شهید سید حسن کاظمی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۸ توسط Panahi (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

کد شهید : 6529705

نام : سیدحسن‌

نام خانوادگی : کاظمی

نام پدر : سیدمحمدحسن‌

تاریخ تولد :

محل تولد : مشهد

تاریخ شهادت : 1365/12/21

مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :

شغل : یگان خدمتی :

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .

نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌

گلزار : ببهشت‌رضا

خاطرات

خاطرات بعد از مجروحیت

موضوع : خاطرات بعد از مجروحيت

راوی : سید محمد عیسی هاشمی

متن کامل خاطره


برادر هاشمی که در مدت مجروحیت شهید کاظمی در بیمارستان قائم مشهد از ایشان و دیگر مجروحان پرستاری می کرد ، می گوید : چند شب قبل از شهادت شهید کاظمی در نیمه شب متوجه شدم که چند نفر از مجروحین مشغول ذکر گفتن و خواندن نوافل شب و نماز شب و گفتن ذکرهای مخصوص آن می باشند . از جمله این شهید بزرگوار ، بنده به ایشان به شوخی گفتم : که فرد مقابل تخت شما چقدر نورانی شده حتما به شهادت می رسد . شهید کاظمی لبخندی زد و گفت : من چطور ؟ من گفتم : شما شهید نمی شوید و از شهادت شما گذشته است . ایشان باز خنده ای کرد و گفت : من هم به شهادت می رسم . من هم شهید می شوم .

عشق شهادت

موضوع : عشق شهادت

راوی : بی بی حمیده هاشمی

متن کامل خاطره


« وقتی یکی از دوستان و آشنایانش به شهادت می رسید ، با هزاز سوز و گداز از نحوه شهادت او صحبت می کرد . او همیشه از شهادت حرف می زد و این حرف را تکرار می کرد و به من می گفت : خوشا به حال شما که خانواده شهید هستید . هر وقت راه کربلا باز شود ، اول شما را می برند به کربلا و من در جواب می گفتم : من خواهر شهید هستم و ازدواج کرده ام اگر کربلائی هم باشد ، برای والدین است . ایشان می خندیدند و می گفتند : نه شما خانواده شهید هستید . یک روز که برای شرکت در تشییع جنازه شهدا که از اداره مرخصی گرفته بود با هم : با هم تشییع جنازه رفتیم و ایشان در آن روز خیلی بی قرار بودند و با خود می پیچیدند و می گفتند که : من می ترسم . من با شوخی به ایشان گفتم : مگر شما بچه ای که می ترسی . من همراه شما هستم و اگر خواستید گم شوید که ایشان با یک حالت خاصی گفتند : نه ، از این می ترسم که با این همه حضور در جبهه و در کنار شهدا بودن مرگ در بستر داشته باشم . وقتی بعد از مراسم و زیارت آقا امام رضا (ع) برگشتم ، صاحب خانه ما کتابی را آورد و به شهید کاظمی داد و گفت : این کتاب را یک آقای سیدی آورده و گفته است به سید حسن بگوئید : آن آقایی که همیشه در مسجد با هم می نشینید ، این کتاب را که نامش نوای عاشورا است را هدیه کرده است . در آن موقع ما فکر زیادی کردیم که آن سید که بوده است . چون ما هر وقت به مسجد می رفتیم ، با هم می رفتیم و بعد از نماز هم با هم بر می گشتیم و ایشان با کسی در مسجد با این مشخصات آشنا نبود که بعد از فکر زیاد به این نتیجه رسیدیم ایشان با آن حالتی که داشته اند ، جواب شهادت را از جد بزرگوارشان گرفته اند .

عشق به ائمه اطهار

موضوع : عشق به ائمه اطهار

راوی

متن کامل خاطره


بعد از ازدواج با اینکه چیزی نگذشته بود هر وقت به حرم مطهر حضرت رضا (ع) مشرف می شدیم بعد از خواندن زیارت نامه و نماز زیارت ایشان در کنار ضریح مطهر مشرف می شد و منقلب می شد و گریه زیادی می کرد . یک دفعه به او گفتم : چرا اینقدر گریه می کنی؟ گفت : از امام رضا (ع) فرزند سالم و صالح می خواهم تا اینکه بعد از تولد فرزندمان برای اولین دفعه به حرم مطهر مشرف شدیم . دو مرتبه همان جریان پیش آمد و در جواب به من گفت : حالا شهادت می خواهم . از حرم که برگشتیم صاحبخانه گفت : آقایی آمد و این کتاب را - نوای عاشورا - آورده گفته است به آقای کاظمی بگو این را آقایی آورده که همیشه با هم به مسجد می رفتید و با هم قرآن می خواندید . در آن لحظه ما هر چه فکر کردیم چنین آقایی را با این چنین مشخصات نشناختیم و بعد به من الهام شد که ایشان جواب را از امام رضا (ع) گرفتند و سرنوشت زندگی من چه خواهد شد. [۱]

پانویس

  1. یاران رضا