شهید جلیل گندمکار
کد شهید: 6716967 تاریخ تولد : نام : جلیل محل تولد : مشهد نام خانوادگی : گندمکار تاریخ شهادت : 1367/03/10 نام پدر : ناصر مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : بهشترضا خاطرات
لحظه و نحوه شهادت
موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی علیرضا رضایی نژاد جو لایی متن کامل خاطره
اواخر جنگ که به ما مأموریت داده شد جاده ای را در جزیره مجنون منهدم نماییم و چون خط دست لشکر 21 امام رضا (ع) بود، انهدام این جاده را به واحد تخریب لشکر 21 امام رضا (ع) سپردند و از خوش شانسی، مأموریت به گروه ما محول گردید. من و جلیل گندمکار و علیرضا یوسفیان و تعدادی دیگر بودیم که می خواستیم جاده را منهدم کنیم یک روز مانده به آخر که می خواست جاده تمام شود ما مواد انفجاری را جلو می بردیم. تا برای انفجار بکار ببریم. در این لحظه یک خمپاره جلوی جاده اصابت کرد که برادر نورالهیان گفتند: بروید ببینید سیمهای ابتدای جاده پاره نشده باشد. ما همانطور که جلیل صحبت می کردیم و می خندیدیم. آنها به ما می گفتند: آهسته صحبت کنید- چون احتمال اینکه واحدهای غواصی عراقی تا نزدیک جاده هم بیایند بود- جلیل گفت: ما که اینطور می خندیم. آخرش یک ترکش هم نصیب ما می شود (به شوخی) او باز خودش را به من نزدیک کرد و گفت: عیبی ندارد و بگذار با هم ترکش بخوریم و جلیل رفت به ابتدای جاده تا سیمها را چک کند. من دیدم یک خمپاره 60 ابتدای جاده خورد و خاک بلند شد. پس از برطرف شدن گرد°و خاک دیدم أه زیر نورےمهتاب جلیل&روی{م‡ن دراز کشیده گفتم: خوب حتماً دارد کارش را ÷«جام می دهد. پس از چند دقیقه ُ دیدیم خبری نشد و تکان‡نمی خورد، بلند شدیم و رفتی*[دtدم اXتادک • ”زîگوش چپش خون میSآید او را صدا
ادای دین
موضوع اداي دين راوی علیرضا رضایی نژاد جو لایی متن کامل خاطره
34- هنگامی که ما در جبهه بودیم، چادر تدارکات در نزدیکی ما بود. مسئول تدارکات بسیار سختگیر و دقیق بود. بطوریکه سهم خود نیروها در داخل چادر تدارکات خراب می شد و به دست نیروها نمی رسید. یکروز که حواس مسئول تدارکات پرت شد ما رفتیم و 7 الی 8 عدد کمپوت و یکی دو کیلو پسته برداشتیم. یادم می آید که قبل از شهادتش جلیل در وصیت نامه اش نوشته بود که این حق را از گردن من ادا کنید و از طرف من رو خطا لم بدهید.
نوافل و نماز شب
موضوع نوافل و نماز شب راوی علیرضا رضایی نژاد جو لایی متن کامل خاطره
- زمانی که در ایلام در گردان ویژه یامین بودیم گفتند: می خواهیم به عملیات برون مرزی برویم. هوا در آن زمان خیلی سرد بود. و داخل چادر یک چراغ والور روشن کرده بودند و بچه ها در همان چادر نماز شب می خواندند. یکشب که در چادر خوابیده بودم، وقتی بلند شدم دیدم جلیل نیست. در حال پیدا کردن او بودم که متوجه شدم در حال نماز شب است. هنگامی که در عملیات شهید شد با خود گفتم: تو یک چیزهایی را قبل از شهادت فهمیده بودی و مسایل برایت حل شده بود.
