شهید حبیب الله قوامی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

شهید حبیب ال ل ه قوامی

تاریخ تولد : 1318/12/10

تاریخ شهادت : 1360/12/29

محل شهادت : نامشخص

محل آرامگاه : خراسان رضوی - خلیل آباد - خلیل اباد


rId4

زندگینامه

بسمه تعالی زندگی‌نامه شهید ‌ دهم اسفند ماه سال 1318، شكوفه¬اي در خانه ی هميشه بهار خانوادۀ قوامي در شهر خليل آباد شكفت كه والدين به شكرانه اين نعمت خدادادي، نام زيباي «حبيب الله» را بر وي نهادند. دوران کودکی‌اش را با با فقر و تنگدستي رنج و مشقت فراوان همانند تمامی کودکان، توأم با محرومیت‌های خاص زمان رژیم منحوس پهلوی تحت سرپرستی پدر بزرگوارش ‌و در دامان مادر محترمش ‌ سپری نمود. با ورود به سن 7 سالگی به منظور فراگيري علم و دانش، قدم در مدرسۀ ابتدايي زادگاهش گذاشت و تحصيلات خود را ‌پي‌گیرانه ادامه داد. ‌در آن زمان با وجودی که امکان تحصیل ‌برای اقشار مستضعف بسیار محدود بود ولی شهید با هوش و فراستی که داشت تحصیلات خود را در مقطع ابتدائی به پایان رساند.‌ پس از آن به علت فقر مادی و مشکلات دیگر نتوانست به درس خواندن ادامه دهد و برای تامین مخارج زندگی مجبوربود به كار ‌مشغول شود. وی سپس در تاريخ 01/07/1337 بهبعلت عشق به نظام و نظامی‌گری و دفاع از استقلال کشور به استخدام ارتش درآمد. او معتقد بود که در همه حال باید از کشور و تمامیت ارضی آن دفاع کرد. پس از طی دوره‌ی مقدماتی در دانشکده به درجه‌ی گروهبان دومی نائل آمد و در یگانهای مختلف ارتش با عشق و علاقه و سربلندی در شهرهاي مختلف كشور به انجام وظيفه پرداخت.‌ حبيب الله كه فردي صبور، مهربان و متديّن بار آمده بود، مقيّد به اقامه نماز اوّل وقت و شركت در جلسات قرآن بود. وي با فروزان شدن شعله¬هاي انقلاب، با وجود اينكه کادر ارتش نظام ستم‌شاهی بود‌‌ جلسات مذهبی و قرآن را تشکیل داده بود و مردم را به شرکت در آن جلسات دعوت می‌کرد.‌او با شروع انقلاب ‌با وجوداینکه بخاطرارتشی بودنش، حق نداشت در راهپیمائی‌ها و تظاهرات شرکت کند، ولی به فرزندان و همسر خود ‌‌ توصیه می‌کرد که در راهپیمائی‌ها و تظاهراتها شرکت کنند. او با این روند،پيوستن به ‌سنگر مخالفت و استقامت خميني كبير را برگزيد و به دليل فعّاليت¬هاي انقلابي خود، مورد پيگرد ساواك قرار گرفت، بطوری كه منجر به ‌حبس وي شد. شهيد قوامي كه حكم اعدامش براي 24 بهمن 1357 قابل اجرا بود، با پيروزي انقلاب و شكسته شدن درب زندانها آزاد گرديد. وي كه با آغاز جنگ تحميلي در تربت‌جام خدمت مي¬كرد، براي رويارويي با لشکر كفر صدّاميان اعلام آمادگي نمود و عازم ميدان كارزار شد. او با داشتن سمت نماینده دایره‌ی سیاسی ایدئولوژیک لشکر 77 پیروز خراسان‌ بعد از هجده ماه خدمت مجاهدانه در سنگر جهاد في سبيل‌الله، سرانجام به تاريخ 29/12/1360 در معركۀ نبرد فتح‌المبين در منطقۀی عملياتي شوش، ‌تانک زرهی‌اش مورد اصابت موشك دشمن قرار گرفت و بر اثر جراحات و سوختگي شدید، به فيض عظماي شهادت نایل آمد. پيكر مطهّرش به زادگاهش منتقل و در ميان حزن و اندوه عاشقان شهادت به خاك سپرده شد. ‌روحش شاد و يادش گرامي باد‌

وصیت نامه

بسمه تعالی وصیت نامه شهید حبیب اله قوامی خانواده شهید ‌نقل می‌کنند: ایشان دائماً در طول زندگی ما را به نیکی‌‌ها تشویق می‌کرد و در تمام مراحل زندگی ناصح و راهنمائی اعضاء خانواده به سوی حقایق و واقعیت‌ها بود. به صله ارحام و انجام آن تأکید فراوان داشت در مورد انجام فرائض دینی و نهی از منکرات و محرمات صحبتهای فراوانی می‌نمود و همیشه به همسر خویش می‌گفت: شهادت نصیب من نمی‌گردد. من لیاقت شهادت ندارم اما در آخرین مرتبه که قصد عزیمت به جبهه را داشت به یکی از اقوام می‌گوید من این‌بار به شهادت خواهم رسید.او خطاب به فرزندش می‌گوید همیشه در راه درست قدم بردارد و مواظب باشد که گول افراد فاسد و منحرف را نخورد. در آخرین توصیه‌اش می‌گفت هیچوقت در برابر مصائب کمر خم نکنید و روز آخر که می‌خواست به جبهه برود گفت: دیگر برنمی‌گردم شاید ‌می‌دانست که این دفعه دیگر ‌رهسپار دیدار خدا ‌است. او همیشه می‌گفت: حیف است که انسان در ارتش اسلام باشد و ‌حزب‌الهی باشد ولی در بستر زندگی ‌را به اتمام برساند. به همین خاطر وقتی خودش به مرخصی می‌آمد هنوز مرخصی‌اش تمام نشده بود به جبهه برگشت که نکند در این چند روز در پشت جبهه بمیرد.


