شهید نوراله مقصودی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۵ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۰۱ توسط Rahimi98 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

کد شهید: 6535220 تاریخ تولد : نام : نورالله‌ محل تولد : بجنورد نام خانوادگی : مقصودی‌ تاریخ شهادت : 1365/10/22 نام پدر : مقصود مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : خاطرات پیش بینی شهادت موضوع پيش بيني شهادت راوی متن کامل خاطره

نورا… درآخرین عملیاتی که داشتم (کربلای 4و5) بسیار نورانی شده بود دلباخته ی شهادت شده بود گویا به او الهام شده بود که به شهادت می رسد می گفت : من در این عملیات شهید می شوم . عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی متن کامل خاطره

بعد از مدتی از جبهه به مرخصی آمده بود وقتی فهمید عملیات والفجر هشت در پیش است به من گفت : پدر جان اجازه بدهید تا بروم ودر عملیات شرکت نمایم . به او گفتم : پسرجان هنوز مرخصی شماتمام نشده است این بار نوبت من است او گفت : پدر جان من می روم به جبهه و شما کار کشاورزی را ادامه بدهید . لحظه و نحوه شهادت موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی متن کامل خاطره

در سال 1365 درمنطقه عملیاتی کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پهلوی چپش به فیض شهادت نائل شد و بعد از مدتی پیکر مطهرش را به روستا درق آورده وتشییع کردند عشق شهادت موضوع عشق شهادت راوی متن کامل خاطره

نورا… روزی به من گفت : پدر جان من درخواب سیدی رادیده ام که به من فرمود: شما وقتی ازدواج نمودی شهید می شوی . من با شوخی گفتم : پسرم پس ازدواج شما را به تاخیر می اندازیم ولی او گفت : ازدواج می کنم تا زودتر به دیدار معشوق بروم وهمانطور هم شد بعد از ازدواج به فیض عظیم شهادت نائل شد . خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی متن کامل خاطره

خاله ام شهید را در خواب دیده بود که لباس سفیدی بر تن دارد وداخل کوچه ایستاده است می گوید: چندروزی است که می آیم ولی همدیگر را ملاقات نمی کنیم خاله با تعجب به نورا… می گوید :نورا… توکه شهید شده ای ؟ ویکباره از خواب بیدار می شودومی بیند نورا… درکنارش نیست . خواب و رویای شهید موضوع خواب و روياي شهيد راوی متن کامل خاطره

نورا… می گفت : دو پدر بزرگم را خواب دیدم که سه خانه ساخته است دو تا دایی شهیدم هر کدام یک خانه داشتند من گفتم : این خانه مال من است ؟ دایی شهیدم گفت : تا وقتی که ازدواج نکنی نمی توانی به این خانه بیایی ! . منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19546