عشق به ائمه اطهار
موضوع عشق به ائمه اطهار راوی علیرضا رضایی نژاد جو لایی متن کامل خاطره
- بعد از مجروحیت جلیل، یک مرتبه دیدم که او آینه در دست گرفته و موهایش را شانه می زند و به صورتش نگاه می کند. به او گفتم: مادر جان این مختصر مجروحیت و اثر ترکش که روی صورتت مانده چیزی نیست. کمی که بزرگتر و چاق شوی خوب می شودو اصلاً ناراحت نباش که زشت شده ای. او گفت: مادر، من اتفاقاً خیلی خوشحال هستم که همین یک ذره مجروحیت و اثر ترکش روی بدنم هست. که فردای قیامت نزد حضرت زهرا(س) سر بلند باشم.
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی علیرضا رضایی نژاد جو لایی متن کامل خاطره
- یک شب خواب دیدم که جلیل را به صورت بچه کوچک روی پاهای خودم گذاشته ام و همین طور در خواب صورت و زیر گلوی او را می بوسیدم. جلیل به من گفت: « مجید هم شهید شده است. » تا سه مرتبه این حرف را تکرار کرد . صبح که از خواب بیدار شدم به مجیدم گفتم: مادر جان ناراحت نباش، که شهید نشده ای، بلکه جانبازی تو در راه خداوند مورد قبول واقع شده است. چون جلیل در خواب به من گفت: (مجید هم شهید شده است ).
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی علیرضا رضایی نژاد جو لایی متن کامل خاطره
- دخترهای آقای مظلوم هر دو یک شب خواب دیده بودند که: دو تا پیکر در داخل اتاق هست، که یکی از آن پیکرها مربوط به جلیل است و پیکر مطهر دیگر بدن امام حسین (ع) بود. مردم که همان طور پیکرهای مطهر را نظاره کردند و به سر و صورت خود می زدند و می گفتند: حسین جان، جلیل جان. صبح این خواب را در روضه ماهانه برای ما تعریف کردند و گفتند: خوشبحال جلیل که شهید شده است و آن هم در نزد امام حسین (ع) بوده است. و مادر شهید خوشحال شد و گفت: الحمدالله که پسرم در راه اسلام شهید شده است.
دقت در بیت المال
موضوع دقت در بيت المال راوی طیبه فاضل الحسینی متن کامل خاطره
-هنگامی که در عملیات قرار شد به عقب برگردیم، باید وسایل ومهمات را داخل کامیون می گذاشتیم تا به عقب ببریم. ولی در آن لحظه اکثر نیروهابه عقب فرار می کردند. جلیل را دیدم که در حال کمک کردن وجمع کردن مهمات است. به او گفتم:شما بیا برویم .دیگران هستند که این کار را انجام دهند. او گفت: (من هم مثل دیگران باید کار کنم و وظیفه خویش را انجام دهم. ما به جبهه آمدیم تا هر کاری که می توانیم برای اسلام و مملکتمان انجام دهیم. حالا به فرض که ما رفتیم وکاری انجام ندادیم، آخرش که چی، جنگ تمام می شود و ما از این کار افسوس می خوریم
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی طیبه فاضل الحسینی متن کامل خاطره
34-یکی از بستگان جلیل خواب دیده بود که:شب جمعه است و او با شهید صحبت می کند جلیل به او گفته بود: (می خواهم برای زیارت امام حسین (ع) به کربلا بروم
دقت در بیت المال
موضوع دقت در بيت المال راوی طیبه فاضل الحسینی متن کامل خاطره
-هنگامی که در عملیات قرار شد به عقب برگردیم، باید وسایل ومهمات را داخل کامیون می گذاشتیم تا به عقب ببریم. ولی در آن لحظه اکثر نیروهابه عقب فرار می کردند. جلیل را دیدم که در حال کمک کردن وجمع کردن مهمات است. به او گفتم:شما بیا برویم .دیگران هستند که این کار را انجام دهند. او گفت: (من هم مثل دیگران باید کار کنم و وظیفه خویش را انجام دهم. ما به جبهه آمدیم تا هر کاری که می توانیم برای اسلام و مملکتمان انجام دهیم. حالا به فرض که ما رفتیم وکاری انجام ندادیم، آخرش که چی، جنگ تمام می شود و ما از این کار افسوس می خوریم
خاطرات نحوه مجروحیت
موضوع خاطرات نحوه مجروحيت راوی طیبه فاضل الحسینی متن کامل خاطره
-یکی از همرزمان جلیل نحوه مجروحیت ایشان را چنین نقل می کرد که: نزدیکهای غروب بود که پشت تپه ای با عراقیها درگیر شدیم. و در آن عملیاتهمه رزمندگان به غیر از چهار نفر که مجروح شده بودندشهید شدند و جلیل هم جزءمجروحین بود. و بر اثر اصابت ترکش به جلیل،فک پایین، زبان و دندانهایش مجروح شده بود وخون زیادی از او رفته بود. تا صبح او آنجا بود. هوا که خنک شده بود او به هوش آمد وخودش را به جاده رسانده بود. و او را به باختران منتقل کردند. دکتر زبانش را که پاره پاره شده بود شستشو داد. و او را بهمراه تعدادی از مجروحین بوسیله هواپیما به مشهد آوردند .درون هواپیما به مجروحین آبمیوه می دادند ولی جلیل زبانش زخمی شده بود و نمی توانست چیزی بخورد. و بالاخره او را به بیمارستان امام رضا (ع) بودند و در آنجا بستری نمودند.