خاطرات

بسمه تعالی خاطرات شهید حبیب‌اله قوامی ‌خاطره‌ای که خود شهید برای ما تعریف کرده بود‌، بدین شرح بود که ‌در حین درگیری و جنگ من در کنار تانک ایستاده بودم و بی‌اختیار خم شدم که از روی زمین چیزی بردارم متوجه گلوله‌ای که بسوی تانک می‌آمد نبودم و ‌خم شده بودم که آن شیء را از روی زمین بردارم. ‌موقعی که سرم را بلند کردم دیدم تانک دارد می‌سوزد. در آن موقع ‌مقداری هم زخمی شده بود و ترکش آن بر روی بدن نازنینش ریخته بود. ‌ از خاطرات جالبی که دوستانش تعریف می‌کردند این بود ‌هنگامی که ‌ ‌برای حمام به یک لوله نیاز داشتند و همه دست روی دست گذاشته بودند. ولی ‌شهید ‌با آن امکانات کمی که در اختیار داشت یک ‌حمام برای ‌دوستانش درست کرد. و همچنین ‌شهید از بس که علاقه‌ی بسیاری به کتابخانه و کتاب داشت. کتابهائی را که زیر آوار بود ‌درمی‌آورد و در کمد کوچکی که پیدا کرده بود می‌گذاشت و از کتابها نگهداری می‌کرد‌و ‌اینکه همرزمان هنگام نیاز کاری به ‌بایستی دنبالش می‌گشتند چون نماینده‌ی سیاسی ایدئولوژیک ارتش بود. او دائم ‌به جبهه‌ها سرکشی می‌کرد ‌و در حال فعالیت بود. ‌از دیگر خاطراتی که داریم این بود که، هنگامی که مرخصی گرفته بود و در خانه بود یک حمله شد که او شرکت نداشت و هنگامی که خبر حمله را شنید آثار غم را در چهره‌ی او مشاهده کردم دیدیم که رنج می‌برد از اینکه در حمله نبود و ما هم به شوخی گفتیم آقا دیدی که چه اتفاقی افتاد حمله شد و شما نبودید و او گفت بله شرکت در حمله هم شایستگی می خواهد و گرنه چرا من در حمله نباشم و ‌برای استراحت به مرخصی بیایم. خاطرات دیگری هم که دارم این بود که وقتی که در خانه بود هنگام نماز بچه‌ها را صدا می‌زد و همه صف می‌بستیم و او می‌ایستاد و همه در کنار او و ما دخترها در پشت سر او نماز می‌خواندیم و این از مراسم همیشگی ما بود. قرآن را می‌آورد و یکی یکی صدا می‌زد که قرآن بخوانیم و اشتباهاتمان را می‌گفت و دائم ما را تشویق به خواندن قرآن می‌کرد. آرزوی دیدن امام و رفتن به کربلا را داشت. نمی‌دانم ‌محقق شد یا نه ولی طبق خوابی که دیده بودند می‌گفتند در عالم خواب کسی گفته که قوامی به کربلا رفت ولی از دیدار با امام نمی‌دانم که رفتند یا نه چون خیلی شوق دیدار با امام را داشتند. همانطور که خودم دارم و تا کنون نصیبم نشده است خاطرات زیاد است ولی من یادم رفته و راستی از خاطرات جالبی که دارم این بود که در زمان رژیم منحله‌ی سابق ‌هرکس که‌ برنامه‌های تلویزیون را ‌نگاه می‌کرد و وقتش را روی آن می‌گذاشت، شهید رو به او می‌کرد و می‌گفت این برنامه‌های مزخرف و بیهوده را برای سرگرم کردن من و شما می‌گذارند که ما را خواب کنند و از همه چیز غافل کنند. بیهوده وقتتان را صرف دیدن این برنامه‌ها و فیلمها نکنید بفکر خدا باشید و غافل نشوید و از دیگر خاطرات این بود که پول برای او کمتر ارزشی نداشت. پول و خاک روی زمین برای او یکسان بود و دیگر اینکه هیچوقت دوست نداشت که کارش را دیگران انجام دهند. خودش بلند می‌شد و کار می‌کرد. در خانه بسیاری از کارهای خانه را انجام می‌داد و به مادرم کمک می‌کرد وقتی می‌گفتیم که مردها نباید کار خانه بکنند می‌گفت پس علی(ع) چرا به فاطمه کمک می‌کرد. من که خاک پای آنها هم نمی‌شوم چرا نکنم. بله هرچه بگویم کم گفتم ‌و هنوز هم نمی‌توانم جبران آن کارها را بکنم. گاهی اوقات از فقدان او می‌خواهم دیوانه بشوم ولی بازوقتی به هدفش و به مقامش فکر می‌کنم، ‌می‌گویم گوارایت باد آن شربتی که نوشیدی و چه سزاوارت باد که آن جایگاهی را که برای خود گرفتی و حیف بود که در بستر بمیری و این مرا تسکین می‌دهد. ‌


منبع: سایت شهدای ارتش

http://www.ajashohada.ir/home/martyrdetails/ 21747