
خبر شهادت
موضوع خبر شهادت
راوی
متن کامل خاطره
روزی که خبر شهادت علی را آوردند من خدا را شکر کردم چون او در راهی رفت که به آرزویش رسید و حتی قبل از این که به جبهه برود به من گفت : عمو، من این بار که بروم شهید می شوم . و من از شهادت او خوشحال هستم .
عشق به جهاد
موضوع عشق به جهاد
راوی
متن کامل خاطره
یادم می آید یک بار که برای مرخصی از جبهه آمدیم به ما اطلاع دادندکه باید به جبهه برگردیم . روز اعزام در میدان کارگران، آن طرف ترمینال فلکة شهربانی منتظر اتوبوس بودیم که دیدم آقای علی آبادی ساک به دست سریع می آید . گفتم : آقای علی آبادی، چقدر عجله داری ! گفت : اصلش همین است . من سه شب است که از جبهه آمده ام ولی حالا می خواهم برگردم و باعشق می روم . گفتم :" آقای علی آبادی این حکم است ." گفت : بله به ما تکلیف کردند وقتی خودمان آمدیم این لباس را پوشیدیم کسی به ما زور نکرد، خودمان به سپاه آمدیم و باید وظیفه مان را انجام دهیم . حالا اگر در خانه یک ساعت بمانیم همان است که یک سال بمانیم فرقی نمی کند . چون حالا تکلیف است باید تکلیف را انجام دهیم . اتفاقاً من خیلی خوشحالم چون می خواهم به یک مأموریت دیگر بروم .
شجاعت و شهامت
موضوع شجاعت و شهامت
راوی
متن کامل خاطره
در سال 66 در جزیرة مجنون، عراق در حال آماده شدن برای پاتک بود . از حرکت و آرایش نیروها مشخص بود که می خواهد عملیاتی را با آتش سنگین بر روی نیروهای ما شروع کند . این کار باعث شده بود که روحیة نیروهای ما تضعیف شود . آقای علی آبادی در سنگری که پنج متر با سنگر ما فاصله داشت نشسته بود . ایشان با دیدن این وقایع بلافاصله آر پی جی را برداشت و به داخل سنگری که جلوتر از همة سنگرها، و نقطة مقابل عراقی ها بود و کمتر از 60 متر با آن ها فاصله داشت رفت و من هم پشت سر ایشان حرکت کردم . ایشان چندین آر پی جی شلیک کرد و چند تا از سنگرهای آنان را منهدم کرد . با این کار آرامش نسبی به نیروهای خودی برگشت . من همانجا به سنگر فرماندهی گردان برگشتم که خبر آوردند بی سیم با شما کار دارد . وقتی صحبت کردم، گفتند که آقای علی آبادی با خمپارة 60 که به داخل سنگر ایشان خورده به شهادت رسیده است .
فعالیت در بسیج
موضوع فعاليت در بسيج
راوی معصومه علی آبادی
متن کامل خاطره
اوایلی که جنگ شروع شده بود ما با برادر شوهرم حسن آقا در یک حیاط زندگی می کردیم و ایشان بیکار بود . یک روز همسرم به علی آقا گفت :" شما الآن 19 سال عمر داری تا کی می خواهی بیکار بگردی؟ به دنبال کار و کاسبی برو . نمی بینی پدرت نمی تواند کار کند، شما زندگی دارید باید از لحاظ خرجی زندگی به پدرت کمک کنی ." ایشان گفت :" عموجان، شما که نمی دانی من روزها کجا می روم . من روزها سر کار قنادی و شب ها به مسجد می روم . ایشان دو سه شب به خانه نیامد . نگران او شدیم و به دنبالش از همه سراغ گرفتیم که یکی از دوستانش گفت : علی در بسیج اسمش را برای جبهه نوشت و به جبهه رفت .
شجاعت و شهامت
موضوع شجاعت و شهامت
راوی معصومه علی آبادی
متن کامل خاطره
مرداد ماه سال 66 در جزیرة مجنون بودیم که عراق دست به پاتک زد و قصد داشت ادامة جاده ای که جزیرة مجنون جنوبی و شمالی را به هم متصل می کرد و ما در آن قسمت مستقر بودیم، تصرف کند . اولین گروهی که روی جاده نزدیک عراقی ها بود، گروهان آقای علی آبادی بود که از طرف عراق بیشترین آتش روی سر آن ها اجرا شد . ولی ایشان با گروهانش با شهامت خاصی پایداری کرد و حتی یک وجب از منطقه ای که در آن مستقر بود عقب نشینی نکرد . تا اینکه گروهان ما توانست وارد عمل شود و نیروهایی که آسیب دیده بودند را از معرکه نجاتشان دادیم .
زندگی مشترک
موضوع زندگي مشترک
راوی معصومه علی آبادی
متن کامل خاطره
یک شب آقای علی آبادی با همسرش در اتاق بعد از صرف شام نشسته بودند و ایشان کتابی را برداشت که مطالعه کند . همسرش گفت :" علی آقا، نمی شود برای یک بار هم که شده شب وقتی به خانه می آیی از من بپرسی که امروز در خانه چکار می کردم . وقتی از راه می آیی بعد از غذا و چای، کتابی را برمی داری و شروع به خواندن آن می کنی ." ایشان درحالیکه کمی ناراحت شدن بود گفت :" پس باید چکار کنم؟ شما از مطالعه کردن چیزی نمی دانی . من نمی توانم بدون مطالعه وقتم را بیهوده بگذرانم . شما هم بنشین و هر چه من می خوانم گوش کن تا یاد بگیری .
عشق به جهاد
موضوع عشق به جهاد
راوی معصومه علی آبادی
متن کامل خاطره
در یکی از عملیات ها قرار شد که گردان ما نیز در عملیات شرکت کند . آقای علی آبادی بیماری سختی داشت و خیلی هم اذیت و ناراحت بود . پزشکان به ایشان توصیه کردند برای مداوا در بیمارستان اهواز بستری شود . او هم پیش فرماندة گردان رفت و وضعیت خودش را بازگو کرد . فرماندهی هم به ایشان اجازه داد و در بیمارستان اهواز بستری شد . در بیمارستان وقتی متوجه شد که گردان ما قرار است در عملیات شرکت کند با آن وضعیت بیماری که داشت به گردان برگشت و در کنار همرزمان خود به رزم ایستاد و در عملیات شرکت کرد و با وجود بیماری به خواست خدا با مشکلی مواجه نشد .
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= 14972