لحظه و نحوه شهادت
موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی طیبه فاضل الحسینی متن کامل خاطره
- اواخر جنگ بود، قرار شد که بعضی از مناطق را که در تصرف عراق بود تحویل بدهند. در جزیره مجنون جاده ای به نام پاشنه بود که به سمت خاک عراق می رفت. شهر فاو را عراق گرفته بود. و بقیه جاده ها را می خواستند نگه دارند. یکی جزیره مجنون و دیگری شهر حلبچه بود. برای گرفتن جزیره مجنون، عراقی ها باید از جاده ای عبور می کردند که وسطش برش خورده بود و در آن آب افتاده بود. و عراقی ها اگر می خواستند به این طرف بیایند باید از چند پل می گذشتند و ما برای اینکه بتوانیم جلوی آنها را بگیریم باید چند پل را منهدم می کردیم. و چون خط دست لشکر 21 امام رضا (ع) بود انهدام این جاده را به گروه تخریب لشکر 21 امام رضا (ع) سپردند. از خوش شناسی ما، مأموریت به گروه ما محول گردید. من و چند نفر از برادران قرار شد که پلهای جاده را منهدم کنیم. یک روز مانده بود به آخر که جاده تمام شود، ما مواد منفجره را بردیم و در داخل گودالها ریختیم و یر آنها را بستیم. چاشنی و سیم ها را بستیم و از سر جاده که طرف عراق بود شروع به آمدن کردیم. من و جلیل آخرین نفراتی بودیم که داشتیم می آمدیم. ما بطور نشسته سیم ها را می بستیم و عقب می آمدیم. که ناگهان یک خمپاره جلوی جاده اصابت کرد. برادر نوراللهیان گفت: بروید ببینید که سیمهای ابتدای جاده پاره شده یا نه. من و برادر جلیل همانطور که می رفتیم می خندیدیم. که یکی از مسئولان گفت: آهسته صحبت کنید، چون احتمال دارد واحدهای غواص عراق تا نزدیکیهای جاده هم بیایند. جلیل گفت: « ما که اینطور می خندیم آخرش یک ترکش نصیب ما می شود.» من گفتم: حالا که شما بلند می خندی برو جلو، سیمها را امتحان کن، و اگر ترکشی می خواست به تو بخورد بلایش نصیب ما نشود. جلیل رفت ابتدای جاده تا سیمها را چک کند. که در همان لحظه یک خمپاره 60 ابتدای جاده خورد و خاک بلند شد. دیدم جلیل زیر نور مهتاب روی زمین دراز کشیده است و تکان نمی خورد و از کنار گوش چپش خون می آمد. آقای نوراللهیان، سریع خودش را به ما رساند و فانسقه اش را باز کرد و جلیل را به داخل قایق آوردیم. او را به طرف بیمارستان منتقل کردیم. بدن او کمی سرد شده بود و دکتر به او تنفس مصنوعی می داد. و بعد از چند لحظه دکتر گفت: او به شهادت رسیده است. منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18033