شهید علی قزی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۵۲ توسط Shykhiani98 (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

کد شهید: 6715494 تاریخ تولد : نام : علی‌ محل تولد : سبزوار نام خانوادگی : قزی‌ تاریخ شهادت : 1367/09/20 نام پدر : صفرعلی‌ مکان شهادت : بیمارستان‌امداد

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : بهشت‌شهداء خاطرات عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی حسین قزی متن کامل خاطره

علی در اوایل جنگ در مدرسه ی راهنمایی دهخدا مشغول تحصیل بود که بدون اجازه ی پدر و مادرم به منطقه رفت. وقتی که برگشت به او گفتم شما که سنتان کم است چطور شما را بدون اجازه بردند گفت: یک رضایت نامه از طرف پدر و مادر درست کردم و خودم امضا نمودم و سن خودم را شناسنامه بزرگ کردم و رفتم. توجه به خانواده موضوع توجه به خانواده راوی حسین قزی متن کامل خاطره

یک بار که علی از منطقه برگشت ما تعجب کردیم که چرا بی خبر و این قدر زود آمده است وقتی درب خانه آمد و لباسهایش را عوض می کرد متوجه شدیم که بازویش بسته است به او گفتم چرا دستت را بسته ای گفت کمی زخمی شده ام . روز بعد با او به کلینیک سپاه رفتیم وقتی پانسمان او را عوض می کردند متوجه شدیم که ترکش بزرگی به دستش خورده و جراحت او خیلی عمیق است ولی او در رابطه با مجروح شدنش چیزی به ما نمی گفت که ما ناراحت نشویم. لحظه و نحوه شهادت موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی حسین قزی متن کامل خاطره

علی در اواخر جنگ در منطقه مجروح شد و از ناحیه ی کمر قطع نخاع شد و او را به بیمارستانی در یزد انتقال داده بودند بعد از حدود یک ماه که از مجروحیت ایشان می گذشت به ما خبر دادند تا به دیدن او برویم وقتی به آنجا رفتیم بعلت هوای گرم آنجا کسی نبود که او را جابجا کند از ناحیه ی پشت و باسن زخمی شده بود و پوست او به استخوان رسیده بود و عفونت شدیدی کرده بود او را به مشهد و سپس به سبزوار انتقال دادیم و از آنجا به بعد از کمی مداوا به خانه بردیمش تا بتوانیم بیشتر به او رسیدگی کنیم ولی متاسفانه در اثر عفونت زخمها مدتی طول نکشید که به مقام والای شهادت نائل شدند. خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی طیبه قزی متن کامل خاطره

شبی خواب دیدم علی روی کوه بلندی ایستاده و به ما سلام کرد به او گفتم علی جان شما این جا چکار می کنید؟ گفت با شهدای دیگر این جا در حال پذیرایی هستیم بعد دست مرا گرفت و به یک مزار زیبا برد به او گفتم این جا کجاست؟ او قرآنی به دست من داد و گفت این جا مرقد حضرت رقیه(س) است مشغول خواندن قرآن شدم که از خواب بیدار شدم. حالات معنوی خاص موضوع حالات معنوي خاص راوی طیبه قزی متن کامل خاطره

قبل از شهادت علی او در خانه بستری شد و بخاطر قطع نخاع نمی توانست از جا بلند شود او را روی یک تخت خوابانده بودیم و هر شب یک نفر از ما از او مراقبت می کردیم یک شب که من بیدار مانده بودم در اواخر شب به خاطر خستگی زیاد خوابم برد بعد از چند دقیقه متوجه صدای گریه شدم وقتی بلند شدم دیدم که برادرم در حال راز و نیاز با خداست و گریه می کند به او گفتم برادر جان چی شده درد داری؟ گفت: نه فقط من شما را خیلی اذیت کرده ام از من راضی باشید به او گفتم من از شما راضی ام و سرم را روی تخت گذاشته و گریه کردم تا چند دقیقه بعدش او خوابید. منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16808

رده